فصل [۴۵]: [علامات ظهور قائم علیه السلام] /

تخمین زمان مطالعه: 218 دقیقه

فصل [۴۵]: [علامات ظهور قائم علیه السلام] و اعلم اءِنَّهُ فِى کتاب ((الصراط المستقیم)) لمحمد بن على البحرانى قَالَ:


فصل [45]: [علامات ظهور قائم علیه السلام] و اعلم اءِنَّهُ فِى کتاب ((الصراط المستقیم)) لمحمد بن على البحرانى قَالَ: ((وردت الروایات بخروج السفیانى ، و قتل الحسنى ، و اختلاف بنى العباس ، و کسوف الشمس فِى نصف رمضان ، و القمر فِى آخره ، و خسف بالمشرق و المغرب و البیداء، و رکود الشمس من الزوال الى العصر، و طلوعها من المغرب ، و قتل نفس زکیة بظهر الکوفة ، و رجل هاشمى بین الرکن و المقام ، و اقبال رایات سود من خراسان ، و خروج الیمانى و المغربى ، و نزول ارتک الجزیزة ، و الروم الرملة ، و طلوع نجم بالمشرق یضى ء کالقمر ثُمَّ یتقوس ، و نار تظهر بالمشرق و تبقى [ایاما].(1114) بدان که در کتاب ((صراط مستقیم)) محمد بن على بحرانى گوید: ((روایاتى در مورد خروج سفیانى ، کشته شدن حسنى ، اختلاف بنى عباس با یکدیگر، گرفتگى خورشید در نیمه ماه رمضان ، گرفتگى ماه در آخر آن ماه ، فرو رفتن لشگرى در مشرق و مغرب و بیداء، رکود خورشید از هنگام ظهر تا وقت عصر، طلوع خورشید از مغرب ، کشتن یک انسان پاک در پشت کوفه ، کشتن یک مرد هاشمى میان رکن و مقام ، روآوردن پرچمهاى سیاه از خراسان ، خروج یمانى و مغربى ، وارد شدن ترک به جزیره ، و روم به رمله ، طلوع ستاره اى در مشرق که چون ماه مى درخشد سپس ‍ به صورت کمان در مى آید، و آتشى که در مشرق پیدا مى شود و [چند روز] باقى مى ماند، رسیده است .)) و اسند الى عبدالله بن عمر قول النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم : لَا تقوم الساعة حتّى یخرج المهدى ، و لَا یخرج حتّى یخرج ستون کذبا کلهم یَقوُل انى نبى . از عبدالله بن عمر روایت است که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرموده : قیامت برپا نمى شود تا مهدى خروج کند، و مهدى خروج نمى کند تا این که شصت نفر مدعى دروغین نبوت خروج کنند. و اسند الى ابى جعفر علیه السلام : اءنّ من المحتوم خروج السفیانى ، و طلوع الشمس من المغرب ، و اختلاف بنى العباس ، و قتل النفس الزکیة ، و خروج القائم ، و النداء من السماء اول النهار: ((الحق مع على و شیعته)) و فِى آخره ینادى ابلیس : ((الحق مع عثمان و شیعته))، فعند ذَلِکَ یرتاب المبطلون . و از امام باقر علیه السلام روایت است که : از وقایع حتمى است : خروج سفیانى ، طلوع خورشید از مغرب ، اختلاف بنى عباس در میان خود، کشتن یک انسان پاک ، خروج قائم ، نداى آسمانى در اول روز که ((حق با على و شیعیان اوست))، و در پایان همان روز ابلیس ندا کند که : ((حق با عثمان و شیعیان اوست)) و اینجاست که اهل باطل به شک و تردید مى افتند. و اسند الى على علیه السلام : بین یدى القائم موت احمر هو السیف ، و ابیض هو الطاعون ، و جراد فِى حینه و غیر حینه . و از على علیه السلام روایت است که : نزدیک قیام قائم مرگ سرخ یعنى شمشیر، و مرگ سفید یعنى طاعون ، و هجوم ملخ در موسم خود و در غیر موسم خود خواهد بود. و اسند الى جابر الجعفى : الزم الارض و لَا تحرک یدا حتّى ترى اختلاف بنى العباس ، و مناد من السماء، و خسف الجاثیة من الشام ، و نزول الترک الجزیرة ، و الروم الرملة ، و اختلاف کثیر، و یخرب الشام بثلاث رایات : الاصهب و الابقع و السفیانى . و از جابر جعفِى روایت است که [امام باقر علیه السلام فرمود:] زمینگیر باش و دستى حرکت مده (کنایه از آن که قیام و انقلاب مکن) تا اختلاف بنى عباس را در میان خود، صداى منادى از آسمان ، فرو رفتن سرزمین جابیه در شام ، وارد شدن ترک در جزیره ، و روم در رمله ، اختلاف هاى بسیار، خراب شدن شام به وسیله بلند شدن سه پرچم اصهب (سرخ و سفید) و ابقع (رنگارنگ) و پرچم سفیانى را مشاهده کنى . و اسند الى ابى جعفر علیه السلام فِى قَوْله تعالى : اءنْ نشاء ننزل علیهم من السماء آیة فظلت اعناقهم لها خاضعین ،(1115) قَالَ ابوبصیر: قُلْتُ: من هم ؟ قَالَ: بنوامیة و شیعتهم . قُلْتُ: و ما الایة ؟ قَالَ: رکود الشمس من الزوال الى العصر، و خروج ید و رجل و وجه یخرج من عین الشمس یعرف بحسبه و نسبه ، و ذَلِکَ فِى زمان السفیانى ، عندها یَکوُن بواره و بوار قومه . و در تفسیر این آیه : ((اگر بخواهیم نشانه اى از آسمان بر آنان فرو مى فرستیم ، پس گردنهایشان در برابر آن خاضع مى گردد)) روایت است که ابوبصیر گوید: ((به امام باقر علیه السلام گفتم : مراد کیانند؟ فرمود: بنى امیه و پیروانشان . گفتم : آن نشانه چیست ؟ فرمود: رکود خورشید از هنگام ظهر تا وقت عصر، و پیدا شدن دست و پا و صورتى از چشمه خورشید که با حسب و نسب شناخته مى شود، و این در زمان سفیانى است ، و آن گاه است که سفیانى و قومش به هلاکت خواهند رسید. و اسند الى ابى جعفر علیه السلام : لیس بین قیام القائم و النفس ‍ الزکیة اکثر من خمس عشرة لیلة . و از امام باقر علیه السلام روایت است که : میان قیام قائم و [کشته شدن] نفس زکیه بیش از پانزده شب فاصله نیست . و اسند الى الصادق علیه السلام : اءِذَا هدم حایط مسجد الکوفة مما یلى دار عبدالله بن مسعود زال ملک القوم ، و عند زواله خروج القائم . و از امام صادق علیه السلام روایت است که : هرگاه دیوار مسجد کوفه از سمتى که خانه عبدالله بن مسعود قرار دارد، خراب شد حکومت این گروه (بنى عباس) زوال مى پذیرد، و به هنگام زوال آن خروج قائم خواهد بود. و اسند الى الصادق علیه السلام : خروج السفیانى و الخراسانى و الیمانى فِى یوم واحد، لیس فیهم اهدى من الیمانى [لانه] یدعوا الى الحق . و از امام صادق علیه السلام روایت است که : خروج سفیانى و خراسانى و یمانى در یک روز است ، و در میان آن ها از یمانى هدایتمندتر نیست که به سوى حق فرا مى خواند. و اسند الى ابى الحسن علیه السلام : کانى برایات من مصر مقبلات خضر مصبغات حتّى تاءتى الشامات بتهدى الى ابن صاحب الوصیات . و از حضرت ابوالحسن (امام رضا علیه السلام) روایت است که : گویا مى بینم پرچم هاى سبز رنگینى که از مصر پیش مى آیند تا آن که به شامات وارد شوند و به پسر صاحب وصیت ها (مهدى علیه السلام) سپرده گردند (یا هدایت کنند). و اسند الى الصادق علیه السلام : اءنّ لولد فلان عند مسجد کم - یعنى مسجد الکوفة - لوقعة فِى یوم عروبة یقتل فِیهَا اربعة آلاف بین باب الفیل و اصحاب الصابون ، فایاکم و هَذَا الطریق فاجتنبوه ، و احسنهم حالا من یاخذ فِى درب الانصار. و از امام صادق علیه السلام روایت است که : همانا نزدیک مسجد شما - یعنى مسجد کوفه - براى فلانى در روز عروبه (روز جمعه) جنگ سختى در گیرد که چهار هزار نفر میان باب الفیل و اصحاب صابون در آن جنگ کشته شوند، پس از این راه اجتناب کنید، و نیکو حال ترین آن ها کسى است که از درب انصار برود. و اسند الى الصادق علیه السلام : سنة الفتح تنبثق افرات حتّى تدخل ازفة الکوفة . و از امام صادق علیه السلام روایت است که : در سال فتح نهر فرات طغیان کند تا به کوچه هاى کوفه سرازیر گردد. و اسند الى الصادق علیه السلام : تزجر النَّاس قبل قیام القائم عَن معاصیهم ، و تظهر فِى السماء حمرة ، و خسف ببغداد و البصرة ، و دماء تسفک بها، و خراب دورها، و فناء یقع فِى اهلها، و شمول اهل العراق خوف لَا یَکوُن لهم [تعه] قرار.(1116) و نیز: پیش از قیام قائم مردم از گناه رانده شوند [به واسطه آتشى که در آسمان مى بینند] و در آسمان سرخى اى پیدا شود، زمین بغداد و بصره دهان باز کند [و عده اى را به کام خود کشد] ، خون هایى در آن ریخته شود، خانه هایش خراب شود، در میان اهل آن هلاکت و نابودى بیفتد، و همه اهل عراق را خوف و هراسى فرا بگیرد که با آن قرارى برایشان نماند. و عَن حذیفة و جابر: هبط جبرئیل على النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم و بشره بان القائم من ولده ، لَا یظهر حتّى یملک الکفار الانهر الخمسة : سیحون و جیحون و الفراتین و النیل ، فینصر الله تعالى اهل بیته على الضلال ، فلا ترفع لهم رایة الى یَوْم الْقِیَامَةِ. از حذیفه و جابر روایت است که : جبرئیل علیه السلام بر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرود آمد و او را مژده داد که قائم از اولاد اوست ، ظهور نکند تا آن که کفار پنج نهر سیحون و جیحون و فراتین (دجله و فرات) و نیل را صاحب شوند، پس خداى مساءله تعال خاندان او را بر گمرهان یارى دهد به طورى که تا روز قیامت پرچمى از آن ها بلند نشود. و سئل الصادق علیه السلام عَن ظهوره ، فَقَالَ: اءِذَا حکمت فِى الدولة الخصیان و النسوان ، و اخذت الامارة الشبان و الصبیان ، و خرب جامع الکوفة من العمران ، و انفقدت (1117) الجیران ، فذلک الوقت وقت زوال ملک بنى [عمى] العباس و ظهور قائمنا اهل البیت . و از امام صادق علیه السلام درباره ظهور آن حضرت پرسش شد، فرمود: آن گاه است که خواجگان و زنان در دولت حکم رانند، امارت به دست جوانان و کودکان افتد، مسجد کوفه از آبادى ویران شود، همسایگان از دست بروند. هنگام زوال حکومت بنى عباس و ظهور قائم ما خاندان است . و من کتاب عبدالله بن یقطر (بشار - م) رضیع الحسین علیه السلام : اءِذَا اراد اءَنْ یظهر [قائم] آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم بداء الحرب من صفر الى صفر، و ذَلِکَ اوان خروج المهدى علیه السلام . از کتاب عبدالله بن یقطر برادر رضاعى امام حسین علیه السلام روایت است که : آن گاه که خداوند بخواهد [قائم] آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم را ظاهر سازد از ماه صفر تا ماه دیگر جنگ در گیرد، و این در نزدیکى هنگامه ظهور مهدى علیه السلام است . قَالَ ابن عباس : یا امیرالمؤ منین ، ما اقرب الحوادث الدالة على ظهوره علیه السلام ؟ فدمعت عیناه و قَالَ: اءِذَا فتق بثق فِى الفرات فبلغ ازقة الکوفة ، فلیتهیاء شیعتنا للقاء (لظهور - خ) القائم علیه السلام . ابن عباس گفت : اى امیرمؤ منان ، نزدیکترین حوادثى که نشانه ظهور قائم علیه السلام است کدام است ؟ اشک از چشمان حضرت سرازیر شد، فرمود: آن گاه که قسمتى از نهر فرات بشکافد، و به کوچه هاى کوفه سرازیر شود، شیعیان ما خود را براى دیدار قائم علیه السلام آماده سازند. و ایضا عَن عمار قَالَ: قُلْتُ للصادق علیه السلام : متى یقوم قائمکم ؟ قَالَ علیه السلام : عند هدم مدینة الاشعرى . نیز از عمار روایت است که : به امام صادق علیه السلام گفتم : قائم شما کى قیام مى کند؟ فرمود: هنگام خراب شدن شهر اشعرى . و عَن على بن الحسین علیه السلام : اءِذَا ملاء نجفکم السیل و المطر، و ظهر اَلْنَّار فِى الحجار و المدر، و ملکت بغداد التتر، فتوقعوا ظهور القائم المنتظر. و از امام سجاد علیه السلام روایت است که : آن گاه که سیل و باران نجف شما را پر کرد، و آتش در سنگ ها و شن ها پیدا شد، و تاتار بغداد را تصاحب کردند، منتظر ظهور قائم منتظر باشید. و من کتاب ((الشفاء)) عَن امیرالمؤ منین علیه السلام ، عَن رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : عشرة قبل الساعة لابد منها: السفیانى ، و الدجال ، و الدخان ، و الدابة ، و طلوع الشمس من مغربها، و نزول عیسى ، و خسف بالمشرق ، و خسف بالمغرب ، و نار تخرج من قعر عدن تسوق النَّاس الى المحشر.(1118) در کتاب ((شفا)) از امیرالمؤ منین علیه السلام از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روایت است که : ده چیز حتما پیش از قیامت خواهد شد: سفیانى ، دجال ، دود، جنبده [زمین]، طلوع خورشید از مغرب خود، فرود آمدن عیسى [از آسمان]، فرو رفتن عده اى در مشرق زمین ، و عده اى در مغرب زمین ، و بیرون آمدن آتشى در قعر عدن که مردم را به سوى محشر مى راند. و فِى اخبار عَن الائمة و عن القائم علیهم السلام : اءِنَّهُ سیاءتى من یدعى المشاهدة ، الا من ادعى المشاهدة قبل خروج السفیانى و الصیحة فهو کذاب مفتر. و خروج اثنى عشر من آل ابى طالب کل منهم یدعى الامامة ، و یَکوُن دار مملکة القائم فِى الکوفة ، و یمطر اربع و عشرون مطرة یحیى الله بها الارض و یحیى الله بها الاموات بالرجعة (بالرجفة - خ) فیظهر الخصب فِى الدنیا، و یرفع الله الافات و العاقات عن الشیعة و اول ظهوره بمکة فِى نسة الوتر، و یبایعه المومنون ثلاث مائة و ثلاث عشر نفسا مومنة بین الرکن و المقام عدد مجاهدى بدر، و اعمارهم دون الثمانین ، و یامر بحفر نهر من ظهر مشهد الحسین علیه السلام الى الغرى حتّى ینزل الماء الى النجف ، و بعمل فیها القناطیر و الرحى ، و یبنى فِى ظهر الکوفة مسجدا له الف باب ، و یلد للرجل الف ذکر لا انثى فیهم ، لان ذلک زمان انقطاع النسل ، و یظهر کنوز الارض ، و یصیر النَّاس ‍ اغنیاء حتّى لا یبقى من یاخذ الصدقة .(1119 ) و در اخبار ائمه و از حضرت قائم علیهم السلام آمده است که : به زودى عده اى که مدعى دیدار مهدى علیه السلام اند خواهند آمد، آگاه باشید، هر کس که پیش از خروج سفیانى مدعى مشاهده شد دروغگو و افترا زننده است .(1120) و دوازده تن از آل ابى طالب که هر کدام مدعى امامت اند خروج کنند. مرکز حکومت قائم در کوفه است . بیست و چهار نوبت باران ببارد که خداوند به سبب آن زمین را زنده کند و نیز مردگان را براى رجعت (با زلزله -خ) زنده گرداند، پس دنیا سرسبز گردد، خداوند آفات و امراض را از شیعیان ببرد. آغاز ظهور او در مکه است در سال فرد، و سیصد و سیزده تن از مؤ منان به تعداد مجاهدان بدر، میان رکن و مقام با او بیعت کنند، عمرشان زیر هشتاد سال است ، دستور دهد تا نهرى از پشت قبر حسین علیه السلام تا نجف حفر کنند تا آب به نجف سرازیر گردد، پلها و سیلوها در آن بسازد، در پشت کوفه مسجدى بنا کند داراى هزار درب . یک مرد داراى هزار فرزند پسر شود و دخترى در میان آن ها نباشد، چه آن زمان هنگام انقطاع نسل است . گنجهاى زمین ظاهر شود، و همه مردم بى نیاز گردند به طورى که کسى براى گرفتن صدقه باقى نماند. و فِى ((تاویل الآیات)) فِى تفسیر: اءنْ نشا نزل علیهم من السماء آیة فظلت اعناقهم لها خاضعین ، عَن ابى عبدالله علیه السلام قَالَ: قَالَ امیرالمؤ منین علیه السلام انتظر الفرج فِى ثلاث ، قیل : و ما هى ؟ قَالَ: اختلاف اهل الشام بینهم ، و الراایت السود من خراسان ، و الفزعة فِى شهر رمضان . و قیل : ما الفزعة فِى شهر رمضان ؟ قَالَ: اما سمعتم قول الله عزّ وجل فِى القرآن : اءنْ نشاء ننزل علیهم من السماء آیة فظلت اعناقهم لها خاضعین ؟ قَالَ: اءِنَّهُ یخرج الفتاة من خدرها، یستیقظ النائم ، و یفزع الیقظان .(1121) در ((تاویل الآیات)) در تفسیر آیه : ((اگر بخواهیم نشانه اى بر آنان فرو فرستیم ، پس گردنهایشان در برابر آن خاضع شود)) از امام صادق علیه السلام روایت است که : ((امیرمؤ منان علیه السلام فرمود: با دیدن سه چیز منتظر فرج باش . گفت : آن ها چیست ؟ فرمود: اختلاف اهل شام با یکدیگر، آمدن پرچم هاى سیاه از خراسان ، و هراسى در ماه رمضان . عرض شد: هراس در ماه رمضان چیست ؟ فرمود: مگر این آیه را نشنیده اید که : ((اگر بخواهیم ....))، آن صداى هراس انگیز دختران جوان را از سراپرده بیرون کشد، خواب را بیدار کند، و بیدار را به هراس افکند. [باقى صفات معتبر در شیخ] سیم : از صفاتى که در شیخ معتبر است علم است . باید اجتهادا یا تقلیدا مسایلى که او را ضرور است یا مرید را احتّى اج افتد بداند، و کامل آن است که اجتهادا بداند. و داود علیه السلام از خلق عزلت اختیار نموده بود اوحى الله الیه : اخرج الى النَّاس و علمهم العلم ، فَاءِن ذَلِکَ افضل من الدنیا و ما فِیهَا.(1122) و تفصیل این شرط سبق ذکر یافت . چهارم : عقل است ، والعقول عبارة عَن مجموع علوم اءِذَا اجتمعت سمیت عقلا. و قیل : سمیت هَذِهِ العلوم عقلا لان العلوم المکتسبة تعتقل بها، و سمیت الدیة عقلا لانها تعقل الدماء عَن اءَنْ تسفک . و عقل عبارت است از مجموع علومى که چون جمع شود عقل نامیده مى شود. و گفته شده : این علوم عقل نامیده شده زیرا علوم به دست آورده شده بدان واسطه بند شده و از تباهى حفظ مى گردد. و دیه نیز از این جهت عقل گفته شده که خون ها بدان واسطه از ریخته شدن مصون مى گردد. پس باید که شیخ با عقل آخرت عقل معاش نیز داشته باشد تا در تربیت مریدان به کمال اقدام نماید. و فِى ((شرح نهج البلاغه)): اوحى الله الى داود علیه السلام : اءِذَا رایت عاقلا فکن له خادما. در ((شرح نهج البلاغه)) آمده است که : خداوند به داود علیه السلام وحى فرستاد که : هرگاه عاقلى را دید خادم او باش . قَالَ بعض العلماء: قسم العقل بالف جزء، جزء للانبیاء و المرسلین و الملائکة ، و تسعمائة و تسع و تسعون جزءا لمحمد صلى الله علیه و آله و سلم . و من الواحد اربع دوانق للعلماء، و دانق لعامة الرجال ، و نصف دانق للنساء، و نصف دانق لاهل القرى و الرساتیق . یکى از علما فرمود: عقل به هزار جزء تقسیم شده است . یک جزء براى انبیا و مرسلین و فرشتگان است ، و نهصد و نود و نه جزء براى محمد صلى الله علیه و آله و سلم ؛ و از آن یج جزء چهار ششم از آن علما، و یک ششم از آن عامه مردان ، و نصب یک ششم از آن زنان ، و نصف یک ششم دیگر از آن روستاییان است . قَالَ لقمان لابنه : کن عاقلا اخرس ، و لَا تکن جاهلا افصح ، و اعلم اءنّ لِکُلِّ شى ء علامة ، و علامة العاقل طول التفکر، و لزوم الصمت .(1123) لقمان به پسرش فرمود: عاقل بى زبان باش ، و جاهل خوش زبان مباش ، و بدان که هر چیزى را نشانه اى است ، و نشانه عقل اندیشه طولانى و همیشه ساکت بودن است . قَالَ حکیم : الادمى مجنون مقید بقید العقل ، فاءِذَا رفع العقل عاد الى الجنون . حکیمى فرموده : آدمى دیوانه اى است که به زنجیر عقل بسته شده ، پس هرگاه عقل از او برداشته شود به حالت جنون باز مى گردد. و قَالَ بعضهم : العالقل سروره فِى اذم احب الیه من المدح ، لان الذم فیه طهارة ، و المدح قلما یسلم منه الانسان . یکى از حکما فرموده : شادى عاقل از نکوهش شدن براى او محبوبتر است از ستایش شدن ، چه نکوهش شدن موجب پاک شدن او مى شود، ولى کمتر انسانى است که از آفات ستایش شدن سالم بماند. و فِى ((العیون)) عَن الرضا علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : راءس العقل بعد الدین التودد الى النَّاس ، و اصطناع الخیر الى کل بر و فاجر.(1124) بیان : فیه اشارة الى قَوْله صلى الله علیه و آله و سلم : تخلقوا باخلاق الله ، لانه سبحان ذوالنعم و الاحسان الى اهل الخیر و العصیان . در ((عیون اخبار الرضا)) از حضرت رضا علیه السلام روایت است که : ((رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: سر عقل بعد از دین (ایمان) دوستى با مردم است ، و نیکى رساندن به هر کس ، نیکوکار باشد یا بدکار)). بیان : در این حدیث اشاره ایست به فرمایش رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم که : ((خود را به اخلاق خداوند بیارایید)) چه خداى سبحان صاحب نعمت و احسان است به اهل خیر و عصیان . و فِى ((الکافى)) عَن ابى الحسن علیه السلام [عَن امیرالمؤ منین علیه السلام]:(1125) و ما تم عقل امرء حتّى یَکوُن فیه خصال شتى : الکفر و الشر منه مامونان ، و الرشد و الخیر منه مامولان ، و فضل ماله مبذول ، و فضل قَوْله مکفوف ، و نصیبه من الدنیا القوت ، لَا یشبع من العلم دهره ، الذل احب الیه مع الله من العز مع غیره ، و یستقل کثیر المعروف من نفسه ، و یرى النَّاس کلهم خیرا منه ، و اءِنَّهُ شرهم فِى نفسه ، و هو تمام الامر. در ((کافى)) از امام کاظم علیه السلام روایت است که [امیرالمومنین علیه السلام] فرموده است : و عقل هیچ مردى کامل نیست تا این که چند خصلت در او باشد: از کفر و شر او در امان باشند، و به رشد و خیر او امید بندند، زیادى مالش بخشیده شود، و زیادى شخنش باز داشته گردد، بهره اش از دنیا خوراک روزاءِنَّهُ است ، در تمام عمرش از علم سیر نگردد، خوار باشد و به خدا نزد او بهتر است از عزت با غیر خدا، تواضع نزد او از شرافت [و خودفروشى] محبوبتر است ، اندکى خوبى دیگران را از زیاد مى شمارد، و خوبى نفس خویش را اندک مى نگارد، همه مردم از خود بهتر مى بیند، و در نفس خویش خود را از آنان بدتر مى شمارد، و اینست تمام امر [دین]. یا هشام اءنّ العاقل لَا یکذب و اءنْ کان فیه هواه . یا هشام اءنّ لِکُلِّ شى ء دلیلا، و دلیل العقل التفکر، و دلیل التفکر الصمت ، و کفِى بک جهلا اءَنْ ترتکب ما نهیت عنه .(1126) اى هشام ، عاقل دروغ نمى گوید هر چند دلخواهش در آن باشد. اى هشام ، هر چیزى را نشانى است ، و نشان عقل اندیشیدن است ، و نشان اندیشیدن ، سکوت . و در جهل تو همین بس که مرتکب چیزى شوى که از آن نهى شده اى . و فِى ((الکافى)) عَن ابى عبدالله علیه السلام : اکمل النَّاس ‍ عقلا احسنهم خلقا.(1127) در ((کافى)) از امام صادق علیه السلام روایت است که : کامل ترین مردم از نظر عقل ، خوش خلق ترین آن هاست . و عنه علیه السلام : و یعرف ما هو فیه ، و لاى شى ء هو ههنا، و من این یاءتیه ، و الى ما هو صائر الیه ، و ذَلِکَ کله من تایید العقل .(1128) و نیز:... و بداند در چه وضعى است ، براى چه در اینجاست ، از کجا آمده و به کجا مى رود، و این ها همه از تایید عقل است . و عنه علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : یا على لَا فقر اشد من الجهل ، و لَا مال اعود من العقل .(1129) و فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرموده است : اى على هیچ فقرى سخت تر از نادانى ، و هیچ مالى سودمندتر از عقل نیست . و عَن امیرالمؤ منین علیه السلام : اعجاب المرء بنفسه دلیلا على ضعف عقله .(1130) و امیرمؤ منان علیه السلام فرمود: خودبینى مرد دلیل سستى عقل اوست . و فِى ((العیون)) عَن الرضا علیه السلام اءِنَّهُ یَقوُل : صدیق کل امرء عقله ، و عدوه جهله .(1131) و در ((عیون)) از حضرت رضا علیه السلام روایت است که مى فرمود: دوست هر مرد عقل او، و دشمنش جهل اوست . اى عزیز! در خبر است که حق تعالى روح در آدم علیه السلام دمید، جبرئیل امین را خطاب در رسید که از دریاى قدرت من سه پاره گوهر عظیم بردار و بر طبق نورى بنه و پیش آدم برو، و عرضه دار تا از آن ها یکى را اختیار نماید، یکى گوهر عقل بود، دوم گوهر ایمان ، سیم گوهر حیا. چون جبرئیل امین طبق را عرض کرد و با آدم کیفیت حال را گفت ، آدم علیه السلام گوهر عقل را اختیار نمود. جبرئیل خواست که طبق را با آن دو گوهر برگیرد و باز به دریاى قدرت ببرد، از غایت گرانى آن قوتى که او را بود نتوانست بر گرفتن . گوهر ایمان گفت : که ما از صحبت محبوب خود جدا نمى شویم و هرگز بى وجود او ما را در جایى قرار نیست ، زیرا که از قدیم العهد ما هر سه گوهر کان عزتیم و گوهر بحر قدرتیم ، از یکدیگر انفکاک نداریم . از حضرت عزت خطاب رسید: یا جبرئیل دعههم و تعال .(1132) گوهر عقل در قله دماغ آدم علیه السلام جا گرفت ، و گوهر ایمان در دل پاک دراک او ممکن ساخت ، و گوهر حیا بر چهره مبارک آدم علیه السلام نشست ، و آن سه گوهر پاک میراث فرزندان خاص اویند، چه از نسل آدم علیه السلام فرزندى که بدان سه گوهر متحلى و متجلى نیست از نور معنى خالى است .(1133) و فِى ((روح الاحباب)): (( اءنّ رجلا من الزهاد کان ینکر على امیر البد ما کان یفعله من المناهى و المعاصى و یغلظ له القول ، فاخذ ذات یوم و ادخله داره و امر باغلاق الابواب و احضار امراءة و غلام و طفل و خمر، و جرد السیف و قَالَ له : اختر من هَذِهِ الامور واحدا، اما اءَنْ تقتل هَذَا الطفل ، او تواقع هَذِهِ المراءة ، او تاءتى هَذَا الغلام ، او تشرب هَذَا الخمر، و الا قتلتک . فنظر الرجل و فکر فِى امره و قَالَ: اَلْقَتل امر عظیم ، و کذلک الزنا و اللواط، فَاءِن هَذِهِ الافعال کلها کبایر و عظایم ، و ظن اءَنْ اهوانهن و اقلهن شرب الخمر، فتعوه فسقى الخمر حتّى سکسر، فتاقت نفسه الى المراءة ، فاراد اءَنْ یشتغل بها فَقَالَ له : لَا یمکن حتّى تاتى الغلام ، فاتى الغلام ، فلما اراد اتیان المراءة فَقَالَ له : لَا تصل الیها حتّى تقتل هَذَا الطفل ، فقتله و وقع علیها، فجمع بین الکبایر کلها لفساد العقل ، فلو اختار سوى شرب الخمر لما ارتکب الا واحدة ، و لذا قَالَ: الخمر جماع الاثم ،(1134) اى اصله و قوامه ، و لیس ذَلِکَ الا لفساد العقل بها)).(1135) در کتاب ((روح الاحباب)) آورده است که : یکى از زهّاد پیوسته بر حاکم شهر خود از مرتکب شدن گناهان و معاصى ایراد مى گرفت و سخنان درشت به وى مى گفت . روزى حاکم او را دستگیر کرده به خانه خود برد و دستور داد درها را بستند و یک زن و یک پسربچه و یک کودک و یک شرابى حاضر ساختند، و شمشیر از غلاف کشیده به او گفت : یکى از این ها را انتخاب کن . یا این کودک را بکش ، یا با این زن همبستر شو، یا با این پسر بچه لواط کن ، یا این شراب را سر کش ، و گرنه تو را مى کشم . آن مرد نگاه کرد و در کار خود اندیشید و گفت : کشتن کار بزرگى است و هم چنین زنا و لواط، چه این همه همه از گناهان کبیره است ، و پنداشت که سهل ترین و کمترین آن ها خوردن شراب است . پس خود را به خواب زد و شراب را به حلق او ریختند تا مست شد. پس به آن زن میل پیدا کرد. خواست بدو مشغول شود، حاکم گفت : ممکن نیست تا نخست با این پسربچه لواط کنى . با او لواط کرد. و چون خواست نزدیک زن رود، حاکم گفت : بدان دست نیابى تا نخست این کودک را به قتل رسانى . کودک را به قتل رساند و با آن زن در آمیخت . پس مرتکب تمام آن گناهان بزرگ شد به جهت آن که (با خوردن شراب) عقل خود را از دست داده بود. و اگر غیر خوردن شراب را انتخاب مى کرد جز به یک گناه دامن نمى آلود. و از این رو (معصوم) فرموده است : ((شراب جامع هه گناهان است)) یعنى اصل و قوام آنهاست . و این نیست جز بدان جهت که عقل به سبب آن فاسد مى گردد. پنجم : سخاوت است ، چه هرگاه شیخ سخى باشد به ما یحتاج مرید قیام مى تواند نمود و مرید به فراغ بال بکار خود مشغول باشد. و دیگر آن که بخیل بعید از حق است و دور از صفات اولیا. و فِى النبوى صلى الله علیه و آله و سلم : خصلتان لَا تجتمعان فِى مؤ من : البخل و سوء الخلق .(1136) در حدیث نبوى است که : دو خصلت است که در مؤ من فراهم نمى آید، بخل و بدخلقى . و فِى ((العیون)) عَن الرضا علیه السلام : السخى قریب من الله ، قریب من اَلْجَنَّة ، قریب من النَّاس ، و البخیل بعید من الله ، بعید من اَلْجَنَّة ، بعید من النَّاس .(1137) در ((عیون)) از حضرت رضا علیه السلام روایت است که : آدم سخى ، به خدا و بهشت و مردم نزدیک است ؛ و آدم بخیل ، از خدا و بهشت و مردم دور است . قَالَ الصادق علیه السلام : السخاء من اخلاق الانبیاء، و هو عماد الایمان ، و لَا یَکوُن مؤ من الا سخیا، و لَا یَکوُن سخى الا ذا یقین و همة عالیة لان السخاء شعاع نور الیقین ، من عرف ما قصد هان علیه ما بذل . قَالَ النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم : ما جعل ولىّالله الا على السخاء، و السخاء ما یقع على کل حال اقله الدنیا، ((لن تنالوا حتّى تنفقوا مما تحبون)).(1138) و من علامات السخاء اءَنْ لَا یبالى من صاب الدنیا و من ملکها، مؤ من او کافر، عاص او مطیع ، شریف او وصیع ؟ و لو ملک الدنیا باجمعها لم یرَ نفسه فِیهَا اجنبیا، و لو بذلها فِى ذات الله سبحانَهُ فِى ساعة واحدة مامل .(1139) امام صادق علیه السلام فرمود: سخاوت از اخلاق انبیا، و ستون ایمان است . و مؤ من نیست جز سخاوتمند، و سخى نیست جز شخص داراى یقین و همت بلند، چه سخاوت پرتو نور یقین است . هر کس بداند مقصود چیست بخشیدن بر او آسان مى شود. رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرموده : ولىّ خدا جز بر سخاوت سرشته نشده . سخاوت نسبت به هر چه محبوب انسان است واقع مى شود که کمترین آن ها دنیاست . [خداوند فرموده]: ((هرگز به نیکى نرسید تا آن که از آن چه دوست مى دارید انفاق کنید)). از نشانه هاى سخاوت آن است که باک نداشته باشد چه کسى به دنیا دست مى یابد و چه کسى مالک آن شده است ، مؤ من یا کافر، گنهکار یا فرمان بر، با شخصیت یا فرومایه ؟ اگر همه دنیا را نیز مالک شود باز هم در آن غریب و اجنبى مى باشد، و اگر تمامى آن را هم در آن واحد در راه خداى سبحان ببخشد ملول نمى گردد. و فِى ((مجالس ابن الشیخ)) عَن رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : السخاء شجرة من اشجار اَلْجَنَّة ، لها اغصان متدلیة [فِى الدنیا](1140) فمن کان سخیا تعلق بغصن من اغصانها فساقة ذَلِکَ الغصن الى اَلْجَنَّة . و البخل شجرة من اشجار اَلْنَّار، لها اغصان متدالیة [فِى الدنیا](1141) فمن کان بخیلا تعلق بغصن من اغصانها فساقة ذَلِکَ الغصن الى اَلْنَّار.(1142) و در ((مجالس ابن الشیخ)) از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روایت است که : سخاوت یکى از درختان بهشت است که شاخه هایى از آن [در دنیا] آویخته است ، پس هر که سخى باشد به یکى از شاخه هاى آن آویخته و آن شاخه او را به بهشت مى برد. و بخل یکى از درختان دوزخ است که شاخه هایى از آن [در دنیا] آویخته است ، پس هر که بخیل باشد به یکى از شاخه هاى آن آویخته و آن شاخه او را به دوزخ مى برد. و فِى ((نهج البلاغه)): السخاء ما کان ابتداء، فاما ما کان عَن مسالة فحیاء.(1143) و در ((نهج البلاغه)) آمده است : سخاوت بخششى است که ابتدائا و بدون درخواست باشد، اما آن چه از روى درخواست دیگرى باشد حیاء و شرم نامیده مى شود. و حکى اءَنْ رجلا جاء الى بعض العارفین فساءله قطعة ، فناوله دینارا، فقیل له فِى ذَلِکَ فَقَالَ: اءنّ کان هو لَا یعرف قدر نفسه فانا لَا ادع کرم نفسى ، و اءنْ کان ترک الهمة انا لَا اترک الجود . حکایت است که مردى نزد یکى از عارفان رفت و از پاره اى [نان یا چیز دیگرى] طلبید، وى دینارى به او داد، در این مورد با او گفتگو شد، گفت : اگر او قدر آن را نشناخته من دست از کرم خویش بر نمى دارم ، و اگر او ترک همت نموده من ترک بخشش ‍ نمى کنم . و فِى ((روح الاحباب)): ((روى اءَنْ امیرالمؤ منین علیه السلام اتاه اعرابى ذات یوم فاراد اءَنْ یساله ، فَقَالَ: یا اعرابى هل تحسن اءَنْ تکتب ؟ فَقَالَ: نعم ، قَالَ: اکتب حاجتک على الارض لئلا ارى ذل السؤ ال فِى وجهک . فکتب الاعرابى على الارض : فقیر و مسکین و طالب حاجة فما اءَنْتَ فِیهَا یا فتى الجود صانع فَاءِن تقضها یوما فانت اهلها و الا فرزق الله للعبد واسع فَقَالَ على علیه السلام لغلامه : اکسه الحلة اَلَّتِى کسانیها رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم . فکساه الحلة ، فاءنشاء الاعرابى یَقوُل : کسوتنى حلة تبقى (تبلى - ظ) محاسنها فسوف اکسوک من حسن الثنا حللا اءن نلت حسن ثنایى نلت مکرکة و لست تبغى لما قدمته بدلا اءن الثناء لیحیى ذکر صاحبه کذلک الغیث یحیى السهل و الجبلا فَقَالَ علیه السلام : یا قنبر ما بقى من نفقتنا؟ قَالَ: مائتا دینار، قَالَ علیه السلام : ادفعها الى الاعرابى ، فدفعها الیه . فلما اخذا انشاء یَقوُل : بداءت باحسان و ثنیت بالعطا و ثلثت بالحسنى و ربعت بالکرم فمن ذاله جود کجودک فِى الورى و من ذا له فضل کفضلک فِى الامم (1144) در ((روح الاحباب)) گوید: روایت است که روزى بیابانگردى نزد امیرالمؤ منین علیه السلام آمد و خواست از آن حضرت درخواستى کند، فرمود: اى اعرابى آیا نوشتن مى دانى ؟ عرض ‍ کرد: آر یب فرمود: حاجت خود را بر زمین بنویس تا خوارى درخواست را در چهره ات نبینم . آن مرد بر زمین این اشعار نوشت : ((من فقیر و تهیدست و نیازمندى هستم ، پس تو اى جوانمرد بخشنده در این باره چگونه عمل مى کنى ؟ اگر روزى حاجتم را بر آورى [شگفت نیست] که تو شایسته آنى ، گرنه ، روزى خدا براى بنده واسع است)). على علیه السلام به غلام خود فرمود: حله اى را که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بر من پوشانید بر این مرد بپوشان . وى آن را بر او پوشانید، آن مرد این اشعار بخواند (مر حله اى پوشاندى که محاسن آن باقیماند (مى پوسد ظ) و من به زودى حله اى از ستایش ، زیباى خود بر تو مى پوشانم . اگر به ستایش ‍ زیباى من برسى به کرامتى دست یافته اى ، و البته نسبت به آن چه بخشیده اى عوض نمى جویى . همانا ستایش نام و یاد صاحبش را زنده مى دارد، چنان که باران دشت و کوه را زنده مى گرداند)). حضرت فرمود: اى قنبر از خرجى ما چقدر باقى مانده ؟ گفت : دویست دینار. فرمود: آن را به اعرابى بده ، اعرابى چون آن را گرفت ، این اشعار بخواند: ((نخست احسان کردى و سپس بخشش نمودى ، بار سوم نیکویى نمودى و بار چهارم کرامت فرمودى . پس در میان خلایق کیست که چون تو سخاوتمند باشد؟ و در میان امت ها کیست که او را چون تو فضل و بخشش باشد؟)) و اعلم اءَنْ السخاوة ممدوحة اءنْ لم یجر الى الدین و الاحتّى اج الى الخلق . و فِى الحقیقة لیس هَذَا سخاوة بل حرام . عَن النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم : اءِذَا اراد الله اءَنْ یذل عبده ابتلاه بالدین و جعله فِى عنقه .(1145) بدان که سخاوت ممدوح است تا آن جا که به قرض و نیاز به خلق منجرنشود، و در حقیقت آن سخاوت نیست بلکه عمل حرامى است . از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم روایت است که : هرگاه خداوند بخواهد بنده اش را خوار سازد اورا گرفتار قرض کند و بدهکارى را در گردن او قرار دهد. و فِى ((روح الاحباب)) و عَن النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم : ما من خطیئة اعظم عند الله بعد الکبائر من اءَنْ یموت الرجل و علیه دینا یوجد له قضاء.(1146) ودر ((روح الاحباب)) از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم روایت است که : بعد از گناهان کبیره نزد خداوند از این بزرگتر نیست که مردى بمیرد و حال آن که بر عهده او قرضى باشد که راهى براى قضاى آن یافت نشود. و روى اءَنْ بعض الصحابة مات و کان علیه ثلاثة دراهم او خمسة دراهم ، فَلِم یصل على النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم حتّى ضمن عنه بعض الصحابة ،(1147) و قَالَ: اعوذ بالله من الکفر و الدین . قَالَ رجل : یا رسول الله یعدل الدین الکفر؟ قَالَ: نعم .(1148) روایت است که یکى از اصحاب از دنیا رفت و سه یا پنج درهم بدهکار بود، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بر او نماز نگذارد تا این که یکى از اصحاب بدهى او را به عهده گرفت . آن حضرت فرمود: ((پناه مى برم به خدا از کفر و بده کارى)). مردى گفت : اى رسول خدا آیا بدهى با کفر برابر است ؟ فرمود: آرى . و هَذَا محمول على نیة القضاء. و لَا یخفِى اءَنْ الدین عار وشین ، لان لصاحب الدین اءَنْ یمنعه و یحبسه من الجمعة و الجماعة و اداء الصلوات باوقاتها. و التدبیر و هو الفکر فِى ادبار الامور و عواقبها محموده ، و لذا قَالَ صلى الله علیه و آله و سلم : التدبیر نصف العیش .(1149) و هو القصد اَلَّذِى [هو] واسطة بین الاسراف و التقتیر. و ینبغى اءَنْ یعلم ایضا اءَنْ المال لله و الخلق عیاله سبحانه ، و هو کاحدهم ، و لَا ینسى قَوْله صلى الله علیه و آله و سلم : لَا حق لابن آدم الا فِى ثلاث : طعام یقیم صلبه ، و ثوب یوارى عورته ، و بیت یسکنه ، و زاد هو حساب علیه .(1150) و این حدیث محمول است بر این که بدهکارنیتاداى آن را نداشته باشد. و پوشیده نیست که بدهکارى ننگ و سرفاکندگى است ، چه بدهى صاحب خود را از نماز جمعه و به وقت گزاردن نمازها باز مى دارد. و تدبیر که اندیشیدن در پى آمد و عواقب امور است پسندیده است ، و از این رو [پیامبر] فرموده : ((تدبیر نیمى از زندگى است))، و تدبیر همان اقتصاد و میانه روى است که حد وسط میان اسراف و تنگ گرفتن است . و نیز باید بداند که مال از آن خداست ، و خلایق عیال و نانخور خداى سبحان اند، و شخص ‍ بخشنده نیز مثل یکى از آن ها ست ، و این فرمایش رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را فراموش نکند که ((پسر آدم را حقى نیست مگر در سه چیز: طعامى که پشت او را راست کند، لباسى که عورتش را بپوشاند، و خانه اى که او را در خود جاى دهد، و هر چه زیاد آمد مورد حساب قرار مى گیرد)). و علیه یحمل قَوْله صلى الله علیه و آله و سلم : للسائل حق و اءنْ جاء على فرس .(1151) بل یعلم اءَنْ للسائل احسانا علیه ، لانه صار سببا لافاضة الفیض من الله تعالى علیه . و قد قیل : قَوْله صلى الله علیه و آله و سلم : ید المعطى هى العلیا.(1152) اءنّ ید المعطى هى ید الاخذ المال ، لانه یعطى الثواب و القدر له لَا لما یاخذ. و بر همین معنى محمول است فرمایش آن حضرت که : ((سائل را حقى است اگر چه سوار بر اسبى آمده باشد)). بلکه باید بداند که سائل بر او احسان کرده ، چه او سبب افاضه فیض از خداى متعال بر اوست . و گفته شده : این که در حدیث آمده : ((دست دهنده دست بالاست)) دست دهنده در واقع دست گیرنده مال است ، زیرا آن دست است که پاداش و قدردانى را به بخشنده مال عطا مى کند، نه به این دلیل که گیرنده است . ششم : شجاعت است ، و این عبارت از قوت قلب است که باعث اقدام به ارتکاب افعال مخوفه مى شود،و موصوف به این صفت را شجاع مى نامند. و شک نیست که در راه سلوک ، مهلکات و مخوفات کثیره مى باشد. در هر قدمى هزار بند افزونست زین گرم روى بند شکن مى باید و شیخ را تا این قوت قلب نباشد این منازل کثیرة الخوف را طى نمى تواند کرد و دستگیرى مرید نمى تواند نمود. و دیگر آن که شجاعت از مکارم اخلاق است و ضد او را که جبن باشد مذموم است . و فِى ((مجالس ابن الشیخ)): و اَلَّذِى نفس على بیده لاءلف ضربة بالسیف على الراس اهون من موت على فراش .(1153) و در ((مجالس ابن الشیخ)) [از على علیه السلام] روایت است که : به آن کس که جان على در دست اوست سوگند که همانا هزار ضربت شمشیر بر فرق سر آسانتر است از مرگ در بستر. هفتم : عفت است . باید شیخ دامن از دنیا به کلى برفشانده باشد چنان که با زنان و شاهدان به جد و هزل التفات نکند. و در ((کافى)) در اخبار مستفیضه است : ما عُبِدَ الله بشى ء افضل من عفة بطن و فرج .(1154) بیان : العفة ضبط النفس عَن اللذات المشترکة بین عامة الحیوانات . ((خداوند به چیزى برتر از عفت شکم ودامن پرستش نشده است . بیان : عفت عبارت است از خوددارى نفس از لذاتى که که میان عموم حیوانات مشترک است)). و فِى ((الاثنا عشریة)) من القدسیة : یا احمد لو صلى احد صلاة اهل السماء و الارض ، و صام صیام اهل السماء و الارض ، و طوى من الطعام مثل الملائکة ، و لبس لباس العرى ، ثُمَّ ارى فِى قلبه ذرة من حب الدنیا و سمعتها و ریائها او حلیها و زینتها، لَا یجاورنى فِى دار الجزاء، و لاءنزعن من قلبه محبتى ، و لاظلمن قلبه حتّى ینسانى ، و لَا اذیقه حلاوة محبتى ؛ و علیک سلامى و رحمتى .(1155 ) در کتاب ((اثنا عشریه)) ضمن حدیث قدسى آمده است : اى احمد اگر کسى به اندازه نماز اهل آسمان و زمین نماز بخواند، و به تعداد روزه اهل آسمان و زمین روزه بدارد، و مانند فرشتگان اندرون از طعام خالى بدارد، و چون برهنگان لباس بپوشد، سپس ‍ ذره اى از دوستى دنیا و شهوت و ریا یا زینت و زیور آن در لقب او بینم ، در سراى پاداش در مجاورت من نباشد، و همانا دوستى خود را از دلش بر مى کنم . و دلش را آن قدر تاریک مى کنم تا مرا از یاد ببرد، و شیرینى دوستیم را به کامش نمى ریزم ؛ و سلام و رحمت من بر تو باد. و فِى ((العیون)) عَن الرضا علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : اتانى ملک و قَالَ: یا محمد، اءنّ الله عزّ و جل السلام و یَقوُل : اءنْ شئت جعلت لک بطحاء مکة ذهبا؛ قَالَ فرفع راسه الى السماء و قَالَ: یا رب اشبع یوما [فاحمدک] و اجوع یوما فاسئلک .(1156) در ((عیون)) از حضرت رضا علیه السلام روایت کرده که : رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرموده است : فرشته اى نزد من آمد و گفت : الى محمد، خداى بزرگ تو را سلام مى رساند و مى فرماید: اگر خواهى وادى مکه را برایت طلا کنم . حضرت سر به آسمان برداشت و عرض کرد: پروردگارا، مى خواهم یک روز سیر باشم [تا سپاست گویم]، و روزى گرسنه تا از تو درخواست نمایم . و قَالَ: الدنیا لَکُمْ، و العقبى لَکُمْ، و المولى لى .(1157) و فرمود: دنیا مال شما، آخرت مال شما، و مولا مال من . هفتم : علو همت است . اگر گویى که بتوانم قدم در نه که بتوانى و گر گویى که نتوانم برو بنشین که نتوانى باید که شیخ به دنیا و اهل دنیا بلکه به آخرت و اهل آخرت نیز التفات نکند، چه آن که در جمع دنیا کوشد! دنیا بى دوستى آن نمى شود، و حب الدنیا راءس کل خطیئة .(1158) و فِى ((مسکن الفؤ اد)): و فِى اخبار داود علیه السلام : ما لاولیایى والهمّ بالدنیا، و الهم بالدنیا یذهب حلاوة مناجاتى من قلوبهم ، یا داود اءنّ محبتى من اولیایى اءَنْ یَکوُن وا روحانیین لَا یغتمون .(1159) و عَن النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم : من جعل الهموم هَذَا واحدا کفِى الله سائر همومه .(1160) در کتاب ((مسکن الفؤ اد)) گوید: در اخبار داود علیه السلام آمده است : ((اولیاى مرا با اندیشه دنیا چه کار؟ که اندیشه دنیا را شیرینى مناجات مرا از دلهاشان مى برد. اى داود آن چه از اولیایم دوست دارم این است که روحانى بوده و هم و غمى نداشته باشند)). و از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم روایت است که : هر کس ‍ همه هموم خود را یک هم قرار دهد، خداوند سایر هموم او را کفایت نماید. اى عزیز! شیخ در جنت معنوى است ، و کسى که در جنت معنوى است چگونه به جنت صورى التفات مى کند؟ قَالَ صلى الله علیه و آله و سلم : اَلْجَنَّة الى سلمان اشوق من سلمان الى اَلْجَنَّة ،(1161) زیرا که سلمان در جنت معنوى است که در وصف او وارد شده است : اءنّ لله تعالى جنة لیس فِیهَا حور و لَا قصور و لَا لبن و لَا عسل ، بل یتجلى فِیهَا رَبَّنَا صاحکا متبسما، و المراد به الاشراقات النوریة الفایضة من قبل الحق تعالى الظاهرة على اهل اَلْجَنَّة المعنویة الساکنین فِى ارض قدسه ، فاءِذَا افیض ‍ علیهم تِلْکَ الاشراقات حصل لهم بها من المسرات المبهجة لهم المطریة لخواطرهم ما یوجب اشراق نفوسهم و تنورها بنور الحق تعالى . فاءِذَا کان سلمان فِى هَذِهِ اَلْجَنَّة المعنویة کیف یَکوُن ملتفتا الى اَلْجَنَّة الصوریة و مشتاقا الیها؟ لان فِى اَلْجَنَّة الصوریة ما یلائم النفس الحیوانیة على اعلى مراتب اللذات و اتمها. و ما بین الجنتین بون بعید و فرق کثیر. ((خداى متعال را بهشتى است که حور و قصور و شیر و عسلى در آن نیست ، بلکه پروردگار ما با خنده و تبسم خودنمایى مى کند)). و مراد از آن اشراقات نورى است که از سوى حق تعالى بر اهل بهشت معنوى که در زمین قدس ربوبى ساکنند فایض مى گردد، و چون آن اشراقات بر آنان سرازیر شد مسرتهاى بهجت بخش که موجب شادى خاطر آنان مى شود به آنان دست میدهد و موجب اشراق و نورانى شدن نفوس آنان به نور حق تعالى مى گردد. پس سلمان که در این بهشت معنوى به سر مى برد چگونه متوجه بهشت صورى و مشتاق بدان تواند بود؟ چه در بهشت صورى آن چه ملائم با نفس حیوانى است در اعلى مراتب و کاملترین درجات لذات موجود است . و میان این دو بهشت فاصله زیاد و فرقى بسیار حاصل است . و دیگر آن که حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرمودند: ((باش ‍ در دنیا به بدن خودت و باش در آخرت به قلب خودت)).(1162) و قیل لحسان بن ابى سنان : ما علامة العارفین ؟ قَالَ: اءَنْ یَکوُن عیشهم فِى الدنیا بالمدافعد، و ذکرهم بالمداومة ، و عبادتهم بالمؤ انسة ، و قلوبهم بتعظیم الله ناظرة ، و ارواحهم حول العرش ‍ جوالة ، و السنتهم بطرایف الحکمة ناطقة ، فیطرحون انفهسم فِى الحر الشدید و البلیة ، و یطرحون اسرارهم ؛ الحر للوصلة و المشاهدة . به حسان بن ابى سنان گفته شد: نشانه عارفان چیست ؟ گفت : این که زندگیشان در دنیا به طرد دنیا و سهل گیرى بگذرد، ذکرشان به دوام ، عبادتشان با انس ، دلهاشان نظاره گر تعظیم خداوند، ارواحشان در اطراف عرش به گردش ، و زبانشان به لطایف حکمت گویا باشد، خودشان را در گرماى شدید و گرفتارى اندازند، و سر ضمیرشان را در گرما براى وصل و مشاهده افکنند. و قَالَ ابراهیم بن ادهم : من علامات العارف اءَنْ یَکوُن اکثر همه التفکر و العبرة ، و اکثر کلامه الثناء و المدحة ، و کثر علمه الطاعة و الخدمة ، و اکثر نظره الى لطایف صنع رب العزة . ابراهیم بن ادهم گوید: از نشانه هاى عارف این است که بیشتر همتش اندیشه و عبرت گرفتن ، بیشتر سخنش مدح و سناى [الهى]، بیشتر عملش اطاعت و خدمت ، و بیشتر نگاهش به لطایف صنع خداوند صاحب عزت باشد. و یقَالَ: العارف فِى ریاض القدس یرتع ، و فِى بحار الشوق یسبح . و علامة ذَلِکَ اءَنْ یَکوُن جمیع شغله فِى الله ، و قراره مع الله ، و سروره من الله ، و انسه بالله ، و مفره الى الله ، و حبه لله ، و شوقه الى الله . و گویند: عارف در چمنزار قدس مى گردد، و در دریاهاى شوق شنا مى کند. و نشانه آن این است که همه سرگرمیش در خداست ، و آرامشش با خداست ، و شادیش از خداست ، و انسش با خداست ، و گریزش به سوى خداست ، و دوستش براى خداست ، و شوقش به سوى خداست . و سئل یحیى بن معاذ: متى یعرف الرجل اءِنَّهُ على تحقیق المعرفة ؟ قَالَ: اءِذَا جتمع فیه خمس خصال : معرفة الوحدانیة ، و الاقرار بالربوبیة ، و ترک الانداد، و الوفاء بالعبودیة ، و الاخلاص ‍ بالفردانیة . قیل : و ما علامة ذَلِکَ؟ قَالَ: اءِذَا شغل نفسه بخدمة مولاه ، و لسانِهِ بذکر مولاه ، و قلبه بذکر عظمة مولاه ، و سره بمؤ انسة قرب مولاه . و ایضا من علاماته اءَنْ تراه متغیر اللون من خسوف فراقه ، ذائب الاطراف من هیبة جلاله ، طویل الانتظار شوقا الیه . از یحیى بن معاذ پرسش شد: بنده چه زمانى مى فهمد که تحقیقا معرفت پیدا کرده است ؟ گفت : آن گاه که پنج خصلت در او جمع باشد: شناخت یگانگى خداوند، اقرار به ربوبیت پروردگار، ترک انباز براى خدا، وفاى به بندگى و اخلاص با یکدله شدن براى حضرت حق . گفته شد: نشانه آن چیست ؟ گفت : آن گاه که نفس او به خدمت ، زبانش به ذکر، دلش به یاد عظمت ، و سرش به انس قرب مولایش مشغول باشد. و نیز از نشانه هایش این است که او را چنان بینى که از خوف جدایى خدا رنگش پریده ، و از هیبت جلال ربوبى اعضاء و جوارحش ذوب شده ، و از شوقى که به حضرت او دارد دائما در انتظارش به سر مى برد. قَالَ بعض العارفین لما سئل من علامات العارف و المحب و الخایف و العابد فَقَالَ: العابد ذونصب ، و الخائف ذو هرب ، و المحب ذو شعف ، و العارف ذو طرب . یکى از عارفان وقتى از نشانه هاى عارف ، محب ، خائف و عابد را پرسیدند، گفت : عابد داراى رنج ، خائف دارنده گریز، محب داراى شعف ، و عارف داراى طرب و شادى است . و یقَالَ: اءنّ من علامات العارف اءَنْ یَکوُن خوفه من الله فِى کل شى ء، و اءِنَّهُ بالله فِى کل شى ء، و رجوعه الى الله فِى کل شى ء، و سروره الى الله فِى کل شى ء. و گویند: از نشانه هاى عارف این است که در هر چیز از خدا مى ترسد، و در هر چیز به خدا انس دارد، و در هر چیز به خدا مراجعه مى کند، و در هر چیز به خدا دلشاد است . و قیل لابى یزید - رحمه الله -: متى یعرف العبد اءِنَّهُ على تحقیق المعرفة ؟ قَالَ: اءِذَا کان کلامه وحدانیا، و عقله ربانیا، و همه صمدانیا، و عیشه روحانیا، و علمه نورانیا، و حدیث سماویا، فحینئذ یجعل الله قلبه موضع نظره و موطن سره و یزینه بحلل ربوبیته ، و یدخله دار الامارة من سلطانه ، فیدور هَذَا العبد بالفؤ اد حول منتهى عزه ، و یرتع فِى روضات قدسه ، و یطیر بجناح المعرفة فِى سرادقات غیبه ، و یجول فِى میدان قدرته ، و حجب جبروته ، فلو اءَنْ اهل الغفلة اطلعوا على قلوب اهل المعرفة عند جولانهم فِى عظمة الله سبحانَهُ لماتوا فزعا. به ابى یزید (ره) گفته شد: بنده چه زمانى مى فهمد که تحقیقا معرفت پیدا نموده ؟ گفت : آنگاه که کلامش وحدانى (منحصر به خدا)، عقلش ربانى ، همتش صمدانى ، زندگیش روحانى ، علمش ‍ نورانى ، و سخنش آسمانى باشد، آن گاه است که خداوند دلش را جایگاه نظر و موطن سر خود قرار مى دهد، و او را با زیورهاى ربوبیت خود زینت مى بخشد، و او را به فرماندارى حکومت خویش وارد مى کند، پس این بنده با دل خود در اطراف منتهاى عزت الهى دور مى زند، و در چمنزار قدس او در ناز و نعمت غوطه مى خورد، و با بال معرفت در سراپرده هاى غیب او به پرواز در مى آید، و در میدان قدرت و حجب جبروت او گردش مى کند. پس اگر غافلان از حال دل هاى عارفان به هنگام گردش در عظمت خداى سبحان آگاه شوند از شدت ترس جان سپرند. قیل : یا ابایزید، فما علاماتهم فِى الدنیا؟ قَالَ: البلاء یَکوُن عندهم عسلا، و الشداید عندهم سکرا، و الاحزان عندهم رطبا. و ما علاماتهم فِى الْقِیَامَةِ؟ قَالَ: کل واحد یَقوُل یَوْم الْقِیَامَةِ: نفسى نفسى ، الا العارف فاءِنَّهُ یَقوُل : ربى ربى ، مرادى مرادى . گفته شد: اى ابا یزید، نشانه هاشان در دنیا چیست ؟ گفت : بلا در نظر آنان عسل ، سختى ها در نظرشان شکر، و غم ها در نزدشان خرماست . گفته شد: نشانه هاشان در قیامت چیست ؟ گفت : هر کس در قیامت [به فکر خود است و] گوید: خودم ، خودم ، جز عارف که [که به فکر خداست و] گوید: پروردگارم ، پروردگارم ، مرادم ، مرادم . قیل : لو اءَنْ الله سبحانَهُ ابدى جزءا من الف جزء من نور العارف لخلقه لاحترقوا جمیعا من کمال جلاله ، و لکن کل امرء یراه على قدر معرفته و منزلته و مقامه لَا على وجه التحقیق . گفته اند: اگر خداى سبحان یک جزء از هزار جزء نور عارف را براى آفریدگان خود آشکار سازد همگى از کمال جلال او بسوزند، ولى هر کس آن را به اندازه شناخت و منزلت و مقام خود مى بیند نه به طور حقیقى و واقع و آنگونه که هست . و قَالَ ابویزید: لو بدت ذرة من نور النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم لاحترق ما بین العرش الى الثرى . ابویزید گوید: اگر ذره اى از نور پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آشکار شود همانا آن چه میان عرش و فرش است خواهد سوخت . و قَالَت رابعة البصریة : کمال العارف لَا یدرکه مخلوق . رابطه بصرى گوید: هیچ مخلوقى به کمال عارف راه نمى یابد. و قیل لواحد من اهل المعرفة : متى یعرف العبد اءِنَّهُ من اهل المعرفة ؟ قَالَ: اءِذَا کان یطیر یقلبه من الحق الى الحق بلا التفات منه الى ما سواه ؛ و لو لَا تلذذه بذکره لمات کمدا. به یکى از عارفان گفته شد: بنده کى مى فهمد که ازاهل معرفت شده است ؟ گفت : آن گاه که قلبش از حق به سوى حق پرواز کند بدون آن که به غیر او توجهى داشته باشد، و اگر از ذکر او التذاذ نمى یافت همانا از غصه مى مرد. و قیل لبعضهم : متى یعلم العبد اءِنَّهُ من اهل المعرفة ؟ قَالَ: اءِذَا کان یمیز الخواطر النفسیة من الخواطر الروحیة ، و الارادة الدنیاویة من الارادة الاخرویة ، و الهمم العلویة من الهمم السفلیة . فمن رزق التوفیق على حفظ حدود صدق وفاء العبودیة ، و القیام بشرایطها، و وجدان السبیل الى طریق حفظ تحقیقها، ثُمَّ قام بذکره و ذکر ذکر ذکره ، ثُمَّ شکره و شکر شکر شکره ، فاءِذَا کان کذلک کان مع النفس بلا نفس ، و مع الدنیا بلا دنیا، و مع القلب بلا قلب ، و مع الروح بلا روح . به یکى دیگر گفته شد: بنده کى مى فهمد که از اهل معرفت شده است ؟ گفت : آن گاه که اندیشه هاى نفسانى را از اندیشه هاى روحانى ، و خواسته هاى دنیایى را از خواسته هاى اخروى ، و همت هاى بلند را از همت هاى پست باز مى شناسد. پس هر کس که توفیق حفظ حدود و فاى راستین عبودیت ، و قیام به شرایط آن ، و یافتن راه حفظ تحقیق و عملى ساختن آن روزى او شود، سپس به ذکر او قیام نماید و یاد یاد او را به خاطر آورد، سپس او را سپاس گزارد و سپاس سپاس او را نیز سپاس نهد، هرگاه چنین شود او بدون نفس ‍ با نفس ، و بدون دنیا با دنیا، و بدون دل با دل ، و بدون روح با روح است . و هَذَا کما روى عَن ابن عباس اءِنَّهُ قَالَ: بلغنا اءَنْ عیسى و یحیى کانا یسیران فِى بعض الطریق فصدم یحیى امراءة ، فَقَالَ له عیسى علیه السلام : یا ابن خالة لقد اصبت الیوم ذنبا عظیما؟ قَالَ: و ما هو؟ قَالَ: امراءة صدمتها، قَالَ یحیى : و الله ما شعرت بها. فَقَالَ عیسى علیه السلام : سبحان الله ! نفسک معى ، فاین قلبک و روحک ؟ قَالَ: عند الله مستاءنس به ، یا عیسى فلو اءَنْ قلبى سکن الى جبرئیل علیه السلام او الى احد غیر الله تعالى طرفة عین لظننت انى ما عرفت الله حق معرفته . و این همانگونه است که از ابن عباس روایت شه که گفت : به ما چنین رسیده است که عیسى و یحیى علیهماالسلام به راهى مى رفتند یحیى با زنى برخورد کرد و لطمه اى به آن زن رسید، عیسى علیه السلام به او گفت : اى پسر خاله ، امروز گناه بزرگى مرتکب شدى ! گفت : چه بود؟ گفت : به زنى صدمه اى وارد ساختى ، یحیى گفت : به خدا سوگند متوجه نشدم . عیسى علیه السلام گفت : سبحان الله ، نفس تو با من بود، پس دل و روحت کجا بود؟ گفت : نزد خدا و با او مانوس بود. اى عیسى اگر یک چشم به هم زدن دلم به جبرئیل علیه السلام یا یکى دیگر غیر از خداى متعال آرام مى گرفت ، گمان مى داشتم که خدا را آن طور که باید نشناخته ام . قیل : المعرفة على خمسة احرف : المیم و العین و الراء و الفاء و الهاء. فمن وجد فِى نفسه معنى هَذِهِ الاحرف فلیعلم اءِنَّهُ من اهلها. فاما المیم فَاءِن یَکوُن ملک نفسه . و العین بان یَکوُن عبدالله على صدق الوفاء. و الراء الراغب الى الله بالکلیة . والفاء فوض امره الى الله . و الهاء هرب عَن کل مادون الله . ثُمَّ [من] ملک نفسه ، و عبد ربه ، و رغب الى الله ، و فوض امره الى الله ، و هرب عما دونه ، فلیعلم اءِنَّهُ من اهلها. و اءنْ کان عارفا یملک النفس على قدر معرفته بکبریائه و بعظمته ، و یعبد ربه على قدر معرفته بربوبیته ، و یرغب الیه على قدر معرفته بفضله و امتنانه ، و یفوض امره الیه على قدر معرفته بملکه و سلطانه . گویند: معرفت پنج حرف است : میم ، عین ، راء، فاء و هاء. هر کس ‍ معناى این حروف را در خود یافت ، بداند که اهل معرفت است . اما میم آن است که مالک نفس خود باشد و آن را مهار کند. عین آن است که با صدق و فا خدا را عبادت کند. راء آن است که با تمام وجود به خدا راغب باشد. فاء آن است که کار خود را به خداوند تفویض کند و به او واگذارد. و هاء آنست که از هر چه غیر خداست بگریزد هرب . پس ‍ هر که نفس خود را مهار کند، به عبادت پروردگار پردازد، به سوى خدا راغب باشد، کارش را به خدا واگذارد، و از غیر خدا گریزان باشد، بداند که اهل معرفت است . و اگر عارف باشد به اندازه شناختش از کبریا و عظمت خداوند نفس خود را مهار مى کند، به اندازه شناختش از ربوبیت او عبادت او مى کند و به اندازه شناختش از فضل و بخشش او به او رغبت مى ورزد، و به اندازه شناختنش از ملک و سلطنت او کارش را به او وا مى گذارد. قَالَ نعیم : همّة العارفین متصلة بمحبة الرحمن ، و قلوبهم ناظرة الى مواضع العز من العزیز، و هم مسجونون فِى الدنیا بین اهلها، مغمومون بطول البقاء فیها، لا راحة لهم دون الخروج منها، و الکینونة عند مسرة الله فیها، فیا لها من نزهة و اشتیاق و صفوة . نعیم گفته : همت عارفان به دوستى خداى رحمان متصل ، و دلهاشان به مواضع عزت الهى ناظر است ، آنان در دنیا میان اهل آن زندانى ، و از طول بقاء در آن اندوهگین اند، آنان را راحتّى نیست جز به بیرون شدن از آن ، و بودن در آن با شادى خداوند، وه چه نزهت و اشتیاق و صفایى ! و حکى اءَنْ حبیب العجمى کَثِیرا ما کان یوم الترویة بالبصرة ، و یرى بعرفات یوم عرفة . فقیل له [فى] ذَلِکَ، فَقَالَ: هو اقل ما اصاب الیه اهل الهمة . حکایت است که حبیب عجمى بسا بود که روز ترویه (هشتم ذى الحجه) در بصره بود و روز عرفه (نهم ذى الحجه) در عرفات دیده مى شد. در این مورد با او گفتگو مى شد، گفت : این کمترین چیزى است که اهل همت بدان دست یافته اند. و حکى اءَنْ ذاالنون قَالَ: حضرت جنازة بمصر، قیل لى : هَذَا رجل سمع صوتا بالبارحة فخر میتا. قَالَ: فسالتهم عَن الصوت ما هو؟ قیل : فسمع قائلا یَقوُل : عظمت همة عین طمعت فِى اءَنْ تراکا. حکایت است که ذوالنون گفت : در مصر بر سر جنازه اى حاضر شدم ، به من گفته شد: این مردى است که دیشب صدایى شنید و مرده اش به زمین افتاد. پرسیدم : آن صدا چه بود؟ گفته شد: شنید که گوینده اى مى گفت : ((بلند است همت آن چشمى که طمع دیدن تو را دارد))! و حکى اءَنْ [اءبا] عبدالله قَالَ: کنت فِى بعض مسیرى فاءِذَا انا باناس قد اجتمعوا عند بعض الجبال منتظرین ، فقُلْتُ لهم : فیم انتم منتظرون ؟ قَالَوا: ننتظر رجلا من البدلاء یخرج فِى کل سنة من وسط هَذَا الجبل و یدخل جبلا آخر. قَالَ: فما لبثت ساعة اءذْ جاء الرجل و علیه مسوح و فِى وجهه سیماء العارفین ، فدنوت منه قبل اءَنْ یدخل الجبل فاخذت بکلمه و قُلْتُ: من اءَنْتَ رحمک الله ؟ فَقَالَ: ابن کراع فاع (1163)فاءِنَّهُ غیور. و نزع المسح من یدى و مضى و غاب عنى . حکایت است که [ابو]عبدالله گفت : در یکى از راه ها مى رفتم که ناگاه مردمى را دیدم که نزد یکى از کوه ها جمع شده منتظر کسى بودند، گفتم : منتظر چه هستید؟ گفتند: منتظر یکى از مردان خداییم که هر سال از میان این کوه بیرون آمده به کوه دیگرى داخل مى شود. ساعتى بیش نماندم که آن مرد آمد و لباس ‍ پشمینه پوشیده و سیماى عارفان از چهره اش نمودار بود. پیش از آن که داخل کوه شود نزدیک او شده ، آستینش را گرفته و گفتم : خدا تو را رحمت کند، تو که هستى ؟ گفت : فرزند یک پاچه فروش ‍ (کله پز، طباخ) خشمگین زیرا که غیور است ! و جامه اش را از دستم کشید و رفت و از نظرم پنهان گشت . و حکى اءَنْ رابعة کانت حاجة فِى طریق مکة ، فاقبل الیها رجل فَقَالَ: یا هَذِهِ، کلى بکلک مشغول . فقَالَت : یا هَذَا، اءنْ کنت صادقا فکلى لک مبذوب ، الا اءَنْ لى اختا احسن منى و هى وراءک . فالتفت الرجل ، فلطمته الرابعة على وجهه فقَالَت : الیک عنى یا بطال ، ادعیت محبتنا ثُمَّ نظرت الى غیرنا؟ رایتک من بعید فقُلْتُ: وجدت عارفا، فلما تکملت قُلْتُ: وجدت عاشقا، فلما جربتک وجدتک کذابا، ما راءیت معک صفاوة العارفین و مروتهم ، و طریقة العاشقین و صیانتهم . فصاح الرجل و جعل التراب على راءسه و جعل یَقوُل : ادعیت محبة مخلوق فاعرضت بوجهى عنه ، فجائت اللطمة على الوجه ، فاخاف اءَنْ ادعى محبة الخالق ، فاءِذَا اعرضت بقلبى عنه اءَنْ یَکوُن اللطمة على القلب . حکایت است که رابعه در راه مکه به حج مى رفت ، مردى روبه وى آمد و گفت : اى زن ، تمام وجودم به تو مشغول است . گفت : اگر راست گویى من نیز تمام وجودم مبذول تو است ، جز این که خواهرى دارم از خودت زیباتر که پشت سرت ایستاده . آن مرد به عقب روى کرد، رابعه سیلى محکمى بر او زد و گفت : اى هرزه از من دور شو، آیا دوستى ما را ادعا دارى و به غیر ما نظر مى کنى ؟ تو را که از دور دیدم گفتم : عارفِى پیدا کردم ، چون سخن گفتى ، گفتم عاشقى یافتم ، و چون آزمایشت کردم دروغگویت یافتم ، نه صفا و مروت عارفان را با تو دیدم و نه راه و صیانت نفس عاشقان را. آن مرد فریادى بر آورد و خاک بر سر مى کرد و مى گفت : مدعى دوستى مخلوقى شدم و چون از وى روى گرداندم از سوى او سیلى به صورتم خورد. پس مى ترسم که مدعى دوستى خالق شوم و چون دل از او بگردانم سیلى بر قلبم خورد. و حکى اءِنَّهُ کان لفتح الموصلى صبى فیوم من الایام عانقه و قبّله ، فنودى اءَنْ یافتح ، ادعیت محبتنا و فِى قلبک حب غیرنا؟ فصاح صیحة فخر مغشیا علیه . حکایت است که فتح موصلى فرزندى داشت ، یکى از روزها او را در آغوش کشید و بوسید، به او ندا رسید که اى فتح ، مدعى دوستى ما هستى و در دلت دوستى غیر ما هست ؟ وى فریادى کشید و بیهوش بر زمین افتاد. وقَالَ فتح المصولى : کان لى ابن فوقعت فِى قلبى محبة له ، فبقیت تِلْکَ اللیلة عَن وردى ، و ذهب نشاطى فِى التلاوة و لم اجد لذایذ المناجاة کما کنت اجد قبل ذَلِکَ، فجلست اءستغفرالله ، و ما شعرت اءَنْ الفترة من اى شى ء وقعت ، فغلبتنى عیناى ، فنمت ، فاءِذَا یهاتف یَقوُل : یا فتح ، هکذا فعلنا بمن ادعى محبتنا ثُمَّ مال الى غیرنا. فقُلْتُ: یا قرة عینى اءِنَّمَا اردت به فیخلفنى فیطیعک ، فَاءِن کنت تعلم انى صادق خفذه الیک الساعة . قَالَ: فانتبهت من صیاح والدته ، و قد قام لیبول فوقع فِى البئر.(1164) فتح موصلى گوید: فرزندى داشتم که محبت او در دلم افتاده بود، آن شب از ورد خود باز ماندم ، نشاطم در تلاوت قرآن از دست رفت و لذت مناجات را آن چناءِنَّکَه پیش از آن مى یافتم نیافتم . به استغفار نشستم ولى ندانستم که این سستى از چه چیز دست داده است . خوابم برد پس در خواب دیدم که هاتفِى مى گفت : اى فتح ! با کسى که مدعى محبت ماست سپس به دیگرى دل مى بندد این چنین عمل مى کنیم . گفتم : اى نور چشم من ، خواستم او جاى مرا بگیرد و تو را اطاعت کند، حال اگر مى دانى راست مى گویم او را همین لحظه از من بگیر. پس از فریاد مادرش بیدار شدم ، چه آن کودک برخاست براى بول کردن و در چاه افتاد. و قَالَ سرى السقطى : من احب شیئا غیر الله صار ابکم و اعمى فِى الظلمات لیس بخارج منها. سرى سقطى گوید: هر که غیر خدا را دوست بدارد، کر و کور در تاریکى قرار مى گیرد که از آن بیرون شدنى نیست . و قَالَ ذوالنون المصرى : دخلت على امراءة من العارفات فقُلْتُ لها: یا هَذِهِ، علمینى شیئا مما عندک . قَالَت : یا ذالنون ! من زعم حب المولى فالمولى یجرّ به بالبلوى ، ثُمَّ بالدنیا، ثُمَّ بالعقبى ، فَاءِن التفت الى شى ء منها ولّى عنه المولى ، فاءِذَا ولى عنه المولى ولى عنه کل شى ء من العرش الى الثرى . ذوالنون مصرى گوید: بر یکى از زنان عارف وارد شده به او گفتم : مرا از آن چه دارى چیزى تعلیم کن ، گفت : اى ذوالنون ! هر کس ‍ گمان دوستى مولى دارد مولا او را به بلا، سپس به دنیا و سپس به عقبى آزمایش مى کند، پس اگر به چیزى از آن ها التفات کند مولى از او روى گرداند، و چون مولى از او روى گردان شود از عرش تا فرش هر چه هست از او روى بگرداند. و فِى ((المجالس ابن الشیخ)) عَن ابى عبدالله علیه السلام : من اخرجه الله تعالى من ذل المعصیة الى عزّ التقوى اغناه الله بلا مال ، و اعزه بلا عشیرة ، و آنسه بلا بشر، و من خاف الله عزّ و جل خاف منه کل شى ء، و من لم یخف الله عزّ و جل اخاف الله من کل شى ء.(1165) در ((مجالس ابن شیخ)) از امام صادق علیه السلام روایت است که : هر که را خدا از خوارى گناه به عزت تقوا بیرون کشد، او را بدون مال بى نیاز، و بدون قوم خویش عزیز مى کند، و بدون هیچ بشرى خود مونس او خواهد شد. و هر که از خدا بترسد همه چیز از او بهراسد، و هر که از خدا نترسد خداوند او را از هر چیز بترساند. واعلم اءَن الانس و الخوف و الشوق من آثار المحبة الا انّها آثار مختلفة تختلف على المحب بحسب نظرة و ما یغلب علیه فِى وقته ، فلما غلب علیه التطلع من وراء حجب الغیب الى منتهى [الجمال] و استشعر قصوره عن الاطلاع على کنه الجلال انبعث القلب على الطلب و انزعج له و هاج الیه ، [ف]یسمى هذه الحالة فِى الانزعاج شوقا، و هو بالاضافة الى امر غایب . و اءِذَا غلب علیه الفرح بالقرب و مشاهدة الحضور بما هو حاصل من الکشف ، و کان نظره مقصورا على مطالعة الجمال الحاضر المکشوف غیر ملتفت الى ما لم یدرکه بعد، استبشر القلب بملاحظته ، فیسمى استبشاره انسا. و اءنْ کان نظره الى صفات العز و الاستغناء و عدم المبالاة و خطر امکان الزوال و البعد، تاءلم القلب بهَذَا الاستشعار، فیسمى تالمه خوفا، و هذه الاحوال تابعة لهذه الملاحظات ، و الملاحظات تابعة لاسباب لایمکن حصرها. بدان که : انس و خوف و شوق از آثار محبت است با این تفاوت که آن ها آثار مختلفِى هستند که هر کدام به حسب نظر محب و طبق حالى که در آن وقت بر او غلبه دارد بر وى دست مى دهد، پس هر گاه حالت اطلاع پیدا کردن از پشت حجب غیب به منتهاى جمال ربوبى بر وى غالب آید، و به عدم توانایى خود بر اطلاع از کنه جلال آگاهى پیدا کند دل بر طلب برانگیخته شده و بى قرار و مشتاقاءِنَّهُ بدان سو میل کند، این حالت بى قرارى را ((شوق)) گویند، و شوق نسبت به امر غایب صورت مى گیرد. و چون حالت سرور و شادابى که از نزدیکى به او و مشاهده حضورى که از طریق کشف به دست آمده بر او غالب آید و نظرش مقصود بر مطالعه جمال حاضر مکشوف باشد بى آن که به آن چه هنوز بدان دست نیافته التفاتى داشته باشد، دل بدان ملاحظه و دیدار شاد مى گردد، و این شادى را ((انس)) گویند. و اگر نظر به صفات عزّ و بزرگى و بى نیازى و بى باکى حضرت حق و خطر امکان زوال و بعد از بارگاه او داشته باشد، دل با توجه به این شعور و آگاهى دردمند مى شود، و این درد را ((خوف)) نامند. و این احوال تابع همین ملاحظات است ، و این ملاحظات نیز تابع اسباب بى شمارى است . فالانس معناه استبشار القلب و فرحه بمطالعة الجمال حتّى اءِنَّهُ اءِذَا ذغلب و تجرد عَن ملاحظة ما غاب عنه و ما یتطرق الیه من خطر الزوال عظم نعمه و لذته ، و من هنا نظر بعض العارفین حیث قیل له : اءَنْتَ مشتاق ؟ فَقَالَ: [لَا]، اءِنَّمَا الشوق الى غایب ، فاءِذَا کان الغایب حاضرا فالى من اشتاق ؟ و هَذَا کلام من استغرقه الفرح و لم یلتفت الى ما بقى فِى عالم الامکان . و من غلب علیه الانس لم تکن شهوته الا فِى الانفراد و الخلوة و الاستیحاش عَن النَّاس . ((عجبا للخلایق کیف ارادوا بک بدلا؟ عجبا للقلوب کیف استانست بسواک))؟ و فِى بعض الادعیة : ((الهى ماءِذَا وجد من فقدک ، و ماءِذَا فقد من وجدک))؟ پس معناى انس ، سرور و شادى دل است به مطالعه جمال حق ، تا این که چون این حالت بر وى غلبه یابد و خود را از ملاحظه آن چه از نظر او پنهان شده و از خطر زالى که از بدو راه مى یابد، تهى دارد نعمت و لذت او بزرگ گردد، و از همین رو است که وقتى به یکى از عارفان گفتند: تو مشتاق هستى ؟ گفت : [نه]، شوق به چیزى است که غایب بوده و در دسترس نباشد، و هرگاه غایب حضور داشته باشد پس به که مشتاق باشم ؟ آرى این سخن کسى است که غرق فرح و شادى بوده و به آن چه که در عالم امکان باقى مانده التفاتى نداشته باشد. و هر کس که انس بر او غلبه یابد جز به تنهایى و خلوت گزینى و وحشت از مردم مایل نباشد. [یکى از بزرگان گفته] ((شگفتا از خلایق که چگونه خواستار دیگرى جاى تو شده اند؟ شگفتا از دل ها که چگونه به غیر تو مانوس گشته اند))! و در یکى از دعاها آمده : ((الها، آن کس که تو را نیافت چه یافت ؟ و آن کس که تو را یافت چه نیافت))؟ و علامة الانس بالله ضیق الصدر من معاشرة الخلایق و التبرم بهم و ولوعه بعذوبة الذکر، فَاءِن خالط النَّاس فهو کمنفرد فِى جماعة ، و مجتمع فِى خلوة ، و غریب فِى حضر، و حاضر فِى سفر، و شاهد فِى غیبة ، و غایب فِى حضور، و مخالط بالبدن ، منفرد بالقلب المستغرق بعذوبة الذکر. نشانه انس با خدا دلتنگى از معاشرت خلق و ملامت از همنشینى با آن ها و شیفتگى به شیرینى ذکر است ، و اگر با مردم آمیزش کند مانند تنهاى در جماعت و مجتمع در خلوت و غریب در حضر و حاضر در سفر و شاهد در غیبت و غایب در حضور بوده و تنها با بدن خود با آن ها آمیزش دارد و دلش که غرق شیرینى ذکر است از آن ها جدا و بیگاءِنَّهُ است . قَالَ سید المحبین فِى وصفهم : هم قوم هجم بهم العلم على حقیقة الامر، فباشروا روح الیقین ، و استلانوا ما استوعره المترفون ، و انسوا بما استوحش منه الجاهلون ، صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلى ، اولئک خلفاء الله فِى ارضه ، و الدعاة الى دینه .(1166) سالار محبان در وصف چنین کسانى فرموده است : اینان گروهى هستند که دانش با تمام حقیقت امر بر آنان هجوم آورده ، پس با نسیم روحبخش یقین پیوند خورده اند، آن چه نازپروردگان ناهموار مى شمارند در نظرشان نرم و هموار است ، و به آن چه جاهلان از آن وحشت دارند مایوس اند، با بدن خود در دنیا زندگى مى کنند ولى روحشان به محل اعلى پیوسته است . اینان جانشینان خدا در زمین و دعوت کنندگان به دین اویند. و قَالَ على علیه السلام لجابر: ملاذ الدنیا سبعة : الماکول و المشروب و الملبوس و المنکوح و المرکوب و المشموم و المسموع . فالذّ الماکولات العسل و هو بصاق من ذبابة . و احلى المشروبات الماء و کفِى باباحته سیاحته على وجه الارض . و اعلى الملبوسات الدیباج و هو من لعاب دودة . و اعلى المنکوحات النساء و هى مبال فِى مبال و مثال فِى مثال . و اعلى المرکوبات الخیل و هى قواتل . و اجل المشمومات المسک و هو دم من سرة دابة . و اجل المسموعات الغناء و الترنم و هو هواء.(1167) و على علیه السلام به جابر فرمود: لذت هاى دنیا هفت است : خوراکى ، نوشیدنى ، پوشیدنى ، آمیزش جنسى ، مرکب سوارى ، بوییدنى و شنیدنى . لذیذترین خوراکى ها عسل است که آب دهان حشره اى است . شیرین ترین نوشیدنى ها آب است و در اباحه آن همین بس که روى زمین جارى است . برترین پوشیدنى ها دیباست که آب دهان کرمى است . برترین منکوحات زنانند که ریختن مستراحى به مستراح دیگر است . برترین مرکب ها اسبانند که کشنده انسانند. برترین بوییدنى ها مشک است که خون ناف چهارپایى است . و بالاترین شنیدنى ها موسیقى و ترنم است که آن هم هوایى بیش نیست . و من عوالى الهمة ما روى اءَنْ اعرابیا ساءل امیرالمؤ منین علیه السلام شیئا فکتب الى خازنه : اعط الاعرابى الفا، و لم یتبین . فرجع الخازن الیه فَقَالَ: یا امیرالمؤ منین کتبت للاعرابى بالف و لم یتبین امن الدراهم ام من الدنانیر. فَقَالَ: کلاهما عندى حجران ، فاعط الاعرابى انفعهما له . و از نمونه هاى همت هاى بلند آن است که روایت شده : بیابانگردى از امیرالمؤ منین علیه السلام چیزى درخواست نمود، حضرت به خازن خود نوشت : به اعرابى هزار بده . و جنس آن را بیان نفرمود. خازن به آن حضرت مراجعه نموده گفت : اى امیرمؤ منان مرقوم فرمودى به اعرابى هزار بده ، و روشن نساختى که درهم باشد یا دینار. فرمود: هر دو در نظر من سنگ است ، آن را که براى او سودمندتر است به او بده . و یحکى اءَنْ سائلا ساءل سیف الدولة شیئا، فکتب الى الخازن : اعط مائة دینار. فاستکثر الخازن و علم اءَنْ ذَلِکَ سهو جرى به قلمه ، فرجع الیه و قَالَ: ما کتبت للسائل ؟ قَالَ: مائة درهم ، فَقَالَ: فِى الخط مائة دینار، فَقَالَ: اعطه ما فِى الخط. ثُمَّ قَالَ: ما جاد به القلم القصبى لَا یبخل به الرجل العربى . حکایت است که : سائلى از سیف الدوله چیزى درخواست نمود، سیف به خازنش نوشت صد دینار بده . خازن آن را زیاد شمرد و دانست که سهوى در قلمش رخ داده ، به او مراجعه کرده گفت : براى سائل چقدر مرقوم فرمودى ؟ گفت : صد درهم ، گفت : دستخط شما صد دینار است ، سیف گفت : همان را که در دستخط است به او بده . سپس گفت : آن چه را که یک قلم نیین بخشیده ، مردى عربى بدان بخل نمى ورزد. نهم : شفقت است بر همه کس . و شفقت کردن آن باشد که با خلق خدا چیزى کند و چیزى گوید که چون مردم به آن عمل کنند در دنیا و آخرت سود کنند. اهل علم نصیحت کنند، و اهل قدرت ادب . پس شیخ باید که نسبت به همه عباد الله مشفق باشد خصوص نسبت به مرید، و او را به تدریج راه برد، و به ذکر مرغبات و مشوقات حریص و شایق گرداند، و او را زیاده از حوصله و استعدادش تکلیف ننماید و به کار ندارد که فتور و بى رغبتى از براى مرید دست به هم مى دهد و بالاخره اعراض ‍ مى نماید. و باید که از احوال دین و دنیاى مرید غافل نباشد و در هر یک از این ها مددى به وى نماید. و روى اءَنْ رجلا من بنى اسرائیل کان منهمکا فِى المعاصى و سایر فِى الغى و الجهالة ، اتى فِى بعض اسفاره على بئر فاءِذَا کلب قد لهث من العطش ، فرق له و رثاه ، فاخذ العمامة من راءسه و شد بخفه و استسقى الماء و اروى الکلب . فاوحى الله الى نبى ذَلِکَ الزمان : انى قد شکرت له سعیه ، و غفرت له ذنبه لشفقته على خلق من خلقى . فسمع ذَلِکَ فتاب من المعاصى ، و صار ذَلِکَ سببا لتوبته و خلاصه من العقاب . و من علامة الایمان الشفقة على خلق الله ، روه فِى ((روح الاحباب)).(1168) روایت است که : مردى از بنى اسرائیل در گناهان غوطه ور و در گمراهى و جهالت ره سپر بود، در یکى آزسفرها بر لب چاهى رسید که سگى در آن جا از تشنگى له له مى زد، دلش به حال او سوخت ، عمامه از سر برگرفت و به کفش خود بست و بدان وسیله از چاه آب کشید و آن سگ سیراب نمود. خداوند به پیامبر آن زمان وحى فرستاد که : من از کوشش او سپاسگزارى مى کنم و به خاطر دلسوزى بر یکى از آفریدگانم گناهان او را آمرزیدم . این سخن به گوش او رسید، از گناهان توبه کرد و همین کار سبب توبه و نجات او از عذاب گردید [در حدیث است که]: ((از نشانه هاى ایمان شفقت و مهربانى بر خلق خداست)). این را در ((روح الاحباب)) روایت کرده است . دهم : حلم است باید که شیخ حلیم و بار کش باشد و زود در غضب نرود و مرید را آزرده خاطر ننماید مگر در مقام تادیب ضرورى . و عَن ابى عبدالله علیه السلام : اءنّ الامامة لَا تصلح الا لرجل فیه ثلاث خصال : ورع یحجزه عَن المحارم ، و حلم یملک به غضبه ، و حسن الخلافة على من ولى حتّى یَکوُن لهم کالوالد الرحیم .(1169) قَالَ الله تعالى : یا موسى ، املک غضبک فیمن ملکتک علیه اکف عنک غضبى . از امام صادق علیه السلام روایت است که : ((امامت و رهبرى نشاید مگر براى مردى که در او سه خصلت باشد: پروایى که او را از گناهان باز دارد، حلمى که بدان سبب خشم خود را مهار کند، و خوش رفتارى و انجام وظیفه کامل براى کسانى که سرپرستى آن ها را به عهده گرفته است تا آن جا که چون پدرى مهربان براى آنان باشد)). خداى متعال فرموده : ((اى موسى در مورد کسانى که تو را سرپرست آن ها ساخته ام خشم خود را مهار کن تا خشم خود را از تو باز دارم)). و فِى القدسیة : یابن آدم اذکرنى حین تغضب ، اذکرک حین اغضب فلا امحقک فیمن امحق ، و اءِذَا ظلمت بمظلة فارض ‍ بانتصارى لک ، فَاءِن انتصارى لک خیر من انتصارک لنفسک . در حدیث قدسى آمده است که : اى پسر آدم ! مرا به هنگام خشمت یاد کن که تو را به هنگام خشم خود یاد کنم و در میان کسانى که نابودشان مى سازم تو را نابود نکنم ، و هرگاه مورد ستمى قرار گرفتى به انتقام من خوشنود باش که انتقام من از انتقام خودت براى تو بهتر است . و فِى ((الکافى)) عَن الرضا علیه السلام : لَا یَکوُن الرجل عابدا حتّى یَکوُن حلیما، و اءنّ الرجل کان اءِذَا تعبد فِى بنى اسرائیل لم یعد عابدا حتّى یصمت قبل ذَلِکَ عشرین سنة .(1170) و در ((کافى)) از حضرت رضا علیه السلام روایت است که : مرد عابد نیست تا بردبار باشد، و در بنى اسرائیل رسم چنان بود که وقتى مردى به عبادت مى پرداخت عابد به شمار نمى آمد تا پیش از آن ، مدت بیست سال سکوت اختیار نماید. و فِى ((مجالس الصدوق)) عَن الصادق علیه السلام قَالَ: ((ثلاثة هم اقرب الخلق الى الله تعالى یَوْم الْقِیَامَةِ حتّى یفرغ من الحساب : رجل لم یدع قدرته فِى حال غضبه الى اءَنْ یحیف على من تحت یدیه ، و رجل مشى بین اثنین فَلِم یمل مع احدهما على الاخر بشعیرة ، و رجل قَالَ الحق فیما علیه و آله .(1171) و در ((مجالس صدوق)) از امام صادق علیه السلام روایت است که : سه کس در قیامت نزدیکترین خلایق به خداوند هستند تا از حساب دیگران فارغ گردد: مردى که در حال خشم ، قدرت خود را از آزاد نگذارد تا به زیر دست خود ستم روا دارد. و مردى که میان دو کس [براى اصلاح] راه رود و به اندازه جوى به نفع هیچکدام تمایل به خرج ندهد. و مردى که حق بگوید، خواه به ضررش باشد، یا به سودش . و فِى ((الکافى)) عَن ابى عبدالله علیه السلام : اءلا اخبرکم بخیر خلائق الدنیا و الْاخِرَة ؟ العفو عمن ظلمک ، و تصل من قطعک ، و الاحسان الى من اساء الیک ، و اعطاء من حرمک .(1172) در ((کافى)) از امام صادق علیه السلام روایت است که : آیا شما را از بهترین خوى هاى دنیا و آخرت خبر ندهم ؟ گذشت از آن کس ‍ که به تو ستم کرده ، وپیوند با کسى که از تو بریده ، و نیکى به کسى که به تو بدى نموده ، و بخشش به کسى که تو را محروم داشته است . و آورده اند که : ابوعثمان را کسى به ضیافت برد، چون به در خانه رسید گفت :: یا استاد مصلحت در آمدن نیست ، من پشیمان شدم به سوى خانه باز گرد. چون به منزل رسید باز آن مرد آمد و گفت : از آن چه کردم پشیمان شدم ، و عذر خواستن گرفت . ابوعثمان اجابت نمود، چون به در خانه آن مرد رسید آن مرد همان گفت که بار اول گفته بود، تا چهار نوبت همین معغامله کرد، ابوعثمان مخالفت نکرد و متغیر نشد. بعد از آن ، آن مرد عذر خواست و گفت : مى خواستم که تو را بیازمایم . ابوعثمان گفت : چه شناسى مرا به خلقى که آن در سگان یافت شود، هرگه سگى را بخوانى بیاید و چون برانى برود. و الاحنف بن قیس کان مثلا فِى الحلم ، فیقَالَ: ((فلان احلم من احنف بن قیس)). و حکایته فِى الحلم مشهورة ، و کان یَقوُل : تعلمت الحلم من قیس ‍ بن عاصم . قَالَ: کنت ذات یوم جالسا معه اءذْ جى ء یابن عم له قد قتل ابنا له ، لیقیده به ، فَقَالَ للقوم : ارعبتمالفتى . ثُمَّ اقبل علیه وقَالَ: یا هَذَا، بئس ما صنعت بئس ما صنعت : او هنت رکنک ، و قللت عددک ، و قتتت فِى عضدک ؛ خلوا سبیله ، و احملوا دیة ابنى الى امه . قَالَ: فو الله ما تغیر لونه و لَا حل حبوته . و احنف بن قیس در بردبارى ضرب المثل بود، گویند: ((فلانى از احنف بن قیس بردبارتر است)). و حکایات او در بردبارى مشهور است ، وى مى گفت : بردبارى از از قیس بن عاصم آموختم . روزى با وى نشسته بودم که یکى از پسرعموهایش را که پس وى کشته بود آوردند تا او را قصاص کند. به آن گروه گفت : این جوان را به هراس افکنده اید! سپس به وى روکرده گفت : فلانى ! بد کارى کردى ! رکن و ستون خود را سست نمودى ، و از عدد [یاوران] خود کاستى ، و در بازوى خود سستى به هم رساندى ؛ رهایش ‍ کنید و خون بهاى فرزندم را به نزد مادرش ببرید. گوید: به خدا هرگز رنگش تغییر نیافت و همانطور که نشسته بود بر جاى ماند و بر نخاست . یازدهم : عفو است . باید که شیخ صاحب عفو باشد، و هر حرکت ناپسندى که از مرید در وجود آید عفو را کار فرماید، و به نصایح حسنه معالجه نماید. و زیاده بر آن چه آنفا(1173) در حدیث گذشت ، ما روى عَن النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم : الا ادلَکُمْ على خیر اخلاق اهل الدنیا و الْاخِرَة ؟: من عفا عمن ظلم ، و وصل من قطع ، و یعطى من حرم .(1174) ... حدیثى است که از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم روایت شده که : آیا شما را به بهترین اخلاق اهل دنیا و آخرت رهنمایى نکنم ؟: آن کس که از ستمکار به خود بگذرد، و با کسى که از او بریده پیوند برقرار کند، و به آن کس که او را محروم داشته بخشش ‍ نماید. و فِى ((مجالس ابن الشیخ)) و ((الکافى)) عَن الصادق ، عَن ابیه علیهماالسلام قَالَ: ((ارسل النجاشى ملک الحبشة الى جعفر بن ابى طالب و اصحابه ، فدخلوا علیه و هو فِى بیت له جالس على التراب و علیه خلقان الثیاب . قَالَ علیه السلام : فَقَالَ جعفر بن ابى طالب : فاشفقنا منه حین رایناه على تِلْکَ الحال ، فلما اءَنْ راءى ما بنا و تغیر وجوهنا قَالَ: الحمد لله اَلَّذِى نصر محمدا صلى الله علیه و آله و سلم و اقر عینى به ، الا ابشرکم ؟ فقُلْتُ: بلى ایها الملک ، فَقَالَ: اءِنَّهُ جائنى الساعة من نحو ارضکم عین من عیونى هناک فاخبرونى اءَنْ الله قد نصر نبیه محمدا صلى الله علیه و آله و سلم ، و اهلک عدوه ، و اسر فلان و فلان ، و قتل فلان و فلان ، و التقوا بواد یقَالَ له بدر، کانى انظر الیه حیث کنت ارعى لسیدى هناک و هو رجل من بنى ضمرة . فَقَالَ جعفر: ایها الملک الصالح ، ما لى اراک جالسا على التراب و علیک هَذِهِ الخلقان ؟ فَقَالَ: یا جعفر انا نجد فیما [ا]نزل على عیسى علیه السلام : اءنّ من حق الله تعالى على عباده اءَنْ یحدثوا لله تواضعا عند ما یحدث لهم من نعمة . فلما احدث الله تعالى لى نعمة محمد صلى الله علیه و آله و سلم احدثت له هَذَا التواضع . قَالَ علیه السلام : فلما بلغ النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم ذَلِکَ قَالَ لاصحابه : اءنّ الصدقة تزید صاحبها کثرة ، فتصدقوا یرحمکم الله . و اءنّ التواضع یزید صاحبه رفعة ، فتواضعوا یرفعکم الله . و اءنّ العفو یرید صاحبه عزا، فاعفوا یعزکم الله .(1175) در ((مجالس ابن شیخ)) و در ((کافى)) از امام صادق ، از پدرش ‍ علیهماالسلام روایت است که : نجاشى پادشاه حبشه نزد جعفر بن ابى طالب و یارانش فرستاد، آنان بر او وارد شدند در حالى که در خانه اش بر روى خاک نشسته و جامه هاى کهنه اى به تن داشت . جعفر بن ابى طالب گفت : چون او را بدین حال مشاهده کردیم از او ترسیدیم ، و چون ما را هراسناک و رنگ پریده دید گفت : سپاس خدایى را که محمد صلى الله علیه و آله و سلم را یارى داد و چشم مرا بدو روشن ساخت ، آیا شما را مژده ندهم ؟ گفتم : چرا اى پادشاه ، گفت : همین لحظه یکى از ماموران مخفِى من که در دیار شما گماشته است از سرزمین شما نزد من آمد و به من گزارش داد که خداوند پیامبرش ‍ محمد صلى الله علیه و آله و سلم را یارى داد و دشمنش را نابود ساخت ، و فلانى و فلانى اسیر، و فلانى و فلانى کشته شدند، و در وادیى به نام بدر با هم زد و خورد کردند، گویا من به آن سرزمین مى نگرم ، همانجا که براى صاحب خود که مردى از بنى ضمره بود شبانى مى کردم .(1176) جعفر گفت : اى پادشاه صالح ، چرا شما را این گونه مى بینم که بر خاک نشسته و جامه هاى کهنه به تن دارى ؟ گفت : اى جعفر، ما در آن چه بر عیسى علیه السلام نازل شده چنین دیده ایم که : یکى از حقوق خداى متعال بر بندگانش آن است که وقتى نعمت تازه اى به آنان ارزانى داشت آنان نیز در برابر خداوند تواضع از خودشان نشان دهند. پس چون خداوند نعمت پیامبرش محمد صلى الله علیه و آله و سلم را به من ارزانى داشت ، من نیز براى او این تواضع را از خود نشان دادم . چون این داستان به سمع مبارک رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رسید به اصحاب خود فرمود: صدقه موجب فراوانى براى صاحب خود مى شود، پس صدقه بدهید خدا شما را رحمت کند. و تواضع رفعت مقام صاحبش را بیفزاید، پس تواضع کنید خدا شما را سربلند گرداند. و گذشت عزت صاحبش را بیفزاید، پس ‍ گذشت کنید خداوند عزتتان دهد. دوازدهم : حسن خلق است . باید که شیخ حسن خلق داشته باشد تا مرید را به درشتخویى نرنجاند و مرید نیز از وى کسب اخلاق حسنه نماید و آئینه افعال و اخلاق شیخ باشد، چنان که گفته اند: ((جمال ولایت پیران در آینه احوال مریدان توان مشاهده کرد)). و دیگر آن که تا شیخ خود را به اعمال صالحه و اخلاق محموده مستعد و شایسته رحمت الهى نگرداند فیوضات الهى شامل حال او نگردد: اءنّ رحمت الله قریب من المحسنین .(1177) ابوالبرکات گفته است که : ((خلق نیکو فاضل تر است از همه مرتبتى ، وجود هر مردان به خلق نیکو ظاهر شود، و معیار در تصوف خلق است ، و هر که او را خلق نیکوتر او صوفى تر)). و فِى النبوى صلى الله علیه و آله و سلم : اءنّ العبد لیدرک بحسن الخلق درجة الصائم القائم .(1178) در حدیث نبوى صلى الله علیه و آله و سلم است که : همانا بنده با خوش خلقى به درجه روزه دار شب زنده دار دست مى یابد. و عنه صلى الله علیه و آله و سلم : اکثر ما یدخل النَّاس اَلْجَنَّة بتقوى الله و حسن الخلق .(1179) و فرمود: بیشترین چیزى که مردم بدان سبب داخل بهشت مى شوند تقوا و خوش خلقى است . و فِى ((الکافى)) عَن ابى عبدالله علیه السلام : اءنّ الخلق السى ء یفسد العمل کما یفسد الخل العسل .(1180) در ((کافى)) از امام صادق علیه السلام روایت است که : همانا بدخلقى عمل را فاسد مى کند چنان که سرکه عسل را. و فِى خبر آخر عنه علیه السلام : اوحى الله عزّ و جل الى بعض ‍ انبیائه : الخلق الحسن یمیث الخطیئة کما یمیث الشمس ‍ الجلیدة .(1181) قَالَ تعالى شانه : اءنّ اَلَّذِى نَ آمنوا و عملوا الصالحات لهم اجر غیر ممنون ،(1182) فمن کان یرجو لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا.(1183) و در حدیث دیگرى فرمود: ((خداى بزرگ به یکى از پیامبرانش ‍ وحى فرستاد که : خوش خلقى گناه را آب مى کند چنان که خورشید یخ را)). خداى متعال فرموده : ((آنان که ایمان آورده و عمل شایسته کرده اند پاداشى بدون منت دارند)). [و فرموده] ((پس هر که امید دیدار پروردگار خود دارد باید عمل شایسته کند)). و فِى ((العیون)) عَن الرضا علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : علیکم بحسن الخلق ، فَاءِن حسن الخلق فِى اَلْجَنَّة لَا محالة ، و یاکم و سوء الخلق ، فَاءِن سوء الخلق فِى اَلْنَّار لَا محالة .(1184) در ((عیون)) از حضرت رضا علیه السلام روایت است که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: بر شما باد به خوش خلقى که خوش خلقى ناگزیر در بهشت است ، و از بدخلقى بپرهیزید که بدخلقى ناگزیر در آتش است . و فیه عَن الرضا علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : اکملَکُمْ ایمانا احسنکم اخلاقا.(1185) و در همان کتاب از حضرت رضا علیه السلام وارد است که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: با ایمان ترین شما خوش خلق ترین شماست . و فیه عنه علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : ما من شى ء فِى المیزان احسن من حسن الخلق .(1186) و فرمود که : على علیه السلام فرمود: خوش خلق ترین بهترین همنشین است . و فیه عنه علیه السلام قَالَ: قَالَ على بن ابى طالب علیه السلام : سئل رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : ما اکثر ما یدخل به اَلْجَنَّة ؟ فَقَالَ صلى الله علیه و آله و سلم : تقوى الله و حسن الخلق .(1187 ) و نیز فرمود که : على علیه السلام فرمود: از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم سؤ ال شد: بیشترین چیزى که سبب دخول در بهشت مى شود چیست ؟ فرمود: تقواى الهى و خوش ‍ خلقى . و فِى آخر قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : اقربکم منى مجلسا یَوْم الْقِیَامَةِ احسنکم خلقا، و خیرکم لاهله .(1188) در حدیث دیگرى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: نزدیکترین شما به من در قیامت از نظر جایگاه ، خوش خلق ترین شما و نیکورفتارترین شما با خانواده خود است . و فِى آخر قَالَ: احسن النَّاس ایمانا احسنهم خلقا و الطفهم باهله ، و انا الطفکم باهلى .(1189) و نیز فرمود: بهترین مردم از نظر ایمان خوش خلق ترین آنها و مهربان ترین آنها به خانواده خود است ، و من از همه شما به خانواده خود مهربان ترم . و فیه عنه علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : اءنّ جبرئیل الامین نزل علىّ من عند رب العالمین فَقَالَ: یا محمد علیک بحسن الخلق ، فاءِنَّهُ ذهب بخیر الدنیا و الْاخِرَة . [الا] و اءنّ اشبهکم بى احسنکم خلقا.(1190) و نیز از آن حضرت از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روایت است که : جبرئیل امین از سوى پروردگار جهانیان بر من نازل شد و گفت : اى محمد بر تو باد به خوش خلقى ، که خیر دنیا و آخرت را در بر دارد. [هان که] همانا شبیه ترین شما به من خوش خلق ترین شماست . و من جملة حسن الخلق بشاشة الوجه و طلاقته لعباد الله . و وصى الخضر لعیسى علیه السلام فَقَالَ: کن بشاشا و لَا تکن عباسا، و کن نفاعا و لَا تکن ضرارا.(1191) و فِى الجملة عنوان العرفان مکارم الاخلاق و فضائلها. و از جمله خوش خلقى ، خوش رویى و گشادگى چهره نسبت به بندگان خداست . و حضرت خضر به عیسى علیه السلام سفارش ‍ کرد و گفت : ((خوشرو باش و عبوس و چهره در هم مباش ، سودمند باشد و زیان زننده مباش)). و خلاصه سرلوحه عرفان ، مکارم و فضائل اخلاقى است . اى عزیز! اعمال تو و اخلاق تو مونس توست در نشاءه قبر و در برزخ و محشر، فاعمل لدنیاک بقدر بقائک فِیهَا، و اعمل للاخرة بقدر حاجتک الیها، و اعمل للنار بقدر صبرک علیها.(1192) ما من فعل من الخیر و الشر قلیلا و لَا کَثِیرا الا و یفید حصول اثر فِى النفس اما سعادة و اما شقاوة . و عند هَذَا ینکشف سرّ قَوْله : فمن یعمل مثقَالَ ذرة خیرا یره - الایة .(1193) ...پس براى دنیایت به اندازه اى کار کن که در آن مى مانى ، و براى آخرت به اندازه اى که بدان نیازمندى ، و براى آتش دوزخ به اندازه صبرى که بر آن دارى . هیچ عمل خوب و بدى نیست ، کم باشد یا زیاد، جز این که اثرى از خود در نفس باقى مى گذارد، در جهت سعادت و یا شقاوت . اینجاست که راز این آیه کشف مى شود که : ((پس هر که به اندازه ذره اى خوبى کند آن را خواهد دید...)). اى عزیز! اهل معرفت قاطبة و متشرعه محققین ایشان بر اینند که خود این اعمال و اخلاق و نفس این ها در نشاه دیگر مجسم مى شود، اءنّ خیرا فخیر، و اءنّ شرا فشر.(1194) فاعمل ما شئت فاءِنَّکَ مجزى به ، و احبب ما شئت فاءِنَّکَ تقارنه . پس بنگر چه آب کرده اى در سبو؟ حاسبوا من قبل اءَنْ تحاسبوا.(1195) ... خوب باشد خوب ، و بد باشد بد خواهد بود. پس هر چه خواهى بکن که جزاى آن را خواهى دید، و هر چه را خواهى دوست بدار که همنشین آن خواهى بود... به حساب خود برسید پیش از آن که به حساب شما رسیدگى شود. هفت دوزخ چیست اعمال بدت هشت جنت چیست اعمال خوشت حشر تو بر صورت اعمال توست هر چه بینى نیک وبد احوال توست (1196) جمله اخلاق و اوصاف اى پسر هر زمان گردد ممثل در صور گاه نارت مى نماید گاه نور گاه دوزخ گاه جناتست و حور لاله و گلها و ریحان و سمن جمله طاعات است و اخلاق حسن حور و غلمان جملگى اوصاف توست مهر و مه روح است و قلب صاف توست قصر مروارید و درهاى ثمین نیست جز اوصاف پاک و دلپذیر و فِى ((روح الاحباب)): (( اءنّ بعض اولاد الصحابة على عهد موسى بن جعفر علیه السلام کان یعادى موسى بن جعفر علیهماالسلام و کان یبغضه و یسبه ، و اءِذَا مر به کان یلعنه و آباءه . فَقَالَ له غلماءِنَّهُ و موالیه : دعنا نقتل هَذَا الملعون ، فَقَالَ: انا اقتله . فخرج ذات یوم و طلبه فقیل له : اءِنَّهُ فِى ضیعة له على سواد المدینة . فرکب علیه السلام بغلته و تبعه الى ضیعته فوجده یحرث ارضه ، فدخل ارضه ببغلته و کان الرجل یَقوُل : افسدت ارضنا. فلما دنا منه سلم علیه ، فرد السلام ببغض و کراهة ، فجلس عنده و باسطه و قَالَ: کم نرجو فِى حرثک هَذَا؟ و قَالَ: ما رزقنى الله تعالى . فاخذ موسى علیه السلام من غلامه صرة فِیهَا ثلاثمائة دینار احمر فدفعها الیه و قَالَ: خذ هَذِهِ و هب لى اءبى و جدى مما اساء الیک . فلما راءى ذَلِکَ وقع بین یدیه فِى الارض و جعل یقبل یده و رجله و یعتذر مما کان منه ، و انصرف موسى علیه السلام . فلما رآه بعد ذَلِکَ فِى السوق و ثب علیه و قَالَ: السلام علیک یا ابن رسول الله ، و اشهد اءِنَّکَ من اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مهبط الوحى و مختلف الملائکة ، لعن الله من ابغضکم و لم یعرف حقا جعل الله لَکُمْ. فَقَالَ النَّاس مساءله ارایناک تقول هَذَا بالامس ؟ فَقَالَ: رایت من حلمه و کرمه ما دلنى على اءِنَّهُ من شجرة النبوة و دوحة الرسالة)). ولذلک قیل فِى المثل : بالبر یستعبد الحر. در کتاب ((روح الاحباب)) آمده است که : یکى از اولاد بعضى صحابه در زمان موسى بن جعفر علیهماالسلام با آن حضرت دشمنى داشت و حضرتش را ناسزا مى گفت ، و چون حضرت بر او مى گذشت آن حضرت و پدران بزرگوارش را لعن مى نمود. خادمان و دوستان حضرتش گفتند: ما را رها کن تا این ملعون را بکشیم . فرمود: خودم او را مى کشم . روزى آن حضرت به طلب او بیرون شد گفتند: در زمینى که در آبادى هاى اطراف مدینه دارد مشغول کار است . حضرت بر مرکب خود سوار شده به سوى زمینش در پى او شد، او را مشغول زراعت دید، با مرکب خود وارد زمین او شد، آن مرد گفت : زمین ما را خراب کردى . چون حضرت به او نزدیک شد سلام کرد، وى با خشم و ناراحتّى پاسخ داد، حضرت نزد او نشست و خوشرویى تمام کرد و فرمود: در این کشت انتظار چقدر محصول دارى ؟ گفت : هر اندازه خداى متعال روزیم سازد، حضرت کیسه اى را که سیصد دینار سرخ در آن بود از خادم خود گرفت و به او داد و فرمود: این را بگیر و بدى هاى پدر و جدم را به من ببخش . چون آن مرد چنین دید در مقابل آن حضرت به زمین افتاد، دست وپایش را بوسه مى داد و از گذشته پوزش مى طلبید، و حضرت بازگشت . پس از آن چون حضرت را در بازار دید به طرف آن حضرت دوید و گفت : سلام بر تو اى فرزند رسول خدا، گواهى میدهم که تو از خاندان نبوت و معدن رسالت و محل فرود وحى و آمد و شد فرشتگان هستى ، خدا لعنت کند آن کس را که شما را دشمن بدارد و حقى را که خداوند براى شما قرار داده نشناسد. مردم گفتند: تا دیروز نمى دیدیم که از این سخنان گویى ؟ گفت : چیزهایى از بردبارى و کرم او دیدم که مرا ره نمود که او از شجره نبوت و درخت تنومند رسالت است)). از این رو در مثل گفته اند: با نیک رفتارى مى توان آزاده اى را بنده خود ساخت . اى عزیز! حسن خلق گاه است که موجب هدایت بعضى مى شود چنان چه از این حدیث معلوم شد، و از این مقَوْله اخبار بسیار است . [دلائل تجسم اعمال] اما دلیل بر این که نفس اعمال و اخلاق مجسم مى شود ما فِى ((نهج البلاغه)): و ما بین احدکم و [بین] اَلْجَنَّة او اَلْنَّار الا الموت او ینزل به : و اءنّ غایة تنقصها اللحظة ، و تهدمها الساعة الجدیرة بقصر المدة .(1197) ... آن است که در ((نهج البلاغه)) آمده : و میان شما و بهشت یا دوزخ جز مرگ فاصله نیست که گریبانگیر آدمى شود. همانا مدتى (اجلى) که لحظات از آن مى کاهد و سرعت ویرانش ‍ مى سازد شایسته است که مدتش را کوتاه دانست . قَالَ المحقق البحرانى - رحمه الله - فِى شرحه : ((قَالَ بعض ‍ الشارحین : ((و هَذَا الکلام مما یصلح متمسکا للحکماء فِى تفسیر هم للجنة و اَلْنَّار، فانهم لما قَالَوا: اءنّ اَلْجَنَّة تعود الى المعارف الالهیة و لوازمها، و اَلْنَّار تعود الى حب الدنیا و المیل الى مشتهیاتها، و تمکن الهیئات الردیة فِى جوهر النفس و العش ‍ بها(1198) بعد المفارقة لما لَا یتمکن من العود الیه ، کمن نقل عَن مجاورة معشوقة و الالتذاذ به الى موضع ظلمانى شدید الظلمة مع عدم تمکنه من العود الیه ، کما قَالَ الله تعالى : رب ارجعون لعلّى اعمل صالحا فیما ترکت کلا - الآیة .(1199) و کان ادراک لذة المعرفة التامة و ادراک الم اَلْنَّار بالمعنى المذکور امرا یتحقق حال مفارقة هَذَا البدن ، اءذْ کان الانسان فِى عالم الشهادة فِى ادراکه لما حصل فِى نفسه و تمکن من الهیئات کعضو مفلوح غلطى خدره على المه ، فاءِذَا زال الخدر احس ‍ بالالم ، فکذلک النفس بعد الموت تدرک مالها من لذة او الم کما هو، لزول الشواغل البدنیة عنها)). قُلْتُ: و هَذَا الکلام ایضا ظاهر على مذهب المتکلمین ، اءذْ جاء فِى الخبر: (( اءنّ العبد ینکشف له عند الموت عما یستحقه من جنة او نار، ثُمَّ یؤ جل ذَلِکَ الى قیام قیامة الْقِیَامَةِ الکبرى)).(1200) محقق بحرانى (ره) در شرح آن فرموده : ((یکى از شارحان گفته : ((این کلام از جمله دلایلى است که مى تواند متمسک حکماء در تفسیر بهشت و دوزخ واقع شود، چه آنان گویند: بازگشت بهشت به معارف الهى و لوازم آن (اعمال)، و بازگشت آتش دوزخ به دنیاپرستى و میل به مشتهیات و لذایذ آن و جا گرفتن هیئت هاى پست و زشت در جوهر نفس ، و عشق نفس به آن هاست ، پس از مفارقت نفس از آن چه که بازگشت بدن برایش ممکن نیست ، مانند کسى که از مجاورت و التذاذ به معشوق خود به مکانى در نهایت تاریکى انتقَالَ داده شود که دیگر نتواند به جاى نخست باز گردد، چنان که خداى متعال [از قول دوزخیان] فرموده : ((پروردگارا، مرا باز گردان ، باشد که در جبران گذشته عمل شایسته اى انجام دهم ؛ هرگز...)). ادراک لذت معرفت کامل و نیز ادراک درد آتش به این معنى ، امرى است که پس از مفارقت از این بدن صورت مى گیرد، چه انسان در عالم ظاهر (همین عالم ) در مقایسه با صفاتى که در نفسش رسوخ نموده و هیئاتى که در او پدید آمده ، به عضو مفلوجى ماند که داروى مسکن روى درد آن سرپوش نهاده و چون اثر دارو از بین برود درد را احساس مى کند؛ همچنین نفس ‍ آدمى پس از مرگ به خاطر فارغ شدن از شواغل بدنى لذت و درد خود را احساس مى نماید)). من (محقق بحرانى) گویم : این سخن بنا بر مذهب متکلمان نیز روشن است ، چه در خبر آمده : ((همانا براى بنده در وقت مرگ آن چه که مستحق آن است از بهشت یا دوزخ ، منکشف مى شود، سپس تا روز قیامت کبرى به تاخیر مى افتد)). اقول : قَوْله ((یؤ جل)) لَا یلایم ما فِى الخبر: القبر اما روضة من ریاض اَلْجَنَّة ، او حفرة من حفر النیران ،(1201) و کذلک الایة الکریمة : و لَا تحسبن اَلَّذِى نَ قتلوا فِى سبیل الله - الایة .(1202) من گویم : این که فرموده : ((به تاخیر مى افتد)) با آن چه در خبر آمده که : ((قبر یا باغى است از باغ هاى بهشت و یا چاهى است از چاه هاى دوزخ))، و نیز با آیه کریمه ((هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار...)) سازگار نیست .(1203) و فِى ((قرب الاسناد)) عَن جعفر بن محمد علیهماالسلام ، عَن ابیه ، عَن آبائه ، عَن النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم : اول ما یوضع فِى میزان العبد یَوْم الْقِیَامَةِ حسن خلقه .(1204) در کتاب ((قرب الاسناد)) از امام صادق ، از پدرش ، از پدران بزرگوارش علیهم السلام ، از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روایت است که : اول چیزى که روز قیامت در ترازوى عمل بنده نهاده مى شود خوش خلقى اوست . و فِى ((معانى الاخبار)) عَن قیس بن عاصم اءِنَّهُ قَالَ له النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم : اءنّ مع العز ذلا، و اءنّ مع الحیاة موتا - الى اءَنْ قَالَ - و اءِنَّهُ لَا بد لک یا قیس من قرین یدفن معک و هو حى ، [و تدفن معه] و اءَنْتَ میت ، فَاءِن کان کریما اکرمک ، و اءنْ کان لئیما اسلمک ، ثُمَّ لَا یحشر الا معک ، و لَا تبعث الا معه ، و لَا تساءل الا عنه ، فلا تجعله الا صالحا، فاءِنَّهُ اءنْ صالح آنست به ، و اءنْ فسد لَا تستوحش الا منه ، و هو معک .(1205) در ((معانى الاخبار)) از قیس بن عاصم روایت است که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به او فرمود: همانا با عزت ذلتى است و با زندگى مرگى است ... اى قیس ، ناگزیر قرین و همنشینى خواهى داشت که با تو دفن خواهد شد در حالى که زنده است ، و تو [با او دفن خواهى شد در حالى که] مرده اى ؛ اگر کریم باشد تو را گرامى دارد، و اگر پست باشد تو را مخذول و بى ارزش سازد، او جز با تو محشور نگردد، و جز با او برانگیخته نخواهى گشت ، و جز از او بازپرسى نخواهى شد، پس او را صالح و شایسته بساز، که اگر صالح بود، با او انس توانى گرفت ، و اگر فاسد بود جز از او وحشت نخواهى داشت ، و آن عمل توست . و فِى ((روح الاحباب)): و روى اءن الاعمال تباهى ، تقول الصدقة انا افضلکن .(1206) اءنّ الصدقة الواحدة تدفع سبعین بابا من البلاء و انّها تفک من بین لحى سبعمائة شیطان .(1207) و عَن النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم : الرجل فِى ظل صدقته حتّى یقضى بین النَّاس .(1208) و در ((روح الاحباب)) آمده است که روایت است که : ((اعمال به یکدیگر مباهات مى کنند))، صدقه گوید: ((من برترین شما هستم)). و روایت است که : ((یک صدقه هفتاد در از بلاء را مى بندد، و آدمى را از میان کام هفتصد شیطان رهایى مى بخشد)). و از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم روایت است که : (((در قیامت) آدمى زیر سایه صدقه خود است تا داروى میان مردم به پایان رسد)). ثُمَّ قَالَ: ((و لَا یمتنع اءَنْ یقَالَ: اءنّ الله تعالى یجعل ما تصدق به المؤ من جسما کثیفا ساترا مظللا على صاحبه کما جاء فِى تفسیر قَوْله تعالى : یمحق الله الربا و یربى الصدقات :(1209) اءنّ الله تعالى یربى الصدقة حتّى یجعلها کاعظم جبل فِى الارض .(1210) فهو ههنا یجعل الشى ء المتصدق به ظلا على صاحبه . و عَن النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم : الصدقة تطفى ء الخطیئة کما یطفى ء الماء اَلْنَّار.(1211) سپس گفته : ((و محال به نظر مى رسد که گفته شود: خداى متعال صدقه اى را که مؤ من داده است به صورت جسم با حجم پوشنده اى قرار دهد که بر سر صاحب خود سایه افکند، چنان که در تفسیر آیه : ((خداوند ربا را نابود مى کند و صدقات را رشد مى دهد)) آمده است که : ((خداى متعال صدقه را آن قدر رشد مى دهد تا مانند بزرگترین کوه زمین قرار دهد))، پس در آن جا صدقه را به صورت سایه اى بر سر صاحبش قرار مى دهد. و از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم روایت است که : ((صدقه گناه را خاموش مى کند چنان که آب آتش را.)) و فِى کتاب ((الشهاب)) عَن النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم : اول ما یوضع فِى المیزان الخلق الحسن .(1212) در کتاب ((شهاب)) از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم روایت است که : اول چیزى که در ترازوى عمل قرار مى گیرد خوش ‍ خلقى است . و فِى ((روح الاحباب)) قَالَ صلى الله علیه و آله و سلم : توضع الموازین القسط یَوْم الْقِیَامَةِ، فیؤ تى عمل الرجل فیوضع فِى میزانه ، ثُمَّ یؤ تى بشى ء مثل الغمام - او مثل السحاب - فیقَالَ له : اتدرى ما هَذَا؟ فیَقوُل : لَا، فیقَالَ: هَذَا العلم اَلَّذِى علمته النَّاس ‍ فعلموا به بعدک .(1213) و در ((روح الاحباب)) آمده که : رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: ترازوهاى عدالت در قیامت نصب مى شود، پس عمل مرد را آورده در ترازویش مى نهند، سپس چیزى مانند ابر آورده شود و به او گویند آیا مى دانى که این چیست ؟ گوید: نه ، گویند: این همان علمى است که به مردم آموختى که پس از تو به آن عمل نمودند. و فِى ((معانى الاخبار)) و ((المجالس)) عَن على علیه السلام : الاخلاء ثلاثة : فخلیل یَقوُل : انا معک حیا و میتا، و هو عمله . و خلیل یَقوُل : انا معک حتّى تموت ، و هو ماله صور للورثة . و خلیل یَقوُل : انا معک الى باب قبرک ثُمَّ اخلیلک ، و هو ولده .(1214) در ((معانى الاخبار)) و در ((مجالس)) از على علیه السلام روایت است که : دوستان سه دسته اند: دوستى که گوید: من در زنده و مردن بودن با تو هستم ، و آن عمل آدمى است . و دوستى که گوید: تا دم مرگ با تو هستم ، و آن مال اوست که به ورثه منتقل مى شود. و دوستى که گوید: تا لب گور با تو هستم سپس تو را رها مى کنم ، و آن اولاد اوست . و اصرح منها ما فِى ((تفسیر الامام)) فِى تفسیر ایاک نعبد:(1215) من لَا یرى لعلى بن ابى طالب علیه السلام حقه ، صدقاته ممثلة فِى مثال الافاعى تنهشه ، و صلواته و عباداته ، ممثلة فِى مثال الزبانیة تدفعه حتّى تدعه الى جهنم دعا - الى اءَنْ قَالَ - فلو کان لک بدل اعمالک هَذِهِ عبادة الدهر من اوله الى آخره ، و بدل صدقاتک بکل اموال الدنیا یملاء الارض ذهبا لما زادک ذَلِکَ من رحمة الله الا بعدا، و من سخط الله الا قربا.(1216) و از همه این ها صریحتر [در تجسم اعمال] روایتى است که در ((تفسیر امام عسکرى علیه السلام)) ضمن تفسیر ایاک نعبد آمده که : هر کس حق على بن ابى طالب علیه السلام را نشناسد، صدقات او به صورت افعى هایى در آیند که او را بگزند، و نمازها و عباداتش به صورت مامورانى در آیند که پیوسته او را برانند تا در آتش سرنگون سازند... و اگر به جاى این اعمالت عبادت همه روزگار از اول تا آخر، و به جاى صدقاتت همه اموال دنیا را که زمین را از طلا پر کند داشته باشى ، جز دورى از رحمت ، و نزدیکى به خشمت و غضب خدا نیفزایدت . و فِى ((الغوالى)) عَن فخر المحققین فِى بعض کتبه ، عَن رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم اءِنَّهُ قَالَ: اکثروا من سبحان الله و الحمد لله و لَا اله الا الله و الله اکبر، فانهن یاتین یَوْم الْقِیَامَةِ و لهن مقدمات و موخرات و معقبات و هن الباقیات الصالحات .(1217) در کتاب ((غوالى)) از فخر المحققین (فرزند علامه حلى) در یکى از کتب خود از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم آمده است که : فراوان ذکر سبحان الله و الحمد لله و لَا اله الا الله والله اکبر بگویید، که این ها در روز قیامت مى آید در حالى که از پس و پیش همراهانى و محافظانى با خود دارند، و این ها همان باقیات صالحات هستند [که در آیه 46 ، از سوره کهف آمده است .] بیان : شبهها بالسلطان السایر بجنوده حیث تکون حافة به ، یعنى اءَنْ هَذِهِ التسبیحات بین الطاعات و الاذکار تؤ تى یَوْم الْقِیَامَةِ بها کالملک المحفوف بجنوده . و تِلْکَ المقدمات و المؤ خرات و المعقبات اما اءَنْ تکون عبارة عَن باقى الاذکار، او انهن من جملة ثواب هَذَا التسبیح و توابعه . و فیه دلالة على اءَنْ نفس هَذِهِ الاعمال تاءتى یَوْم الْقِیَامَةِ و تتجسم کما لَا یخفى . بیان : این اذکار را به سلطانى که در میان انبوه لشکریانى که اطرافش ‍ را فراگرفته اند حرکت مى کند، تشبیه فرموده است ، یعنى این تسبیحات در روز قیامت در میان طاعات و اذکار دیگرى آورده مى شود مانند پادشاهى که انبوه لشگریانش اطراف او را فرا گرفته اند و این همراهان از پس و پیش ، یا عبارت است از سایر اذکارى که گفته ، یا این که از جمله ثواب این تسبیح و توابع آن هستند. و این حدیث دلالت دارد بر این که خود این اعمال روز قیامت مى آیند و مجسم مى شوند، چنان که پوشیده نیست . و فِى [الغوالى] عَن السید السجاد علیه السلام فِى حدیث طویل : و اءِذَا خرج المؤ من من قبره خرج معه مثال یقدمه امامه ، فلاکُمَْ راءى المؤ من هولاء من اهوال الْقِیَامَةِ قَالَ له المثال : لَا تحزن و لَا تفزع ، و ابشر بالسرور و الکرامة من الله . فلا یزال یبشره بالسرور و الکرامة من الله حتّى یقف بین یدى الله تعالى ، فیحاسبه الله حسابا یسیرا، و یَاءمَر به الى اَلْجَنَّة و المثال معه امامه ، فیقَالَ له المؤ من : رحمک الله نعم الخارج اءَنْتَ معى ، خرجت من قبرى ، ما زلت تبشرنى بالسرور و الکرامة من الله حتّى رایت ذَلِکَ، فمن اءَنْتَ؟ فیَقوُل له المثال : انا السرور اَلَّذِى کنت تدخله على اخیک المؤ من فِى الدنیا، خلقنى الله منه لابشّرک .(1218) در ((غوالى)) از امام سجاد علیه السلام ضمن حدیثى آمده است که : و چون مؤ من از قبرش بیرون شود، مثالى با او بیرون آید که پیشاپیش او حرکت مى کند، هر زمان که مؤ من هراسى از مشاهده اهوال قیامت ببیند مثال به او گوید: غم مخور و مترس و مژده باد تو را به سرور و کرامتى از سوى خدا. و پیوسته او را به سرور و کرامت خداوندى مژده دهد تا در پیشگاه خداى متعال بایستد، پس خداوند حساب آسانى از او گیرد و فرمان دهد او را به بهشت برند، و مثال پیشاپیش اوست ؟ آن مؤ من به او گوید: خدا تو را رحمت کند تو چه خوب خارج شونده اى با من بودى ؟ با من خارج شدى و پیوسته مرا به سرور و کرامت خداوندى مژده مى دادى تا به این مرحله رسیدم ، تو که هستى ؟ مثال به او گوید: من همان سرورى هستم که در دنیا بر برادر مؤ من خود وارد مى ساختى ؛ خداوند مرا از آن آفریده تا تو را مژده دهم . و فِى ((مجالس ابن الشیخ)) نحوه عَن ابى عبدالله علیه السلام ، و فِى ((الکافى)) عَن ابى جعفر علیه السلام مثله .(1219) و فِى ((عدة الداعى)) قَالَ الصادق علیه السلام : و اعظم من هَذَا حسرة رجل جمع مالا عظیما بکد شدید و مباشرة الاهوال و تعرض الاخطار، ثُمَّ افنى ماله صدقات و میراث ، او افنى شبابه و قوته صلوات و عبادات و هو مع ذَلِکَ لَا یرى لعلى بن ابى طالب علیه السلام حقه و لَا یعرف له من الاسلام محله ، و یرى اءنّ من لَا بعثره و لَا بعشر عشیر معاشره افضل منه - الى اءَنْ قَالَ علیه السلام -: و یاءتى یَوْم الْقِیَامَةِ و صدقاته ممثلة له فِى [امثال] الافاعى تنهشه و صلواته و عباداته ممثلة له فِى مثال الزبانیة تدفعه حتّى تدعه الى جهنم دعا - الحدیث .(1220) در ((مجالس ابن شیخ)) مانند این حدیث را از امام صادق علیه السلام ، و در ((کافى)) مانند آن را از امام باقر علیه السلام روایت کرده اند. و در ((عدة الداعى)) آمده که امام صادق علیه السلام فرمود:... و افسوس مندتر از این مردى است که با زحمتى سخت و تحمل هراس ها و خطرهاى بسیار مال فراوانى فراهم آورده ، سپس این مال را به صورت صدقات و مبرات خرج نموده و جوانى خود را در راه نمازها و عبادات صرف کرده ، ولى حق على بن ابى طالب علیه السلام را نمى شناسد و موقعیت حضرتش را در اسلام نمى داند، و کسى را که در فضیلت به یک دهم بلکه به یک هزارم آن حضرت هم نمى رسد افضل از آن حضرت مى پندارد... چنین کسى روز قیامت مى آید در حالى که صدقات او به صورت افعى هایى در آمده که او را مى گزند، و نمازها و عبادات او به صورت مامورانى که او را مى رانند تا در آتش سرنگون سازند... و فِى ((العدة)): و روى عثمان بن حماد عَن جعفر بن محمد الصادق ، عَن آبائه ، عَن على علیهم السلام قَالَ: قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : لما اسرى بى الى السماء دخلت اَلْجَنَّة و رایت فیها فیعانا من مسک ، و رایت فیها ملائکة ینبون لبنة من ذهب و لبنة من فضة ، و ربما امسکوا، فقُلْتُ لهم : ما لَکُمْ ربما ابنیتم و ربما امسکتم ؟ فقَالَوا: حتّى یجیئنا النفقة . قُلْتُ: ما نفقتکم ؟ قَالَوا: قول المؤ من : سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر. فاءِذَا قَالَهن بنینا، و اءِذَا سکت و امسک امسکنا.(1221) و نیز در ((عدة الداعى)) آمده است که : عثمان بن حماد از امام صادق ، از پدرانش ، از على علیهم السلام روایت نموده که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: شبى که مرا به آسمان بردند وارد بهشت شدم و در آن جا سرزمین هایى از مشک دیدم و فرشتگانى در آن دیدم که خانه هایى مى سازند با یک خشت از طلا و یک خشت از نقره ؛ و بسا بود که از کار دست مى کشیدند، به آنان گفتم : چرا گاهى مى سازید و گاه دست مى کشید؟ گفتند: منتظر نفقه و مصالح هستیم . گفتم : مصالح شما چیست ؟ گفتند: گفتار مؤ من که سبحان الله والحمد لله و لَا اله الا الله و الله اکبر هرگاه این تسبیحات را بگوید ما شروع به ساختن مى کنیم ، و هرگاه ساکت بماند و نگوید ما نیز دست مى کشیم . و فِى ((العدة الداعى)) عَن الصادق علیه السلام : و من نسى سورة من القرآن مثلت له فِى صورة حسنة و درجة رفیعة فِى اَلْجَنَّة ، فاءِذَا رآها قَالَ لها: ما اءَنْتَ؟ ما احسنک ! لیتک لى ! فتقول : اما تعرفنى ؟ انا سورة کذا و کذا، و لو لم تنسنى لرفعتک الى هَذَا.(1222) و نیز در ((عده)) از امام صادق علیه السلام منقول است که : و هر کس سوره اى از قرآن را [که قبلا از حفظ داشته] فراموش کند، آن سوره در صورتى نیکو و درجه اى بلند در بهشت براى وى مجسم مى شود؛ چون آن را بیند گوید: تو چه هستى ؟ چه زیبایى ؟ کاش ‍ از آن من بودى ! گوید: مرا نمى شناسى ؟ من فلان و فلان سوره هستم ، اگر مرا فراموش نکرده بودى ، تو را به این درجه بالاتر مى بردم . و عَن ثابت ، عَن ابى الصیقلى قَالَ: قَالَ امیرالمؤ منین علیه السلام : قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم انظروا من تحادثون فاءِنَّهُ لیس من احد ینزل به الموت الا مثل له اصحابه الى الله تعالى ، اءنْ کانوا خیارا فخیارا، و اءنْ کانوا اشرارا فاشرارا. و لیس احد یموت الا تمثلت له عند موته .(1223) و از ثابت ، از ابى صیقلى ، از امیرالمؤ منین علیه السلام روایت است که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: بنگرید با چه کسى همسخن مى شوید، که هیچ کس نمیرد جز آن که یارانى که در طریق الهى انتخاب نموده برایش ممثل شوند، اگر خوب باشند مثال خوب و اگر بد باشند مثال بد خواهد بود، و هرگز کسى نمیرد جز آن که من به هنگام مرگ براى او ممثل خواهم شد. و فِى ((العلل)) عن یونس ، عمن ذکره ، عن ابى عبدالله علیه السلام قَالَ: سالته عن المتزم لاى شى ء یلتزم ، و لاى شى ء یذکر فیه ؟ فقَالَ: عنده نهر من اَلْجَنَّة یلقى فیه اعمال العباد کل خمیس .(1224) در ((علل الشرایع)) از یونس ، از مردى که نامش را برد، از امام صادق علیه السلام روایت است که : از آن حضرت درباره ملتزم (پشت کعبه) پرسیدم که به چه دلیل ملازم آن شوند و براى چه مطالبى به نزد آن گفته مى شود؟ فرمود: نزد آن نهرى از بهشت است که پنجشنبه ها اعمال بندگان در آن افکنده مى شود. و فِى ((العلل)) عَن محمد بن سنان : اءنّ اباالحسن على بن موسى الرضا علیهماالسلام کتب الیه فیما کتب من جواب مسائله : علة استلام الحجر اءَنْ الله تبارک و تعالى لما اخذ مواثیق بنى آدم التقمة الحجر، فمن ثُمَّ کلف النَّاس بمعاهدة ذَلِکَ المواثیق ، و من ثُمَّ یقَالَ عند الحجر: امانتى ادیتها، و میثاقى تعاهدته لتشهد لى بالموافاة .(1225) ونیز در همان کتاب از محمد بن سنان روایت است که : حضرت رضا علیه السلام در پاسخ مسائل او نوشت : علت دست ساییدن به حجر آن است که چون خداوند متعال از بندگان پیمان گرفت ، آن را در کام حجر قرار داد، از این رو مردم مکلفند که با این پیمان ها تجدید عهد کنند. و از همین روست که نزد حجر حجر گفته مى شود: امانت خود را ادا کردم ، و با پیمانم تجدید عهد نمودم تا به آمدنم نزد تو گواهى دهى . اسرار آفرینش اندیشه در نیاید دریاى قلزم است این در سرمه دان نگنجد و عنه علیه السلام : لیجیئن الحجر یَوْم الْقِیَامَةِ مثل ابى قبیس ، له لسان و شفتان ، یشهد لمن وافاه بالموافاة .(1226) و نیز از آن حضرت روایت است که : همانا حجر در روز قیامت مى آید در حالى که به اندازه کوه ابوقبیس است و یک زبان و دو لب دارد، و براى کسى که نزد او رفته ، به رفتن او گواهى مى دهد. و فِى معنى روایة ابن سنان اخبار مستفیضة مذکورة فِى ((العلل)) و غیره . و فِى ((العلل)) عَن ابى الحسن على بن موسى الرضا علیهماالسلام قَالَ: قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : استفرهوا ضحایاکم ، فانها مطایاکم على الصراط.(1227) در معناى روایت ابن سنان اخبار مستفیضه دیگرى روایت شده که در کتاب ((علل)) و غیر آن مذکور است . و در ((علل)) از حضرت رضا علیه السلام روایت است که : رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: براى قربانى بهترین حیوان را انتخاب کنید که آن ها مرکب شما براى عبور از صراط هستند. و فِى ((مجالس ابن الشیخ)) قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : حبنا اهل البیت یکفر الذنوب ، و یضاعف الحسنات ، و اءنّ الله لیتحمل عَن محبینا اهل البیت ما علیهم من مظالم العباد الا ما کان مِنْهُمْ فِیهَا على اصرار او ظلم للمومنین ؛ فیَقوُل للسیئات : کونى حسنات .(1228) و در ((مجالس ابن شیخ)) از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روایت است که : دوستى ما خاندان موجب آمرزش گناهان مى شود. و نیکى ها را دوچندان مى کند.و همانا خداوند مظالمى را که از بندگان بر گردن شیعیان ماست خود عهده دار مى شود مگر آن هایى را که اصرار بر آن مى ورزیده اند یا ستم به مؤ منان بوده است ؛ پس به گناهان فرماید: حسنات شوید. و فِى ((مجالس الصدوق)) عَن عبدالرحمن بن سمرة قَالَ: کنا عند رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم یوما فَقَالَ: انى رایت البارحة عجایب . قَالَ: فقلنا: یا رسول الله و ما رایت ؟ حدثنا به ، فداک انفسنا و اهلونا. فَقَالَ صلى الله علیه و آله و سلم : رایت رجلا من امتى و قد اتاه ملک الموت لیقبض روحه ، فجاءه بره بوالدیه فمنعه منه . و رایت رجلا من امتى قد بسط علیه عذاب القبر، فجاءه وضوؤ ه فمنعه منه . و رایت رجلا من امتى قداحتوشته الشیاطین فجاءه ذکر الله عزّ و جل فنجاه من بینهم . و رایت رجلا من امتى قد احتوشته ملائکة العذاب فجاءته صواته فمنعته مِنْهُمْ. و رایت رجلا من امتى و النبیون حلقا حلقا، کلما اتى حلقة طرد، فجاءه اغتساله من الجنابة فاخذ بیده و اجلسه الى جنبى . و در ((مجالس صدوق)) از عبدالرحمن بن سمرة روایت است که : روزى نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بودیم که فرمود: دیشب عجایبى دیدم ، گفتیم : اى رسول خدا - خود و خانواده ما فدایت باد - چه دیدى ؟ به ما خبر ده ، فرمود: مردى از امتم را دیدم که فرشته مرگ آمده روحش را قبض کند، پى نیکى او به پدر و مادرش آمد و از این کار بازش داشت . و مردى از امتم را دیدم که عذاب قبر برایش آماده شده بود، پس وضویش آمد و او را از عذاب باز داشت . و مردى از امتم را دیدم که شیاطین او را احاطه کرده بودند، پس ذکر خداى متعال آمد و او را از میان آن ها نجات داد. و مردى از امتم را دیدم که فرشتگان عذاب اطراف او را گرفته بودن ، پس نمازهایش آمد و او را از آنان باز داشت . و مردى از امتم را دیدم که پیامبران حلقه حلقه نشسته بودند و هرگاه به سوى حلقه اى مى رفت او را مى راندند، پس غسل جنابت او آمد، دست او را گرفت و کنار من نشانید. و رایت رجلا من امتى بین یدیه ظلمة و من خلفه ظلمة و عَن یمینه ظلمة و عَن شماله ظلمة و من تحته ظلمة مستنقعا فِى الظلمة ، فجاءه حجه و عمرته فاخرجاه من الظلمة ، فجاءه فِى النور. و رایت رجلا من امتى یکلم المؤ منین فلا یکلمونه ، فجاءه صلة الرحم فَقَالَ: یا معشر المؤ منین ، [کلموه فاءِنَّهُ کان واصلا لرحمه] فکلموه و صافحوه و کان معهم . و رایت رجلا من امتى یتقى وهج النیران و شررها بیده و وجهه ، فجاءته صدقته فکانت ظلا على راءسه و سترا على وجهه . و رایت رجلا من امتى قد اخذته الزبانیة من کل مکان ، فجاءه امره بالمعروف و نهیه عَن المنکر فخلصاه من بینهم و جعلاه مع ملائکة الرحمه . و رایت رجلا من امتى جاثیا على رکبتیه ، بینه و بین رحمة الله تعالى حجاب ، فجاءه حسن خلقه فاخذه بیده فادخله بیده و ادخله فِى رحمة الله تعالى . و مردى از امتم را دیدم که از پیش رو و پشت سر و راست و چپ و زیرش تاریکى بر او احاطه کرده بود به طورى که غرق در ظلمت بود، پس حج و عمره او آمدند و او را از تاریکى بیرون کشیده ، در نور داخل ساختند. و مردى از امتم را دیدم که با مؤ منان سخن مى گفت ولى آنان با او سخن نمى گفتند، پس صله رحم او آمد، و گفت : اى مؤ منان [با او سخن گویید که او با خویشان پیوند داشت]، پس با او سخن گفتند و مصافحه نمودند و آن مرد با آنان به سر برد. و مردى از امتم را دیدم که با دست و صورت خود را از شراره هاى آتش نگه مى داشت ، پس صدقه اش آمد و چون سایه اى بر سر و پوششى بر صورت او قرار گرفت . و مردى از امتم را دیدم که ماموران الهى از هر جایى [که مى گریخت] دستگیرش کردند، پس ‍ امر به معروف و نهى از منکر او آمد و او را از میان آن ها رهایى داده و همراه فرشتگان رحمت قرار دادند. و مردى از امتم را دیدم که بر سر زانو نشسته و میان او و رحمت خداى متعال پرده اى حایل بود، پس خوش خلقى او آمد، دست او را گرفت و در رحمت الهى داخل ساخت . و رایت رجلا من امتى قد هوت صحیفته قبل شمالى ، فجاءه خوفه من الله عزّ و جل فاخذ صحیفته فجعلها فِى یمینه . و رایت رجلا من امتى خفت موازینه ، فجاءه افراطه فثقلوا موازینه . [و رایت رجلا من امتى قائما على شفیر جهنم ، فجاءه رجاؤ ه من الله عزّ و جل فاستنقذ من ذَلِکَ]. و رایت رجلا من امتى قد هوى فِى اَلْنَّار، فجاءته دموعه اَلَّتِى بکى من خشیة الله تعالى فاستخرجته من ذَلِکَ. و رایت رجلا من امتى على الصراط یرتعد کما یرتعد السعفة فِى یوم ریح عاصف ، فجاءه حسن ظنه بالله فسکن رعدته و مضى على الصراط. و رایت رجلا من امتى على الصراط یرحف احیانا و یحبوا احیانا و یتعلق احیانا، فجاءته صلواته علىّ فاقامته على قدمیه و مضى على الصراط. و رایت رجلا من امتى انتهى الى ابواب اَلْجَنَّة ، کلما انتهى الى باب اغلق دونه ، فجاءته شهادة اءَنْ لَا اله الا الله صادقا بها، ففتحت له الابواب و دخل اَلْجَنَّة .(1229) و مردى از امتم را دیدم که نامه عملش به جانب چپ سقوط کرد، پس ترس او از خداوند آمد، نامه اش را گرفت و در سمت راستش ‍ قرار داد. و مردى از امتم را دیدم که ترازوى عملش سبک بود، پس اعمال نیکى که پیشاپیش فرستاده بود آمدند و ترازویش را سنگین نمودند [و مردى از امتم را دیدم که بر لب پرتگاه دوزخ ایستادهبود، پس امید او به خدا آمد و او را از آن خطر نجات داد] و مردى از امتم را دیدم که در آتش سرنگون شد، پس اشکهایى که از ترس خدا ریخته بود آمد و او را از آن ورطه بیرون کشید. و مردى از امتم را دیدم که بر صراط قرار گرفته و چون شاخه خرما که در روز طوفانى تکان مى خورد به خود مى لرزید، پس ‍ خوش گمانى او به خدا آمد، پس لرزه اندامش باز ایستاد و از صراط عبور کرد. و مردى از امتم را دیدم که بر صراط قرار داشت ، گاه دو زانوا و گاه روى دست و پا مى رفت و گاه به صراط آویزان مى شد [و نزدیک بود به دوزخ در افتد]، پس صلوات هایى که بر من فرستاده بود آمد، آو را بر سر پا ایستاند و از صراط عبور نمود. و مردى از امتم را دیدم که به درهاى بهشت رسید، به هر درى که مى رسید به رویش بسته مى شد، پس گواهى صادقاءِنَّهُ او به لَا اله الا الله آمد، پس درها گشوده شد و او داخل بهشت گردید. و فِى ((نوادر الاصول)) من کتب العامة بزیادة : و رایت رجلا من امتى یلهث عطشا، کلما ورد حوضا منع ، فجاءه صیامه فسقاه و ارواه .(1230 ) و در ((نوادر الاصول)) که از کتب عامه است جمله اى اضافه دارد و آن این که : و مردى از امتم را دیدم که از شدت عطش له له مى زد، سر هر حوضى مى رفت او را مى راندند، پس روزه اش آمد او را شربتى داد و سیرابش نمود. و فِى ((منهیات جنة الامان الواقیة))(1231) فِى اعمال یوم الخمیس ، عَن الباقر علیه السلام : من قراء القدر الف مرة یوم الاثنین ، و الف مرة یوم الخمیس الا خلق الله تعالى منها ملکا یدعى القوى ، راحته اکبر من سبع سماوات و سبع ارضین ، و خلق فِى جسده فِى موضع کل ذرة شعرة ، و خلق فِى کل شعرة الف لسان ینطق بکل لسان بقوة الثقلین ، یستغفرون لقائها، و یضاعف الله استغفارهم الى مرة .(1232) و در ((منهیات جنة الامان الواقیة)) در اعمال روز پنجشنبه ، از امام باقر علیه السلام روایت است که : هر که سوره قدر را هزار مرتبه در روز دوشنبه و هزار مرتبه در روز پنجشنبه بخواند خداى متعال از آن فرشته اى بیافریند که قوى نام دارد و گودى کف دستش از آسمان هاى هفت گاءِنَّهُ و زمین هاى هفتگاءِنَّهُ بزرگتر است ، و در جاى هر ذره اى از بدنش یک مو و در هر مویى هزار زبان که هر زبان با نیروى جن و انس و به هر لعنى سخن مى گوید، مى آفریند و همگى براى خواننده آن آمرزش ‍ مى طلبند، و خداوند استغفار آنان را دو هزار برابر مى نماید. و فِى ((الغوالى)) قَالَ صلى الله علیه و آله و سلم : اَلَّذِى نَ یشربون فِى آنیة [الذهب و] الفضة اءِنَّمَا یجرجر فِى بطونهم نار جهنم .(1233) و در کتاب ((غوالى)) است که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: آنان که در ظروف طلا و نقره مى نوشند همانا آتش ‍ دوزخ است که در شکمهاشان صدا مى کند. و قَالَ صلى الله علیه و آله و سلم : اَلْجَنَّة قیعان ، و غراسها سبحان الله ، و سبحان ربى العظیم و بحمده .(1234) و فرمود: بهشت سرزمین هموار و خشکى است و نهالهایى که در آن کاشته مى شود سبحان الله و سبحان ربى العظیم و بحمده است . قَالَ: ((هَذَان الحدیثان یدلان بظاهرهما على اءَنْ الاعمال الصوریة و اءنْ کانت ظاهرة بصورها الظاهریة فِى النَّشْاءَة الاولى الا اءنها تظهر ثانیا بصورها الحقیقة ، فَاءِن الجرجرة الواقعة للنار فِى البطون غیر واقعة بصورتها حال الشرب فِى اناء الفضة و اءِنَّمَا الظاهر صورة الشرب ، و کذلک الکلام فِى الغراس مع اءِنَّهُ عبر عَن ذَلِکَ بغیر تِلْکَ الصورة الظاهرة . و کذلک الکلام ما ذکره فِى الحدیث ، الا اءَنْ الحقایق تظهر فِى کل موطن بصورة خاصة فِى ذَلِکَ الموطن تلابسها باعتبار الحال الواقع فیه تِلْکَ الحقیقة ، و اءن الحقیقة الواحدة جاز اءَنْ تداول علیها الصور المتعددة المختلفة ، بل و جاز اءَنْ تلبس الحقیقة الواحدة صورا کثیرة دفعة او على التعاقب ، و اءنّ الظاهر من تِلْکَ الصور ما یقتضیه موطن تِلْکَ الحقیقة . فاعتبر ذَلِکَ و تفطن فیه ، فاءِنَّهُ اصل عظیم یعرف به کثیر من اسرار الشریعة)). سپس صاحب ((غوالى)) فرموده : ((این دو حدیث به ظاهر خود دلالت دارند بر این که : اعمال ظاهرى هر چند در دنیا به صور ظاهرى خود آشکارند ولى بار دیگر به صورت هاى حقیقى خود جلوه خواهند نمود، چه صداى آتشى که در شکمها واقع مى شود، بدین صورت در هنگام نوشیدن آب در ظروف نقره اى واقع نیستند، بلکه صورت ظاهر آن همان نوشیدن است . سخن در مورد نهالهاى بهشتى نیز چنین است با این که آن حضرت از آن ها به غیر صورت ظاهرى خود تعبیر فرموده است . و حقیقت آن ها همان است که در حدیث مذکور داشته ، جز این که حقایق در هر جایى به صورت خاص همان جا در مى آید و به اعتبار حالى که آن حقیقت در آن واقع است لباس همان حال و شرایط به آن پوشیده مى گردد، و یک حقیقت مى تواند صور متعدد و گوناگونى به خود بگیرد، بلکه [از آن بالاتر] یک حقیقت مى تواند در آن واحد یا در لحظات متعدد صور بسیارى به خود بپوشد، و هر یک از صورت ها که جلوه مى کند همان چیزى است که موقعیت و شرایط آن حقیقت مقتضى آن است . پس این اصل را معتبر شمار و هوش خود را در آن به کار انداز، که آن اصل بزرگى است که به سبب آن بسیارى از اسرار شریعت دانسته مى شود)). ثُمَّ قَالَ: ((کما فِى الامر یوم الخندق ، فاءِنَّهُ قد روى : اءِنَّکَسرت الاحزاب و تفرقوا سبعین فرقة ، فکان فِى عقب کل فرقة شخص ‍ على صورة على بن ابى طالب علیه السلام مع اءِنَّهُ کان على شفیر الخندق ، لانه کان من خواصه لَا یثنى بالضربة لکافر، و لَا یتبع منهزما)).(1235) سپس فرموده : ((چنان که در جنگ خندق چنین بود، چه روایت است که احزاب در آن روز شکست خوردند و هفتاد دسته شدند، و چون گریختند در پس هر دسته شخصى به صورت على بن ابى طالب علیه السلام آنها را تعقیب مى کرد، با این که خود آن حضرت بر لب خندق ایستاده بود، [و آنان را دنبال نمى کرد] زیرا از ویژگى هاى حضرتش این بود که به هیچ کافرى دو ضربت نمى زد، و فراریان را تعقیب نمى نمود. و فِى ((الکافى)) عَن ابى عبدالله علیه السلام : اءِذَا دخل المؤ من [فِى] قبره کانت الصلاة عَن یمینه ، و الزکاة عَن یساره ، و البر مظل علیه ، و یتنحى الصبر ناحیة ، فاءِذَا دخل علیه الملکان اللذان یلیان مسائلته قَالَ الصبر للصلاة و الزکاة و البر: دونکم صاحبکم ، فَاءِن عجزتم عنه فانا دونه .(1236) و در ((کافى)) از امام صادق علیه السلام روایت است که : چون مؤ من در قبر داخل شود نماز از سوى راست ، زکات از جانب چپ ، و نیکى بر سر او سایه افکن خواهد بود، و صبر نیز در کنارى مى ایستد. پس چون فرشته اى که متصدى سؤ ال از او هستند بر او وارد شوند صبر به نماز و زکات و نیکى گوید: مواظب صاحب خود باشید، و اگر درمانده شدید من به کار او خواهم پرداخت . و فِى ((الکافى)) عَن ابان بن تغلب قَالَ سالت اباعبدالله علیه السلام عَن حق المؤ من على المؤ من ، فَقَالَ: حق المؤ من [على المؤ من] اعظم من اءَنْ اذکر، لو حدثتکم لکفرتم ، اءنّ المؤ من اءِذَا خرج من قبره خرج معه مثال من قبره یَقوُل له : ابشر بالکرامة من الله و السرور، فیَقوُل له : بشرک الله بخیر. قَالَ: ثُمَّ یمضى معه یبشره بمثل ما قَالَ، و اءِذَا مر بهول قَالَ: لیس هَذَا لک ، و اءِذَا مر بخیر قَالَ: هَذَا لک . فلا یزال معه یؤ مّنه مما یخاف و یبشره بما یحب حتّى یقف معه بین یدى الله تعالى ، فاءِذَا امر به تعالى یبشره بما یحب حتّى یقف معه بین یدى الله تعالى ، فاءِذَا امر به الى اَلْجَنَّة قَالَ له المثال : ابشر فَاءِن الله عزّ و جل قد امر بک الى اَلْجَنَّة . قَالَ: فیَقوُل : من اءَنْتَ رحمک الله ، تبشرنى من حین خرجت من قبرى ، و آنستنى فِى طریقى خفرتنى عَن ربى ؟ فیَقوُل : انا السرور اَلَّذِى کنت تدخله على اخواءِنَّکَ فِى الدنیا، خلقت منه لابشّرک و اونس وحشتک .(1237) و در ((کافى)) از ابان بن تغلب روایت است که : از امام صادق علیه السلام درباره حق مؤ من بر مؤ من پرسیدم ، فرمود: حق مؤ من بر مؤ من بزرگتر از آن است که بتوانم باز گویم ، اگر به شما خبر دهم همانا کافر مى شوید(1238)...(1239) و فِى باب فضل القرآن من ((الکافى)) عَن ابى جعفر علیه السلام قَالَ: یا سعد تعلموا القرآن فَاءِن القرآن یاءتى یَوْم الْقِیَامَةِ فِى احسن صورة نظر الیها الخلق ، و النَّاس صفوف عشرون و مائة الف صدف ، ثمانون الف [صف] امة محمد، و اربعون الف [صف] من سائر الامم . فیاءتى على صف المسلمین فِى صورة رجل فیسلم فینظرون الیه ثُمَّ یَقوُلوُن : لَا اله الا الله الحلیم الکریم ، اءنّ هَذَا الرجل من المسلمین فعرفه بنعمته و صفته غیر اءِنَّهُ کان اشد اجتهادا منا فِى القرآن ، فمن هناک اعطى من البهاء و الجمال و النور ما لم نعطه . و در باب فضل قرآن ((کافى)) از امام باقر علیه السلام روایت است که فرمود: اى سعد، قرآن را بیاموزید، زیرا قرآن در بهترین صورت ها که مردم دیده اند روز قیامت بیاید، و مردم در یکصد و بیست هزار صف هستند، که هشتاد هزار آن صف ها از امت محمد است ، و چهل هزار صف از امت هاى دیگر. پس به صورت مردى در برابر صف مسلمانان در آید و آن ها به وى نظر کنند و گویند: معبودى جز خداى بردبار و کریم نیست ، همانا این مردى از مسلمانان است که به سیما و صفت او را بشناسیم جز این که او درباره قرآن کوشاتر از ما بوده ، و از این رو درخشندگى و زیبایى و روشنى بیشترى به او داده شده که به ما داده نشده . ثُمَّ یجاوز حتّى یاءتى على صف الشهداء، فینظر الیه الشهداء، ثُمَّ یَقوُلوُن : لَا اله الا الله الرب الرحیم ، اءنّ هَذَا الرجل من الشهداء نعرفه بسمته و صفته غیر اءِنَّهُ من شهداء البحر، فمن هناک اعطى من البهاء و الفضل ما لم نعطه . سپس از آن ها بگذرد تا در برابر صف شهیدان قرار گیرد، شهداء بر او نظر کنند و گویند: معبودى جز خداى پروردگار مهربان نیست ، این مرد از شهیدان است که ما او را به سیما و صفت بشناسیم جز این که او از شهیدان در دریاست ، و از این جا به او زیبایى و برتریى داده اند که به ما نداده اند. قَالَ: فیتجاوز حتّى یاءتى على صف شهداء البحر فِى صورة شهید، فینظر الیه شهداء البحر فیکثر تعجبهم و یَقوُلوُن : اءنّ هَذَا من شهداء البحر نعرفه بسمته و صفته غیر اءَنْ الجزیرة اَلَّتِى اصیب فِیهَا کانت اعظم هولا من الجزیرة اَلَّتِى اصبنا فِیهَا، فمن هناک اعطى من البهاء و الجمال و النور ما لم نعطه . فرمود: پس بگذرد تا به صورت شهیدى در برابر صف شهیدان دریا رسد، پس آنان به او نگاه کنند و شگفت آن ها بسیار گردد و گویند: این از شهیدان در دریا است که ما او را به علامت و صفت بشناسیم جز این که آن جزیره اى که این مرد در آن شهید شده هولناکتر از جزیره اى که ما در آن گرفتار شدیم بوده ، و روى این جهت است که به او درخشندگى و زیبایى و روشنى اى داده اند که به ما نداده اند. ثُمَّ یجاوز حتّى یاءتى صف النبیین و المرسلین فِى صورة نبى مرسل فینظر النبیون و المرسلون الیه فیشتد لذلک تعجبهم و یَقوُلوُن : لَا اله الا الله الحلیم الکریم ، اءنّ هَذَا النَّبِى المرسل نعرفه بسمته و صفته غیر اءِنَّهُ اعطى فضلا کَثِیرا. پس از آنان بگذرد تا به صف پیامبران و مرسلین رسد در صورت یک پیمبر مرسل ، پس پیمبران و مرسلین به او نگاه کنند و تعجبشان از دیدن او بسیار گردد و گویند: معبودى جز خداى بردبار کریم نیست ، براستى این پیمبر مرسلى است که ما او را به نشانى و وصفش بشناسیم جز این که به او برترى بسیار داده شده . قَالَ: فیجتمعون فیاتون رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فیسالونه و یَقوُلوُن : یا محمد من هَذَا؟ فیَقوُل لهم : او ما تعرفونه ؟ فیَقوُلوُن : ما نعرفه ، هَذَا ممن لم یغضب الله علیه ، فیَقوُل رسول الله صلى الله علیه و آله و لم : هَذَا حجة الله على خلقه . فیسلم ثُمَّ یجاوز حتّى یاءتى [على] صف الملائکة فِى صورة ملک مقرب ، فتنظر الیه الملائکة فیشتد تعجبهم و یکبر ذَلِکَ علیهم لما راوا من فضله و یَقوُلوُن : تعالى رَبَّنَا و تقدس ، اءنّ هَذَا العبد من الملائکة نعرفه بسمته و صفته غیر اءِنَّهُ کان اقرب الملائکة الى الله عزّ و جل مقاما، فمن هناک اءِنَّهُ البس من النور و الجمال ما لم نلبس . فرمود: پس همگى گرد آیند و خدمت رسول خدا آیند و از او پرسند و گویند: اى محمد این کیست ؟ به آن ها فرماید: آیا او را نمى شناسید؟ گویند: ما او را نمى شناسیم [جز این که معلوم است که] او از آنهایى است که خدا بر او خشم نکرده . پس رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرماید: این حجت خدا است بر خلقش . پس سلام کند و بگذرد تا به صف فرشتگان رسد به صورت فرشته اى مقرب ، پس فرشتگان به او نظر افکنند و سخت در شگفت روند و چون برترى او را ببینند بر آن ها گران آید و گویند: پروردگار ما متعالى و مقدس است ، این بنده از فرشتگان است که او را به نشانى و وصفش بشناسیم جز این که او از نظر مقام و مرتبه نزدیکترین فرشتگان است نزد خداى عزّ و جل ، و از این نظر نور و جمالى به او پوشانده شده که به ما پوشانده نشده است . ثُمَّ یجاوز حتّى ینتهى الى رب العزة تبارک و تعالى فیخر تحت العرش ، فینادیه تبارک و تعالى : یا حجتى فِى الارض و کلامى الصادق الناطق ارع راءسک ، و سل تعط، و اشفع تشفع . فیرفع راءسه ، فیَقوُل الله تبارک و تعالى : کیف رایت عبادى ؟ فیَقوُل : یا رب مِنْهُمْ من صاننى و حافظ علىّ و لم یضیع شیئا من حقى ، و مِنْهُمْ من ضیعتنى و استخف بحقى کذب بى و انا حجتک على جمیع خلقک . فیَقوُل الله تبارک و تعالى : و عزتى و جلالى و ارتفاع مکانى لاثیبن علیک الیوم احسن الثواب ، و لاعاقبن علیک الیوم الیم العقاب . پس بگذرد تا به درگاه رب العزه تبارک و تعالى رسد و پاى عرش ‍ به سجده در افتد، خداى تعالى او را ندا کند: اى حجت من در زمین و اى سخن راست و گویایم ، سر بردار و بخواه تا به تو داده شود، و شفاعت کن تا شفاعتت پذیرفته گردد. پس سر بردارد و خداى تبارک و تعالى به او فرماید: بندگان مرا نسبت به خود چگونه دیدى ؟ عرض کند: بار پروردگارا! برخى از ایشان مرا نگهدارى کرد و محفوظ داشت و چیزى از مرا ضایع نکرد، و برخى از ایشان مرا ضایع کرد و حق مرا سبک شمرد و مرا تکذیب کرد با این که من حجت تو بر تمامى بندگانت بودم . پس خداى تبارک و تعالى فرماید: به عزت و جلال خودم و مکانت والایم سوگند امروز بهترین ثواب را به خاطر تو دهم و دردناک ترین کیفر را به خاطر تو بکنم . قَالَ: فیرجع القرآن راءسه فِى صورة اخرى . قَالَ: فقُلْتُ له : یا اباجعفر فِى اى صورة یرجع ؟ قَالَ: یرجع فِى صورة رجل شاحب الدون متغیر ینکره (1240) اهل الجمع ، فیاتى الرجل من شیعتنا اَلَّذِى کان یعرفه و یجادل به اهل الخلاف فیقوم بین یدیه فیَقوُل : ما تعرفنى ؟ فینظر الیه الرجل فیَقوُل : ما اعرفک یا عبدالله ، قَالَ: فیرجع فِى صورته اَلَّتِى کانت فِى الخلق الاول و یَقوُل : ما تعرفنى ؟ فیَقوُل : نعم ، فیَقوُل القرآن : انا اَلَّذِى اسهرت لیلک و انصبت عیشک (1241) و فِى سمعت الاذى و رجمت بالقول ، الا و اءنّ کل تاجر قد استوفِى تجارته و انا وراءک الیوم . فرمود: پس قرآن در صورت دیگرى برگردد، [سعد خفاف] گوید: عرض کردم : در چه صورتى باز گردد اى اباجعفر؟! فرمود: در صورت مردى رنگ پریده و متغیر که اهل محشر او را نشناسند، پس بیاید نزد مردى از شیعیان ما که او را مى شناخته و بدان با مخالفین بحث مى کرده ، و در برابرش بایستد و به او گوید: مرا نمى شناسى ؟ آن مرد به او نگاه کند و گوید: اى بنده خدا من تو را نشناسم ، پس بدان صورت که در خلقت اولیه بوده است باز گردد و گوید: مرا نشناسى ؟ گوید: چرا، پس قرآن گوید: منم که تو را به شب بیدارى کشیدم و در زندگیت تو را به تعب افکندم ، درباره من ناهنجار شنیدى و مورد لعن و شتم قرار گرفتى ، آگاه باش که همانا هر تاجرى سود خود را دریافت کند و من امروز پشتیبان و پشت سر تو هستم . قَالَ: فینطلق به الى رب العزة تبارک و تعالى فیَقوُل : یا رب [یا رب] عبدک و اءَنْتَ اعلم به ، قد کان نصبا فى ، مواظبا على ، یعادى بسببى ، و یحب لى و یبغض ؛ فیَقوُل الله عزّ و جل : ادخلوا عبدى جنتى و اکسوه حلة من حلل اَلْجَنَّة ، و توجوه بتاج . فاءِذَا فعل به ذَلِکَ عرض على القرآن فیقَالَ له : هل رضیت بما صنع بولیک ؟ فیَقوُل : یا رب انى استقل هَذَا له فزده مزید الخیر کله ، فیَقوُل : و عزتى و جلالى و علوى و ارتفاع مکانى لانحلن له الیوم خمسة اشیاء مع المزید علیه و لمن کان له منزلته ، الا اءِنَّهُم شباب لَا یهرمون ، و اصحاء لَا یسقمون ، و اغنیاء لَا یفتقرون ، و فرحون لَا یحزنون ، و احیاء لَا یموتون . ثُمَّ تلا هَذِهِ الآیة : لَا یذوقون فِیهَا الموت الا الموت الاولى .(1242) فرمود: پس او را به سوى پروردگار تبارک و تعالى برد، و گوید: پروردگارا، پروردگارا، بنده تو است و تو به او داناترى که رنجکش درباره من بود، و مواظب بر من بود، به خاطر من مورد دشمنى قرار مى گرفت ، و دوستى و خشمش به خاطر من بود. پس خداى عزّ و جل فرماید: بنده ام را وارد بهشت کنید و از جامه هاى بهشتى به او بپوشانید و تاج بر سرش نهید و چون با او چنین کنند او را به قرآن نشان دهند و گویند: آیا به آن چه درباره دوستت رفتار شد خشنود شدى ؟ گوید: بار پروردگارا، من این را کم شمرم ، خیر را درباره اش افزون کن ، خداوند فرماید: به عزت و جلال و بلندى و ارتفاع مقامم سوگند، امروز به او و هر که در پایه اوست پنج چیز بخشم و افزون کنم ، آگاه باش که ایشان جوانانى باشند که پیر نشوند، و تندرستانى باشند که بیمار نگردند، و توانگرانى باشند که نادار نشوند، و خرسندانى باشند که غمگین نشوند، و زنده هایى باشند که نمیرند. سپس [امام باقر علیه السلام] این آیه را خواند: ((نچشند در آن مرگ را جز همان مرگ نخستین)). قَالَ: قُلْتُ: جعلت فداک یا اباجعفر [و] هل یتِلْکَمْ القرآن ؟ فتبسم ثُمَّ قَالَ: رحم الله الضعفاء من شیعتنا اءِنَّهُم اهل تسلیم ؛ ثُمَّ قَالَ: نعم یا سعد و الصلاة تتکلم و لها صورة و خلق تامر و تنهى . قَالَ سعد: فتغیر لذلک لونى و قُلْتُ: هَذَا شى ء لَا استطیع [انا] اتِلْکَمْ به فِى النَّاس . فَقَالَ ابوجعفر علیه السلام : و هل النَّاس شیعتنا؟ فمن لم یعرف الصلاة فقد اءِنَّکَر حقنا. ثُمَّ قَالَ: یا سعد، اسمعک کلام القرآن ؟ قَالَ سعد: فقُلْتُ: بلى صلى الله علیک ، فَقَالَ: (( اءنّ صلاة تنهى عَن الفحشاء و المنکر و لذکر الله اکبر))،(1243) فالنهى کلام و الفحشاء و المنکر رجال ، و نحن ذکر الله و نحن اکبر.(1244) [سعد] گوید: عرض کردم : فدایت گردم اى اباجعفر، آیا قرآن نیز سخن گوید؟ حضرت لبخندى زد و فرمود: خدا رحمت کند شیعیان ساده دل ما را که اهل تسلیم هستند [و به سخنان ما گردن نهند]؛ سپس فرمود: آرى اى سعد، نماز هم سخن گوید، و صورتى و خلقتى دارد، و امر و نهى مى کند. سعد مى گوید: از این سخن رنگم متغیر شد و گفتم : این چیزى است که من نمى توانم میان مردم بگویم ؟ حضرت باقر علیه السلام فرمود: آیا مردم جز همان شیعیان ما هستند؟ پس هر که نماز را نشناسد حق ما را منکر شده . سپس فرمود: اى سعد، آیا کلام قرآن را به گوش تو برسانم ؟ سعد گوید: عرض کردم : بلى رحمت خدا بر شما باد، فرمود: همانا نماز باز مى دارد از فحشاء (ناشایست) و منکر (ناپسند) و هر آینه ذکر (یاد) خدا بزرگتر است))، پس نهى [که همان بازداشتن مى باشد] سخن است ، و فحشاء و مساءله منکر مردان هستند، و مائیم ذکر خدا و ما بزرگتریم . و در ((عین الحیاة)) گفته است : ((و این معنى نیز ظاهر است که مدح هر صفت کمالى که در قرآن واقع است به مدح صاحبان آن صفت بر مى گردد، و صاحب آن صفت بر وجه اکمل ایشانند،(1245) و مذمت هر صفت نقصى که وارد شده است به مذمت صاحبان آن صفت بر مى گردد که دشمنان ایشانند، و چون قرآن شخصى نیست قائم بذات بلکه عرضى است که در محال مختلفه ظهورات مختلفه دارد - چنان که پیوسته در علم واجب الوجود بوده و از آن جا در لوح ظاهر گردیده و از آن جا به روح و حضرت جبرئیل منتقل گردیده بلاواسطه ، و به واسطه جبرئیل در نفس مقدس نبوى ظاهر گردیده و از آن جا به قلوب اوصیاء و مؤ منان در آمده و در صورت کتابتى ظهور نموده - پس قرآن را حرمتى است که در هر جا ظهور کرده آن محل را حرمتى بخشیده ، و در هر جا که ظهورش زیاده است موجب حرمت آن چیز بیشتر گردیده . پس هرگاه آن نقش هاى مرکب و لوح و کاغذى که بر آن نقش بسته و جلدى که مجاور آن گردیده با آن که پست ترین ظهورات اوست آن قدر حرمت به آن ها بخشیده باشد که اگر کسى خلاف ادبى نسبت به آن ها به عمل آورد کافر مى شود، پس قلب مؤ من که حامل قرآن گردیده حرمتش زیاده از نقش و کاغذ قرآن خواهد بود، چنان چه وارد شده است که : ((مومن حرمتش از قرآن بیشتر است)).(1246) و از مضامین و اخلاق حسنه قرآن هر چند در مؤ من بیشتر ظهور کرده موجب احترام او گردیده ، و هر چند خلاف آن اوصاف از نقایص ‍ و معاصى و اخلاق ذمیمه ظهور کرده و موجب نقصان ظهور قرآن و نقص حرمت گردیده . پس این مراتب ظهورات قرآن و اوصاف آن زیاده مى گردد تا چون به مرتبه جناب رفعت مآب نبوى و اهل بیت کرام او مى رسد مرتبه ظهورش به نهایت مى رسد، چنان چه در وصف حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم وارد شده است که : کان خلقه بالقرآن ،(1247) بلکه اگر به حقیقت نظر کنى قرآن حقیقى ایشانند که محل لفظ قرآن و معنى قرآن و اخلاق قرآنند چنان که دانستى قرآن چیزى را مى گویند که نقش قرآن در آن باشد، و نقش کامل قرآن به حسب معنى و لفظ در قلوب مطهره ایشان حاصل است ، چنان چه حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام بسیار مى فرمودند: که ((منم کلام الله ناطق)).(1248) و این است معنى آن حدیثى که حضرت صادق علیه السلام فرموده در حدیث طولانى که قرآن به صورت نیکویى به صحراى محشر خواهد آمد و شفاعت حاملان خود خواهد کرد. راوى پرسید: که آیا قرآن سخن تواند گفت ؟ حضرت تبسم نمود، الحدیث . و بعد از اتمام حدیث آخوند مرحوم فرموده است که : ((چون این مطلب را در حل اخبار اهل بیت اطهار علیهم السلام دخل بسیار است اگر زیاده از این توضیح نمایم صوابست . و همچنین ایمان چون به حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام کامل گردیده آن حضرت به وجه کامل به آن متصف است و بقاى ایمان به برکت آن حضرت است و ولایتش رکن اعظم ایمان است ، و ایمان در جمیع اعضا و جوارحش سرایت کرده و پیوسته از آثار و افعالش انوار ایمان مشاهده مى شود، و اگر ایمان بر آن حضرت اطلاق شود در باطن قرآن بعید نیست . و همچنین مخالفان ایشان در باب کفر و معاصى چنین اند. پس ‍ روح و معنى و محل حقیقى صلاة و ایمان و زکات و غیر این ها از عبادات على بن ابى طالب علیه السلام و فرزندان اویند، و روح و معنى و محل حقیقى فحشاء و منکر و کفر و فسوق و عصیان دشمنان ایشانند که به سبب ایشان کفر و معاصى باقى ماند و در ایشان کامل بود. و همچنین کعبه را حرمت داده اند براى آن که مهبط فیض الهى و معبد دوستان خدا است ؛ و دلهاى ائمه معصومین و دوستان ایشان که محل معرفت و محبت و یاد خدا است از کعبه اشرف است و کعبه حقیقى ایشانند، اما نباید که کسى انکار حرمت این کعبه ظاهر بکند یا انکار حج کند تا کافر شود، بلکه مى باید که به کعبه ظاهر رود و از انوار هر دو بهره مند شود، چنان که به اسانید معتبره از حضرت امام جعفر صادق و امام محمد باقر علیهماالسلام منقول است که فرموده اند: ((این سنگ ها را براى این بنا کرده اند که مردم بیایند به طواف و به این وسیله به خدمت ما برسند و معالم دین خود را از ما یاد گیرند و ولایت خود را بر ما عرض نمایند)).(1249) و زیاده بر این در این مقام بسط نمى توان داد. اما اگر ادراک این معنى را درست نمودى بسیارى از مشکلات اخبار بر تو ظاهر گردد، و معنى نهى کردن نماز را مى فهمى که هم نماز خودش که کامل شد در کسى موجب قرب مى شود و از معاصى نهى مى نماید و منع مى کند، و هم ائمه معصومین علیهم السلام که روح نمازند نهى مى کنند، بلکه همان معنى نمازى که در ایشان کامل گردیده و موجب اعلاى مراتب و قرب ایشان گردیده به زبان ایشان متکمل است و تو را منع مى نماید. و زیاده از این سخن در این مقامات نازک گفتن موهم معانى کفرآمیز مى شود. انتهى عبارت ((عین الحیاة)).(1250) اى عزیز! سر این که کعبه مرکز زمین است آن است که معنى و روح کعبه ولایت است ؛ و سر این که زمین از کعبه بسط شد ولایت است که با هر ذره اى از موجودات مى باشد، و سر این که على بن ابى طالب علیه السلام در کعبه متولد شد نیز ظاهر گردید. و در مباحث ولایت اءن شاء الله تعالى تحقیق این مراتب ذکر خواهد شد. اى عزیز! اءنّ القرآن لم یخلق منذ نزل الى العباد و لَا یخلق و لَا یدنس ، فهو على طراوته و طیبه و طهارته ، و له کسوة اى نور عظیم لایق بجناب المتکلم و هو الله عزّ و جل ؛ و الذکر اَلَّذِى یذکره العبد مبتدعا من تلقاء قلبه من علمه برایه افلّ کسوة له . ... همانا قرآن از روزى که به سوى بندگان نازل شده کهنه نگشته و فرسوده و آلوده [به اباطیل] نخواهد گشت . و بر همان طراوت و پاکیزگى خود باقى است ، و آن را پوششى یعنى نور بزرگى که شایسته جناب متکلم آن یعنى خداوند است ، مى باشد؛ و ذکرى که بنده به دلخواه خود اختراع نموده و از سوى علم و راءى خویش برگزیده ، کمترین پوشش آن است . و اگر عظمت قرآن که کلام خداى تعالى و صفت وى است ، بداند، در وقت تلاوت ، دل وى به هر طرف نرود و حاضر باشد، و اگر حقیقت معانى این حروف آشکارا شود هفت آسمان و زمین را طاقت تجلى آن ندارد.(1251) و هر حرفِى از قرآن به منزله کوهى است که بر وجود بشریت واقع مى شود، و چون نور قرآن به نور دل مؤ من جمع شود وجود بشریت متلاشى گردد. و بعضى اکابر فرموده اند: هرگاه کسى دارویى خورد و نداند که چه مى خورد اثر کند، قرآن نیز همچنین اثر مى کند هر چند معانى آن کلمات را نفهمد. و فِى ((تاویل الایات)) عَن الشیخ ابى جعفر الطوسى باسناده الى الفضل بن شاذان ، عَن داود بن کثیر قَالَ: قُلْتُ لابى عبدالله علیه السلام : انتم الصلاة فِى کتاب الله عزّ و جل و انتم الزکاة و انتم الحج ؟ فَقَالَ: یا داود نحن الصلاة فِى کتاب الله عزّ و جل و نحن الزکاة و نحن الصیام و نحن الحج و نحن الشهر الحرام و نحن البلد الحرام و نحن قبلة الله و نحن کعبة الله و نحن وجه الله ، قَالَ الله تعالى : ((فاینما تولوا فثم وجه الله))،(1252) و نحن الآیات و نحن البینات . و عدونا فِى کتاب الله عزّ و جل الفحشاء و المنکر و البغى و الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام و الاصنام و الاوثان و الجبت و الطاغوت و المیتة و الدم و لحم الخنزیر. و در ((تاویل الایات)) از شیخ طوسى با سندش از فضل بن شاذان ، از داود بن کثیر روایت است که : به امام صادق علیه السلام گفتم : نماز در کتاب خدا و نیز زکات و حج ، شما هستید؟ فرمود: اى داود، مائیم نماز در کتاب خدا، مائیم زکات ، مائیم روزه ، مائیم حج ، وجه خدا که فرموده : ((هر کجا روکنید همانجا وجه خداست))، و مائیم آیات و مائیم بینات و دلائل روشن الهى . و دشمن ما در کتاب خدا همان فحشاء و منکر و ستم و شراب و قمار و بت ها و تیرهاى قمار و اصنام و اوثان و جبت و طاغوت و مرده و خون و گوشت خوک است که در کتاب خدا آمده . یا داود اءنّ الله خلقنا [فاکرم خلقنا] و فضلنا و جعلنا امناءه و حفظته و خزّاءِنَّهُ على ما فِى السموات و الارض ، و جعل لنا اضدادا و اعداء، فسمانا فِى کتابه و کنّى عَن اسمائنا باحسن الاسماء و احبها الیه تکنیة عَن العدو، و سمى اعداءنا و اضدادنا فِى کتابه و کنّى عَن اسمائهم ، و ضرب لهم الامثال فِى کتابه فِى ابغض الاسماء الیه و الى عباده المتقین .(1253) اى داود، خداوند ما را آفرید [و گرامى آفرید] و برترى داد و ما را امینان و حافظان و گنجینه داران خود بر آن چه در آسمان ها و زمین است قرار داد، و براى ما اضداد و دشمنانى قرار داد. پس ما را در کتاب خود نام برد، و به جهت پوشیدن داشته از دشمن نام ما را با نیکوترین و بهترین نام ها نزد خود به طور کنایه بیان نمود، و دشمنان و اضداد ما را نیز در کتابش نام برد، و نام آن ها را با کنایه برد، و از آن ها در کتاب خود در صورت بدترین نام ها نزد خود و نزد بندگان پرهیزکارش مثلهایى بیان کرد. و روى فِى ((تاویل الایات)) عَن الشیخ الطوسى باسناده عَن الفضل بن شاذان ، باسناده عَن ابى عبدالله علیه السلام اءِنَّهُ قَالَ: نحن اصل کل خیر، و من فروعنا کل بر؛ و من البر التوحید و الصلاة و الصیام و کظم الغیظ و العفو عَن المسى ء و الرحمة على الفقیر و تعاهد الجار و الاقرار بالفضل لاهله . و عدونا اصل کل شر، و من فروعهم کل قبیح و فاحشة ، و مساءله نهم الکذب و النمیمة و البخل و القطیعة و اکل الربا و اکل مال الیتیم بغیر حقه - الحدیث .(1254) و در همان کتاب با همان سند از امام صادق علیه السلام روایت است که فرمود: ما ریشه هر خیرى هستیم ، و هر نیکى از شاخسار ماست ؛ و از نیکى است : توحید، نماز، روزه ، فرو بردن خشم ، گذشت از بدکار، رحمت بر فقیر، رسیدگى به همسایه ، اقرار به فضل اهل فضل . و دشمن ما ریشه هر شرى است ، و از شاخه هاى آن هاست هر زشتى و فاحشه اى ، و از آن هاست : دروغ ، سخن چینى ، بخل ، قطع رحم ، ربا خوارى ، خوردن مال یتیم به ناحق ... و عَن النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم اءِنَّهُ قَالَ: اءنّ الصلاة تاءتى الى المیت فِى قبره بصورة شخص انور اللون ، یونسه فِى قبره و یدفع عنه اهوال البرزخ - الحدیث .(1255) و از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم روایت است که : همانا نماز به صورت شخصى نورانى در قبر نزد میت آید، در قبر مونس او خواهد بود و هراس هاى برزخ را از او دور مى سازد. و فِى ((الغوالى)) عَن رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم اءِنَّهُ قَالَ: اءِذَا کان وقت کل فریضة نادى ملک من تحت بطنان العرش : ایها النَّاس قوموا الى نیراءِنَّکَم اَلَّتِى اوقدتموها على ظهورکم ، فاطفئوها بصلاتکم .(1256) و در ((غوالى)) از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روایت است که : هرگاه وقت نماز واجبى فرا رسد فرشته اى از زیر شکم عرش ندا کند: اى مردم برخیزید به سوى آتشهایى که بر پشت خود افروخته اید، پس با نمازهاى خود آن را خاموش ‍ سازید. ثُمَّ قَالَ صاحب ((الغوالى)) فِى تصدیق هَذَا الحدیث : ((یدل علیه قَوْله تعالى : اءنّ الحسنات یذهبن السیئات .(1257) و المراد بالنیران هى الاعمال القبیحة اَلَّتِى هى سبب فِى حصول العقاب باَلْنَّار، فاطلاق اسم اَلْنَّار علیه مجاز. هَذَا على قول اهل الظاهر، و اما على قول اهل الباطن فالنیران على حقیقتها من حیث اءنَّ العمل المستقبح ینقلب بحقیقته نارا و یصیر على ظهر فاعله یَوْم الْقِیَامَةِ، و اطفاؤ ها فعل حسنات تؤ ثر فِى رفع احراقها من الظهر، فیَکوُن الاطلاق فیه حقیقة ایضا. و مما یصدقه قَوْله تعالى : هَذِهِ بضاعتنا ردّت الینا،(1258) و کذا قَوْله صلى الله علیه و آله و سلم : اَلَّذِى نَ یشربون فِى آنیة الذهب و الفضة اءِنَّمَا یجرجر فِى بطونهم نارا))، انتهى .(1259) سپس صاحب ((غوالى)) در تصدیق این حدیث فرموده : بر این مطلب دلالت دارد قول خداى متعال که : ((همانا نیکى ها بدى ها را از بین مى برد)). و مراد از آتش ها همان اعمال زشتى است که سبب حصول عذاب آتشین شده است ، و نام آتش بر آن نهادن به طریق مجاز است . این بیان مطابق قول اهل ظاهر است ، اما بنا بر قول اهل باطن ، آتش ها به صورت واقعى و حقیقى هستند از آن جهت که عمل زشت حقیقة به آتش تبدیل شده و در قیامت بر پشت آدم بدکار قرار مى گیرد، و خاموش ساختن آن با انجام کارهاى نیک است که در برداشتن آن ها از پشت صاحب خود مؤ ثر واقع مى شوند؛ از این رو لفظ آتش به معناى حقیقى خود است نه مجازى . و از جمله دلائل بر درستى آن قول خداى متعال است که : ((این همان کالاى ماست که به ما بازگردانده شده))، و نیز حدیث پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم که : ((آنان که در ظروف طلا و نقره آب مى نوشند، همانا در شکمهاشان آتش صدا مى کند)). پایان سخن صاحب ((غوالى)). اى عزیز! از جهت توضیح این مطلب تحقیقى که ملاجلال دوانى در رساله مسمى به ((زوراء)) نموده کافِى [است بلکه کافى] و شافِى است ، و در آن رساله ذکر نموده که این فیض از برکت باطن باب مدینه علم و فرزند او سیدالشهداء علیه السلام به من رسید در وقتى که مشغول به تقبیل عتبه ایشان بودم . و جمعى از محققین مانند شیخ بهاءالدین (1260) و سید نعمت الله آن را تحسین نموده اند، و بناى کلام ((عین الحیاة)) نیز بر این تحقیق است ، و عبارة ((مجلى)) نیز که بعد از این ذکر مى شود بر این است . قَالَ فِى ((شرح الغوالى)) بعد ما تقدم : ((و هَذَا القول هو اَلَّذِى رجحه شیخنا البهایى فِى تحریره اءِنَّهُ منوط بما ذهب الیه طائفة من العلماء، و الاخبار ظاهرة فیه من تجسم الاعمال فِى النَّشْاءَة اَلْاُخْرَى کما روى : اءنّ الصلاة تاءتى - الحدیث ، و هکذا حال سایر اعمال البر. و الزنا یاءتى بصورة شخص اسود اللون منتن الریح یَکوُن معه فِى القبر و یوحشه و یجلب علیه الاهوال الى یَوْم الْقِیَامَةِ، و هکذا حال سایر الذنوب . و هَذِهِ الاعمال المجسمة هى الموزونة یَوْم الْقِیَامَةِ فِى میزان حسى له لسان و کفتان . و لما کان القول بهَذَا النحو من التجسم خلاف طور العقل و هو لَا یهتدى الیه ، لان الامور المعنویة کیف یظهر للحس ؟ و الاعراض کیف تنقلب جواهر؟ مع قیام الدلیل بزعمهم على امتناع الانقلاب على (1261) فتح باب التاویل فیه و قَالَوا: معنى هَذَا التجسم اءَنْ الله سبحانَهُ و تعالى یخلق بازاء الاعمال البر الاشخاص الحسنة لانس ‍ المؤ من بها، و بازاء الذنوب الصور المستنکرة لاستیحاش الکافر بها، و هَذِهِ الاعمال هى الموضوعة فِى میازین الْقِیَامَةِ. و الاول هو الاقرب من الفاظ الاخبار. در ((شرح غوالى)) پس از بیان گذشته فرموده است : ((این همان قولى است که شیخ بهایى در تحریر خود آن را ترجیح داده که آن منوط به نظریه اى است که گروهى از علماء بدان قائلند، و اخبار در این زمینه که تجسم اعمال در نشاه آخرت است ، ظهور دارد، چنان که روایت شده : ((همانا نماز به صورت ... مى آید))، و حال سایر اعمال نیک نیز چنین است . و زنا به صورت شخصى سیاه رنگ و بدبود مى آید، با او در قبر خواهد بود، او را به وحشت مى افکند و تا قیامت پیوسته هراس هاى متعدد را به سوى او جلب مى نماید، و حال سایر گناهان نیز چنین است . و همین اعمال تجسم یافته است که در قیامت با ترازویى حسى که یک شاهین و دو کفه دارد وزن مى شوند. ولى چون اعتقاد به این گونه تجسم خلاف روش عقل بوده و عقل بدان راه نمى برد، زیرا امور معنوى چگونه مى تواند براى حس ظاهر شود؟ و عرضها چگونه به جوهرها(1262) تبدیل مى یابد؟ با این که به گمان آن ها بر امتناع انقلاب [اعراض به جواهر] دلیل قائم است ، دست به تاءویل زده و گفته اند: معناى این گونه تجسم آن است که خداى متعال به ازاى اعمال نیک و خوب اشخاص خوشرویى را مى آفریند تا مؤ من بدان ها انس گیرد و نیز به ازاء گناهان چهره هاى زشت و هولناکى مى آفریند تا کافر از آن ها در وحشت باشد، و همین اعمال [تجسم یافته] است که در قیامت در ترازوهاى سنجش عمل قرار مى گیرند. ولى قول اول نزدیک تر به الفاظ اخبار است . و قد کشف عَن حقیقة هَذَا المعنى المحقق الدوانى فِى لسالة ((الزوراء)) و حاصل ذَلِکَ البیان مختصرا بلفظه : (( اءنّ الحقیقة الواحدة تظهر فِى البصر بالصورة المعینة المکتنفة بالعوارض ‍ المادیة و ملازمة وضع معین من محاذاة و قرب و عدم حجاب الى غیر ذَلِکَ، و هى بعینا تظهر فِى الحس المشترک بصورة تشابهها من غیر تِلْکَ الشرایط؛ و هى فِى الحاَلَّتِى ن تقبل التکثر بحسب الاشخاص کصورة زید و عمرو و بکر، ثُمَّ تظهر تِلْکَ الحقیقة فِى العقل بحیث لَا تقبل التکثر، و تصیر الافراد المتکثرة فِى الصورة المبصرة و المتخیلة متحدة فِى الصورة العقلیة . و از حقیقت این معنى محقق دوانى در رساله ((زوراء)) پرده برداشته که حاصل بیان ایشان به طور خلاصه به لفظ خودشان چنین است : ((یک حقیقت به یک صورت معینى که سراسر پیچیده در عوارض مادى و ملازم وضع معینى از قبیل روبرو بودن و نزدیکى و فاصله نبودن چیزى و امثال این هاست در دید چشم جلوه مى کند، و همان حقیقت عینا در حس مشترک به صورتى شبیه آن جلوه مى کند بدون آن که آن شرایط خاص را داشته باشد؛ و آن حقیقت در این دو حال به حسب اشخاص ، کثرت پذیر است مانند صورت زید و عمرو و بکر، سپس همین حقیقت در عقل جلوه مى کند بى آن که کثرت بپذیرد، و افرادى که در صورت طبیعى و خیالى متکثر بودند، در صورت عقلى متحد و بدون تکثر خواهند بود. ثُمَّ الصورة العقلیة متفاوتة فِى قبول التکثر، فَاءِن صور الانواع من حیث خصوص نوعیتها متکثرة ، و من حیث خصوص ‍ جنسیتها واحدة ، و هکذا الى جنس الاجناس فیتحد فِى صورته جمیع انواعها، لکن یمتاز عَن جنس آخر مقابله و هو العرض . و اءِذَا اعتبرت من المفهومات ما یشتمل جمیع الحقایق و الاعتبارات اتحد الکل فِى صورته کالشى ء فِى الممکن العام مثلا. اءِذَا تذکرت ذَلِکَ فنتحدس من اءَنْ الصورة ولو عقلیة غیر الحقیقة بل هى ملابسها المختلفة باختلاف المشاعر و المدارک . باز خود صورت عقلى در پذیرش تکثر [به نوعى دیگر] متفاوت است ، چه صور انواع [در عقل] از جهت خصوص نوع بودنشان متکثرند، و از جهت خصوص جنس بودنشان واحدند [مثل حیوان که از جهت این که جنس است یک صورت عقلى بیش ‍ ندارد، ولى از آن جهت که شامل صور انواعى از قبیل انسان ، اسب ، پرندگان و غیره است ، متکثر است] و این تکثر ادامه مى یابد تا به جنس الاجناس برسد که در آن جا جمیع انواع در صورت آن متحد مى باشند، ولى باز هم از جنس دیگرى که در مقابل آن قرار دهد مانند عرض ، ممتاز و مجزاست . و هر گاه از مفهومات صورتى را در نظر گرفتى که شامل جمیع حقایق و اعتبارات باشد همه آن ها در آن صورت یکى بیش نیستند، مانند شى ء در امکان عام مثلا. هرگاه به این مطلب تذکر یابى حدس زده و به این نتیجه مى رسى که صورت هر چند عقلى باشد غیر خود حقیقت است ، بلکه این صور لباس هاى گوناگونى هستند که مطابق مشاعر و قواى مدرکه انسان بر آن حقیقت پوشانده مى شوند. ثُمَّ اءنّ ذَلِکَ الحقیقة مع وحدتها الذاتیة قد تظهر فِى صور متکثرة متخالفة الحکم کصور الاشخاص ، و قد تظهر فِى حقیقة واحدة کالصور العقلیة . و کما اءَنْ المتخلفین بالصورة فِى موطن قد یتحدان فِیهَا فِى موطن آخر فقد یتعاکس الصورتان فِى الموطنین اى یظهر احدهما بصورة خاصة و الاخر بصورة اخرى فِى ذَلِکَ الموطن ، ثُمَّ یظهران فِى موطن آخر على عکس الصورتین ، فیظهر هَذَا بالصورة اَلَّتِى کانت للاخرى ، و اَلْاُخْرَى بالصورة اَلَّتِى کانت لهذه ، کالفرح الظاهر للرؤ یا بصورة البکاء، و نحو ذَلِکَ من الامور المعلومة بممارسة التعبیر. حال این حقیقت با این که وحدت ذاتى دارد گاهى در صور متکثره اى که هر کدام احکام جداگانه اى دارند ظهور مى کند مانند صور اشخاص گناگون ، و گاه در صورت حقیقت واحدى جلوه گر مى شود مانند صور عقلى . و همانطور که دو چیز که در صورت مختلفند گاهى در جاى دیگرى اتحاد پیدا مى کنند، گاهى نیز به عکس مى شود و همان جا هر کدام به صورت خاصى در مى آیند، و باز در جاى دیگرى هر کدام به صورت آن دیگرى در مى آید، مانند شادى که در رؤ یا به صورت گریه نمودار مى شود، و امثال آن از امورى که با ممارست تعبیر خواب به خوبى معلوم مى گردد. و محصل هَذَا اءِنَّ الحقیقة مغایرة لجمیع الصور اَلَّتِى تتجلى فِیهَا على المشاعر الظاهرة و الباطنة ، الجسمانیة و الروحانیة مغایرة من حیث ذاته لَا من حیث الوجود، و اءنّ تِلْکَ الحقیقة من حیث ذاتها قابلة للظهور بصور مختلفة الاحکام ؛ و اءنّ جمیع الصور اَلَّتِى تظهر هى بها مساویة الاقدام بالنسبة الیها، و لیس ‍ بعضها اولى بها من البعض فِى حد ذاتها، بل اءِنَّمَا یخصص تِلْکَ الصور بعینها لها احکام المواطن و المشاعر. فالعلم حقیقة واحدة تظهر فِى موطن الیقظة بصورة عرضیة محتجبة عَن الحس مدرکة بالعقل کلیة و بالوهم اللبن . و کما اءَنْ الظاهر على المدارک الباطنة فِى الیقظة حقیقة العلم ، کذلک الظاهر على المشاعر فِى الرؤ یا حقیقة العلم ، الا اءِنَّهُ یتجلى فِى کل موطن بصورة بعینها لها ذَلِکَ الموطن . نتیجه این بیان آن است که : حقیقت ، مغایر جمیع صورى است که در آن صور براى مشاعر ظاهرى و باطنى ، جسمانى و روحانى جلوه مى کند، البته از حیث ذات مغایر است نه از حیث وجود؛ و این که آن حقیقت از جهت ذات خود قابلیت آن دارد که به صورت هاى مختلف الاحکام در آید؛ و این که تمام صورى که آن حقیقت بدان ها جلوه مى کند نسبت به آن حقیقت مساوى اند و هیچکدام در حد ذات خود نسبت به آن حقیقت از دیگرى اولویت ندارد، بلکه این صور هر کدام اختصاصا حکام مواطن و مشاعرى را که در آن ها ظهور مى یابند دارا مى باشند. مثلا ((علم)) حقیقت واحدى است که در حال بیدارى به صورت عرضى که پوشیده از حس است و در عقل به صورت کلى و در وهم به صورت جزئى ادراک مى شود، ظهور مى نماید، و همین علم در رؤ یا به صورتى جوهرى یعنى ((شیر)) جلوه مى کند. و همانطور که آن چیزى که در بیدارى بر قواى باطنى ادراک ظهور مى کند حقیقت علم است ، همانطور آن چیزى هم که در رؤ یا بر مشاعر و قواى ادراکى جلوه مى کند حقیقت علم است ، جز این که این حقیقت در هر جایى مطابق شرایط همان جا خودنمایى مى کند. ثُمَّ اءنّ المحجوب المنغمس فِى احکام الطبیعة اَلَّتِى لَا یعرف الحقایق الا بصورها لتعودها بالعواید المالوفة الطبیعة ینکر الحقیقة عند تبدل الصور، و لَا یعرفها لتحولها فِى ملابسها. لکن العارف الدراک اَلَّذِى له نفس قویة لَا یصیر مغلوبا باحکام خصوصیات المواطن و لَا یحجبها حکم موطن عَن احکام المواطین الاخر بل یعرفها فِى سایر ملابسها. و لما کانت هَذِهِ النکتة خفیة مخالفة لما ارتکز فِى الطبایع المالوفة المتمکنة فِى الطبایع و العواید، مع جلالة شاءنها و کونها مرقاة على الاطلاع على اسرار خفیة امر باتقانها و المحافظة علیها. حال آن شخص محجوبى که غرق احکام طبیعت است و حقایق را جز به صورت نمى شناسد - از آن رو که به عادتها و شرایط مالوف طبیعى عادت پیدا نموده است - حقیقت را به هنگام تبدیل صورت ها منکر مى شود و آن حقیقت را چون در ملابس و پوشش هاى گوناگون تحول پیدا نموده باز نمى شناسد. ولى عارف دراکى که داراى نفسى نیرومند است مغلوب احکام خصوصیات مواطن نمى گردد و حکم یک موطن او را از احکام مواطن دیگر محجوب نمى دارد بلکه آن حقیقت را در سایر پوشش هاى خود باز مى شناسد. و چون این نکته بسیار ظریف و پوشیده است و مخالف آن چیزى است که در طبایعى که به عالم طبیعت و عادت هاى ظاهرى عادت پیدا کرده اند ارتکاز یافته ، با همه اهمیتى که دارد و با این که نردبانى است که با آن مى توان بر اسرار پوشیده دست یافت ، دستور داده شده که آن را خوب بفهمند و از آن به خوبى محافظت نمایند)). ثُمَّ قَالَ: کاءِنَّکَ فیما قرع سمعک من هَذِهِ المقدمات اطلعت على حقیقة الانطباق بین العوالم ، فانها باسرها صورة حقیقة واحدة متخالفة من جهات تخالف احکام المواطن اَلَّتِى تشترطها النفس ‍ فِى مدراج صعودها و هبوطها و المدارک اَلَّتِى هى مقتضى تِلْکَ المواطن ، بل حقیقة العوالم فانها صور تظهر على النفس فِى مواطنها. بل اءِنَّکَشف علیک اسرار غامضة من احوال المبدا و المعاد و ظهوره فِى الکثرات ، فَاءِن ذَلِکَ یتحصل و یتقوم بالنفس و مراتبها، و اسرار المعاد فِى ظهور الاعمال و الاخلاق الظاهرة فِى النَّشْاءَة الدنیویة بالصور الخاصة ، و فِى النَّشْاءَة الخرویة بالصور اَلَّتِى تقتضیها احکام تِلْکَ النَّشْاءَة کما فصل فِى الشریعة . سپس فرموده : ((گویا از این مقدماتى که به گوش تو رسید بر حقیقت انطباق میان عوالم آگاهى یافتى ، چه همه عوالم صورت یک حقیقتند که از جهت تفاوت احکام مواطن مختلفِى که نفس ‍ در مدارج صعود و نزول خود مشروط مى دارد و مدراک هر کدام به مقتضاى آن مواطن آن را مى یابند، اختلاف و تفاوت پیدا مى کند؛ بلکه بر حقیقت خود عوالم نیز؛ چه آن صورت هایى است که هر کدام در جاى خود براى نفس ظهور مى یابد. بلکه اسرار پیچیده اى از احوال مبداء و معاد و ظهور آن در کثرات برا یتو مکشوف مى گردد، زیرا همه این ها با نفس و مراتب آن حصول پیدا نموده و قوام مى یابد؛ و نیز اسرار معاد از قبیل ظهور اعمال و اخلاق ، که در نشاءة دنیا به صور خاصى نمود دارند و در نشاءه آخرت با صورت هاى دیگرى که مقتضاى احکام آن نشاءه است ظهور مى یابند، چنان که در شریعت به تفصیل بیان شده است . و تیسر علیک ایضا مشاهدة الواحد الحقیقى فِى الکثرات من غیر شوب ممازجة و لَا انلفصال ، و تسلقت الى حقایق ما انباء به لسان النبوات من ظهور الاعمال و الاخلاق فِى المواطن المعادیة بصور الجساد، و کیفیة وزن الاعمال ، و اطلعت على سرّ قَوْله تعالى : و اءنّ جهنم لمحیطة بالکافرین ،(1263) و اءنّ الایة بظاهرها تدل على احاطة جهنم بالکافرین فِى زمان الحال ، و لَا حاجة الى الصرف عَن الظاهر بناء على التحقیق اَلَّذِى سبق ، فَاءِن الاخلاق الرذیلة و العقاید الباطلة هى محیطة بهم فِى هَذِهِ النَّشْاءَة هى بعینها جهنم اَلَّتِى ستظهر فِى الصور الموعودة علیهم کما انذهم الشارع علیه السلام ، الا اءِنَّهُم لَا یعرفون ذَلِکَ لعدم ظهورها فِى هَذِهِ النَّشْاءَة علیهم فِى تِلْکَ الصورة ، و هم لفرط جهلهم بالحقایق لَا یعرفون الحقایق الا بصورها؛ و اما النفس المحیطة بالحقایق و تقلبها فِى الصور بحسب المواطن فیعرف حقیقة الامر، بل قد ینعکس ذَلِکَ الى مرآة خیالیة اَلَّتِى هى مشکاة مصابیح النفس فتشاهد تِلْکَ الصور باعینها مع مشاهدتها للصور المحسوسة ، فَاءِن النفوس الناطقة لَا یشغلها شاءن عَن شاءن و لَا یلیها موطن عَن موطن ، و اءن لم تکن هَذِهِ الحال دائمة بل مختلفة بحسب خواص الاوقات و ما یتبعها من الاحوال ، کما ورد فِى الحدیث المشتمل لرؤ یته للجنة و اَلْنَّار و هو فِى الصلاة حذاء الحایط. و نیز مشاهده واحد حقیقى را در کثرات ، بدون شائبه این که ممازجت یا انفصالى صورت گیرد، براى تو آسان مى گردد، و به حقایق آن چه که لسان وحى به آن خبر داده از قبیل ظهور اعمال و اخلاق در معاد به صورت اجساد، و چگونگى سنجش اعمال ، راه خواهى یافت ، و بر راز این آیه که ((همانا جهنم هر آینه بر کافران احاطه دارد)) واقف خواهى گشت ، و این که این آیه به ظاهر خود دلالت دارد بر این که در همین حال جهنم بر کافران احاطه دارد، و نیازى به صرف آیه از ظاهر خود و تاءویل آن نیست بنابر تحقیقى که گذشت ، چه اخلاق رذیله و عقاید باطله اى که در همین دنیا به آنان احاطه دارد عینا همان جهنمى است که به زودى [در عالم قیامت یا پس از مرگ] در همان صورى که به آنان وعده داده شده ظهور پیدا مى کند همانطور که شارع مقدس آنان را از آن بیم داده است ، جز این که [در این جا] آن را نمى شناسند زیرا جهنم در این نشاءه در آن صورت ها براى آنان نمودار نیست ، و آنان نیز به خاطر جهل فراوان خود به حقایق ، حقایق را جز در صورت هاى خاص خود نمى بینند؛ ولى نفسى که محیط به حقایق است و از تقلب و دگرگونى هایى که در صور مختلف به حسب مواطن گوناگون پیدا مى کند آگاه است حقیقت مطلب را مى داند، بلکه بسا این مطلب در آیینه خیالى اى که به منزله چراغدان براى چراغ نفس است منعکس شده بنابراین آن صورت ها را عینا مشاهده مى کند با این که آن ها را در صورت محسوس خود نیز مشاهده مى نماید، زیرا که نفوس ناطقه را اشتغال به چیزى از اشتغال به چیز دیگر باز نداشته و هیچ موطنى آن ها را از موطن دیگر به خود مشغول نمى دارد، هر چند که این حال دائمى نیست بلکه به حسب خواص اوقات مختلف و احوال گوناگونى که بدان دست مى دهد، اختلاف پیدا مى کند، چنان که در حدیث آمده که آن حضرت صلى الله علیه و آله و سلم بهشت و دوزخ را دید در حالى که مقابل دیوار مشغول نماز بود. و ایضا تعرف من ذَلِکَ التحقیق معنى قَوْله تعالى : اَلَّذِى نَ یاکلون اموال الیتامى ظلما اءِنَّمَا یاکلون فِى بطونهم نارا،(1264) و قَوْله صلى الله علیه و آله و سلم : اَلَّذِى نَ یشربون فِى آنیة الذهب و الفضة اءِنَّمَا یجرجر(1265) فِى بطونهم نارا، فَاءِن ظاهره یدل على وقوع هَذِهِ الحال فِى المآل . و الجرجرة بمعنى الصب و هو متعد بنفسه ، فیَکوُن فاعل قَوْله ((یجرجر)) الضمیر الراجع الى قَوْله ((اَلَّذِى)) و ((نار جهنم)) مفعولا؛ و قَوْله صلى الله علیه و آله و سلم : اءنّ اَلْجَنَّة قیعان و اءنّ غراسها سُبْحَانَ اللَّهِ وَ بِحَمْدِه ، فَاءِن هَذَا الحدیث یدل على اءَنْ هَذَا القول بعینه غراسها، الى غیر ذَلِکَ من غوامض الحکم و الاسرار الالهیة ، و علمت اءَنْ جمیع ذَلِکَ على الحقیقة لاالمجاز کما توهمه المتوهمون ؛ و کذلک قَوْله : الدنیا مزرعة الْاخِرَة ،(1266) فَاءِن معناه اءَنْ الاخلاق المکتسبة فِى الدنیا مادة اَلْجَنَّة و اَلْنَّار، و هى تظهر فِى تِلْکَ المواطن بصورتها و صورة ما یظهر فِیهَا اللذایذ و المکاره . و نیز از این تحقیق معناى این آیه : ((آنان که اموال یتیمان را به ناحق مى خورند جز این نیست که در شکمهاشان آتش ‍ مى خورند)) و معناى این حدیث : ((آنان که در ظروف طلا و نقره آب مى نوشند جز این نیست که در شکمهاشان آتش مى ریزند)) را مى فهمى ، چه ظاهر این ها دلالت دارد که این حال در آینده (قیامت) حاصل مى شود [در صورتى که چنین نیست بلکه در همین نشاءه آتش مى خورند و نمى دانند].(1267) و نیز به معناى این حدیث ((همانا بهشت ، زمین خشک و هموارى است و نهالهایى که در آن کاشته مى شود ذکر سُبْحَانَ اللَّهِ وَ بِحَمْدِه است)) پى مى برى ، چه این حدیث دلالت دارد که این اذکار عینا همان نهال ها هستند [نه این که خداوند به ازاء آن ها نهالهایى مى آفریند]، و نیز سایر حکمت ها و اسرار پیچیده الهى را مى فهمى ، و مى دانى که همه این ها به طریق حقیقت بیان شده نه مجاز، چنان که اهل وهم توهم کرده اند؛ و نیز معناى حدیث ((دنیا مزرعه آخرت است)) را مى فهمى ، زیرا که معناى آن این است که خوى هایى که در دنیا کسب شده اند ماده و خمیرمایه بهشت و دوزخ ‌اند که در آن مواطن به صور خود و صور چیزهایى که لذتها و ناخوشایندى ها در آن ها ظهور مى کنند، ظهور و بروز پیدا خواهند نمود)). ثُمَّ قَالَ: لعلک تقول : کیف یَکوُن العرض بعینه هو الجوهر، و کیف یَکوُن المعنى واحدا والحال هَذِهِ اءنّ الحقایق متخالفة بذواتها؟ فنقول : قد لوحنا الیک اءَنْ الحقیقة غیر الصورة ، فانها فِى حد ذاتها و صرافة سذاجتها عاریة عَن جمیع الصور اَلَّتِى تتجلى بها، لکنها تظهر فِى صورة تارة و فِى غیرها اخرى ، و الصورتان متغایرتان قطعا لکن الحقیقة المتجلیة فِى الصورتین بحسب اختلاف الموطنین شى ء واحد. سپس فرموده : ((ممکن است بگویى : چگونه عرض مى تواند عینا به جوهر تبدیل شود؟ و چگونه معنا مى شود معنا یکى باشد و حال آن که این حقایق ذاتا با یکدیگر تفاوت دارند؟ در پاسخ گوییم : ما برایت ترسیم نمودیم که حقیقت در ذات و صرافت بساطت خود غیر از صورت است و از جمیع صورى که بدان جلوه مى کند عارى است ، ولى گاهى در یک صورت و گاه در صورت دیگرى ظهور مى نماید، این دو صورت قطعا با یکدیگر متفاوتند ولى حقیقتى که به حسب اختلاف مواطن در این دو صورت جلوه نموده یک چیز است . و ما اشبه ذَلِکَ مما یَقوُل ه اهل الحکمة النظریة اء: الجواهر باعتبار وجودها فِى الذهن اعراض قائمة به محتاجة الیه ، ثُمَّ هى فِى الخارج قائمة بانفسها متسغنیة عَن غیرها. فاءِذَا اعتقدت اءَنْ حقیقة تظهر فِى موطن بصور عرضیة محتاجة ، و فِى آخر بصور مستقلة مستغنیة تکون جوهریة فاجعل ذَلِکَ تانیسا لک تکسر به صولة نبوطبعک عنه فِى بدو النظر حتّى یاتیک الیقین و تشرف على حقیقة قَوْله صلى الله علیه و آله و سلم : النوم اخ الموت ؛(1268) و قول صاحب سره و باب مدینة علمه : النَّاس نیام فاءِذَا ماتوا انتبهوا.(1269) و چقدر شبیه است این نظریه با آن چه اهل حکمت نظرى گفته اند که : جواهر به اعتبار وجودشان در ذهن اعراضى هستند که قائم به ذهن و نیازمند به آنند، ولى همان جواهر در خارج از ذهن قائم بنفس اند و از غیر خود بى نیاز. پس هرگاه اعتقاد دارى که یک حقیقت ممکن است در یک جا به صورت عرض و محتاج جلوه کند، و در جاى دیگر به صورت جوهرى مستقل و بى نیاز، پس این مطلب را براى خود تانیسى قرار ده تا صولت سرکشى طبع خود را از قبول آن که در ابتداى نظر رخ مى دهد بشکنى و یقین برایت حاصل شده و بر حقیقت این حدیث نبوى : ((خواب برادر مرگ است)) اطلاع حاصل نمایى ، و نیز بر قول صاحب سر و در شهر علم آن حضرت [یعنى امیرمؤ منان علیه السلام] که فرموده : ((مردم خوابند، چون بمیرند بیدار شوند.)) اءرایت الحقیقة الواحدة کیف ظهرت على القوة العاقلة بصورة وحدانیة لطیفة مجردة ، ثُمَّ ظهرت على الحواس بصور متخالفة کثیرة مادیة ، فکانها تنزلت مع النفس عَن صرافة تجردها و وحدتها الى التکثر و التعدد؟ و اءِذَا ترقت الى مرتبة التجرد الصرف توحدت . و [ان] للحقایق مع النفس صعودا و هبوطا فهى اذن موجودة مع النفس لَا فِى الخارج عنها و هى تصاحبها فِى مواطنها المختلفة ، و تنصبغ فِى کل موطن من مواطنها باحکامها من الوحدة و الکثرة و اللطافة و الکثافة . آیا دیده اى که چگونه یک حقیقت به صورت یگانگى و لطیف و مجرد براى قوه عاقله ظهور مى نماید، سپس همان حقیقت به صورت هاى مختلف کثیر و مادى براى حواس ظاهر مى شود که گویا همراه با نفس از صرافت تجرد و وحدت خود به تکثر و تعدد نزول یافته است ؟ پس هرگاه که نفس به مرتبه حواس برسد آن صور نیز به غایت تکثر و تعدد مى رسند، و هرگاه نفس به مرتبه تجرد صرف صعود یابد آن صور نیز وحدت مى یابند. و حقایق را با نفس ، صعود و نزولى است ، بنابراین آن ها همراه نفس موجودند نه در خارج از آن و با نفس در مواطن مختلف همراهى مى کنند و در هر موطنى به مناسبت احکام آن موطن از وحدت و کثرت و لطافت و ضخامت ، رنگ همان موطن را به خود مى گیرند. و من ثُمَّ اقول : شاءن العلم تکثیر الواحد و ذَلِکَ فِى العلم التفصیلى المتحصل بما یلى الجهة السالفة من النفس ، و کماله فِى المشاعر الظاهرة ؛ و توحید الکثیر، و ذَلِکَ فِى العلم الاجمالى المتقوم بما یلى الجهة العالیة من النفس ، و کماله فِى المدارک الشهودى المعبر بنور الولایة ، و هو غایة المراتب ، و یلیه فِى الشرف مرتبة الذوق الفطرى .(1270) و از همین جاست که من گویم : شاءن علم به کثرت آوردن واحد است ، و این در مورد علم تفصیلى است که در جهت پایین نفس حاصل مى شود، و کمال آن در مشاعر ظاهرى است ؛ و نیز به وحدت آوردن کثیر است ، و این در مورد علم اجمالى است که در جهت عالى و بالاى نفس حصول و قوام مى یابد، و کمال آن در مدرک شهودى است که از آن به نور ((ولایت)) تعبیر مى شود که آن غایت و نهایت مراتب است ، و پس از آن از نظر شرافت و اهمیت مرتبه ذوق فطرى قرار دارد. هَذَا کلامه و یظهر منه معنى قول امیرالمؤ منین علیه السلام : العلم نقطة کثرها الجاهلون (1271) و ذَلِکَ اءَنْ العلم الحقیقى المتقوم بما یلى الجهة العالیة من النفس و مدرکه الشهودى ، و اما العلم التفصیلى المتحصل بما یلى الجهة السافلة من النفس و یَکوُن فِى المشاعر الظاهرة فهو صور مختلفة لتِلْکَ الحقیقة الواحدة ، فیَکوُن العلم حینئذ هو تِلْکَ الحقیقة البسیطة اَلَّذِى عبّر عنه بالنقطة . این بود کلام او، و از آن معناى قول امیرمؤ منان علیه السلام ظاهر مى شود که فرمود: ((علم یک نقطه است ، جاهلان زیادش ‍ نمودند)). چه علم حقیقى همان است که در جهت عالى نفس ‍ قوام مى یابد و مدرک آن شهودى است ، و اما علم تفصیلى که در جهت سافله نفس حاصل مى شود و در مشاعر ظاهرى نمود دارد صور مختلفِى است از همان حقیقت واحد، بنابراین علم همان حقیقت بسیطى است که از آن تعبیر به ((نقطه )) مى شود. و ربما ظهر منه ایضا الاشارة الى معنى قَوْله : علم ما کان و علم ما یَکوُن فِى القرآن فِى سورة الفاتحة ، و علم الفاتحة فِى البسملة منها.(1272) و ذَلِکَ اءَنْ العلم الحقیقى هو علم التوحید، و سایر العلوم من توابعه ، و قد ظهر منه ما برز بصور مختلفة و عبارت متفاوتة ، و اقصر ما یعبر عنه هو البسملة لاشتمالها على اصوله . و بسا که از آن اشاره اى به معناى این حقیقت پیدا شود که : ((علم گذشته و آینده در قرآن در سوره فاتحه است ، و علم فاتحه در بسم الله آن نهفته است)). زیرا علم حقیقى همان توحید است و سایر علوم از توابع آن به شمار مى روند، که مقدارى از آن به صور مختلف و عبارات متفاوتى بروز پیدا کرده است ، و کوتاهترین تعبیر از آن علم ، بسم الله است که مشتمل بر اصول علم توحید است . و یظهر منها ایضا سرّ الهى فِى شاءن امیرالمؤ منین علیه السلام و هو اءَنْ حقیقته برزخ بین عالم الوجوب و الامکان ، فهو معلوم من وجه و مجهول من وجه آخر. فبالجهة الثانیة قَالَ صلى الله علیه و آله و سلم : لَا یعرف علیا الا الله تعالى و انا، و لَا یعرفنا الا على .(1273) و بالجهة الاولى دخلت تحت عالم البشر. و اما حقیقته فهو النور المشار الیه بقَوْله صلى الله علیه و آله و سلم : خلقت انا و علىّ من نور واحد.(1274) فکانا بتِلْکَ الصورة النورانیة قبل خلق الخلق ، ثُمَّ لما بعث الله الانبیاء بعث علیا معهم بتِلْکَ الصورة او بغیرها، کما قَالَ جبرئیل علیه السلام للنبى صلى الله علیه و آله و سلم : اءنّ الله بعث علیا مع الانبیاء باطنا و معک ظاهرا.(1275) و نیز سرى الهى در شاءن امیرمؤ منان علیه السلام از آن ظاهر مى شود و آن این که : حقیقت آن حضرت برزخى میان عالم وجوب و امکان است ، پس از جهاتى معلوم و از جهتى مجهول است ، و از جهت دوم [یعنى جهت مجهول بودن حقیقت آن حضرت] است که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: ((على را جز خدا و من ، و خدا و مرا جز على نمى شناسد)). و به جهت اول است که در عالم بشریت داخل است . اما حقیقت آن حضرت همان نورى است که در حدیث پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به آن اشاره شده است که : ((من و على از یک نور آفریده شده ایم)). و پیش از آفرینش خلق هر دو در همین صورت نورانى بودند، سپس چون خداوند انبیا را برانگیخت على را به همان صورت نورانى یا به صورتى دیگر با آنان مبعوث نمود، چنان که جبرئیل علیه السلام به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم گفت : ((خداوند على را با انبیاء به طور باطنى و با تو به طور ظاهرى مبعوث فرمود)). ثُمَّ لما جرى علیه القلم الالهى فِى الولادة افیض على تِلْکَ الحقیقة صورة تناسب هَذَا العالم ، لکن لَا نقصرها على صورة واحدد بل یجوز اءَنْ یظهر علیه السلام بالصور المتعددة اما متناسبا کما ورد فِى حضوره عند جمیع الاموات ، و یموت فِى الساعة الواحدة الوف من النَّاس ، و کما اءِنَّهُ روى اءِنَّهُ اضافه اربعون رجلا من الصحابة فِى وقت واحد، فیَکوُن اشارة الى تعدد الصور المفاضة على تِلْکَ الحقیقة النورانیة القدسیة تدبرها نور واحد فِى نهایة القوة و الاطلاع على عالمى الوجوب و الامکان ؛ و اما متناسبه من بعض الوجوه کما روى اءَنْ الحسین علیه السلام لما استشهد راءى رجل من عکسر ابن زیاد و اناس من اهل السودان اسدا عظیما یخرج من غیضة کان هناک فیاتى الى بدن الحسین علیه السلام و یقبله و یبکى ، فسالوا الجن اَلَّذِى نَ [کانوا] ینوحون علیه فقَالَوا: هَذَا ابوه امیرالمؤ منین علیه السلام . سپس وقتى قلم الهى در مورد ولادت حضرتش جریان یافت ، صورتى که مناسب این علم باشد بر آن حقیقت افاضه شد، ولى محدود به یک صورت نیست بلکه جایز است که آن حضرت به صور متعددى جلوه کند؛ حال یا صورتى متناسب ، چنان که در حدیث وارد است که حضرتش نزد جمیع کسانى که در شرف مرگ اند حضور مى یابد و حال آن که هزارها کس در یک ساعت مى میرند، و نیز روایت است که چهل نفر از صحابه در یک زمان از آن حضرت در میهمانى پذیرایى کردند؛ و این اشاره به این است که صور چندى بر آن حقیقت نوراین قدسى افاضه گشته است که آن حقیقت آن صور را در نور واحدى در نهایت قوت و اطلاع از عالم وجوب و امکان تدبیر مى نموده است . یا این که آن صورت از بعضى جهات متناسب است ، چنان که روایت است که : چون امام حسین علیه السلام شهید شد مردى از سپاه ابن زیاد و مردمى چند از اهل سودان شیر بزرگى را دیدند که از جنگلى که در آن اطراف بود بیرون مى شدو کنار بدن حسین علیه السلام مى آمد و آن را مى بوسید و گریه مى کرد، پس از اجنه اى که بر آن حضرت نوحه گرى مى کردند سؤ ال نمودند، در پاسخ گفتند: این پدرش ‍ امیرالمؤ منین علیه السلام است . و یظهر ایضا منه سر ما روى اءَنْ بعض الائمة کان اسمر اللون ، مع اءِنَّهُ یجب اءَنْ یَکوُن الامام احسن النَّاس فِى الخلق و الخلق ، و حقیقته کما ورد اءِنَّهُم کانوا یظهرون على النَّاس على صور مختلفة بحسب ما تحتمله عقَوْله م . و کذلک فِى مراتب الالحان و الاصوات . و قد بقى هنا اسرار کثیرة طوینا ذکرها حذرا من التطویل)).(1276) انتهى کلام السید نعمة الله على ما فِى ((شرح الغوالى)). و نیز از آن ظاهر مى شود سر این که روایت شده بعضى از امامان علیهم السلام گندمگون بوده اند، با این که لازم است امام از همه مردم در خلقت و اخلاق نیکوتر باشد؛ و حقیقت این مطلب آن است که طبق روایات رسیده ، آن بزرگواران بر مردم مطابق آن مقدار که قابل تحمل براى عقل آنان بود به صور گوناگونى ظهور مى یافته اند. و مطلب در مورد [اختلاف] آهنگها و صداها نیز از همین قرار است . اسرار دیگرى نیز باقى ماند که به جهت پرهیز از درازى سخن از ذکر آن ها خوددارى نمودیم)). پایان سخن سید نعمت الله در ((شرح غوالى)). و موافق این تحقیق است آن چه در ((مکاتیب)) است که : ((دنیا اسم است و آخرت مسمى ، چنان چه اشاره اى لطیفه بدان هست در کلام ابن عباس رحمه الله که از آن چه در بهشت است نیست در دنیا مگر نام ها، هر چه در دنیا است تماثیل و صور و حقایق قائمه است در آخرت . پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: ((باد خوشى از شبکه در بهشت مى آید)).(1277) و فرمود: ((حر و برد از نفس جهنم است )).(1278) پس صاحب همت را همیشه روى به حقایق تواند بود و به صور و ضلال فریفته نگردد و دل بدان نبندد)).(1279) و در ((حق الیقین)) آورده است که : در ((محاسن)) به سند صحیح از حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام روایت کرده است که : ((چون مؤ من مى میرد با او داخل مى شود در قبرش شش ‍ صورت که یکى از آن ها خوشروتر و خوش هیات تر و خوشبوتر و پاکیزه تر است از باقى صورت ها، پس یکى از جانب راست مى ایستد، و یکى از جانب چپ ، و یکى در پیش رو، و یکى در پایین پا، [و یکى در عقب سر]، و آن که خوشروتر است بر بالاى سر است . پس سؤ ال یا عذاب را از هر جهت که مى آید آن که در آن جهت ایستاده است مانع مى شود. پس آن که از همه خوشروتر است به سایر صورت ها مى گوید: شما کیستید، خدا شما را جزاى خیر دهد از جانب من ؟ صاحب جانب راست گودى : من روزه ام ، و صاحب جانب چپ گوید: من زکاتم ، و آن که در پیش روى است گوید: من روزه ام ، و آن که در عقب است گوید: من حج و عمره ام و آن که در پایین پا ایستاده است گوید: من بر و احسان [به] برادران مؤ منم . پس آن ها به او گویند که : تو کیستى که از همه ما بهتر و خوشروتر و خوشبوى تر؟ گوید که من ولایت آل محمدام صلى الله علیه و آله و سلم)).(1280) قَالَ فِى ((المجلى)): ((و قد حقق بعض اهل الاشراق على قاعدة الاشراق فَقَالَ: اءنّ العذاب الوارد على النفس بعد مفارقة البدن اءِنَّمَا هو لتقصیرها و خططّتها لَا لمنتقم خارجى عاقبها و انتقم منها کما یتوهمه العوام ، کما اءنّ العذاب الحاصل فِى العالم بالاسباب الخارجة ، و لیس الامر کذلک لعذبها، فَاءِن العذاب لها اءِنَّمَا هو بسبب الهیئات الردیة و الاخلاق السیئة و هى حاملة لعذابها معها و موجبة له بسبب تِلْکَ الهیئات ؛ هى الموجبة لعذاب نفسها، فانها متى فارقت متلطخة بالملکات المذمومة و الهیئات الرذیلة و زال الحجاب البدنى عنها شاهدت ثمار تِلْکَ الهیئات ، و عاینت مرارة تِلْکَ اسیئیات فتاذت بذلک ، ورد الیها اعمالها القبیحة بعینها و کانت عقابها. و الیه الاشارة بقَوْله صلى الله علیه و آله و سلم : اءِنَّمَا هى اعمالهم ردت الیهم ،(1281) و قَوْله تعالى : واحاطت به خطیئته .(1282) و یَکوُن حالها کحال المریض المقصر فِى الحمیة و الاحتّى اط اءِذَا ادت الیه شهوته ، و ساقت الیه قوته البهیمیة اوصابا و امراضا مولمة ؛ فیَکوُن هَذَا التالم من لوازم ما ساق الیه القدر من الجهة الموجبة لذلک التالم لَا اءَنْ منتقما من خارج انتقم منه . در کتاب ((مجلى)) فرموده است : ((بعضى از اشراقیون بنابر قاعده اشراق تحقیقى نموده و گفته است که : عذابى که بر نفس ‍ پس از مفارقت آن از بدن وارد مى آید از روى تقصیر و گناه اوست نه این که یک منتقم خارجى او را کیفر مى دهد و از وى انتقام مى کشد آن گونه که پاره اى عوام توهم نموده اند، همانطور که عذابى که در این عالم حاصل مى شود به سبب اسباب خارجى است ، ولى در مورد عذاب نفس [پس از مرگ و نشاءه آخرت] چنین نیست ، چه عذاب نفس [در آن نشاءه] به سبب هیئات پست و اخلاق زشت است و همین ها حامل عذاب نفس با او خواهند بود و آن عذاب ها به سبب همین هیئات و ملکات براى وى حتمى مى شوند. بنابراین نفس خودش عذاب خودش را فراهم مى آورد، چه هنگامى که نفس با غوطه ور بودن در ملکات نکوهیده و هیئات رذیله از بدن جدا شد و حجاب بدنى از وى زائل گشت میوه آن هیئات را مشاهده کرده و تخلى آن گناهان را معاینه و دیدار نموده و از آن ها در اذیت و آزار خواهد بود، و اعمال زشتش بدو بازگردانده مى وشد و همان ها کیف و عذاب او مى باشند. و اشاره به همین است که حدیث ((جز این نیست که این عذاب ها همان اعمال آن هاست که به ایشان باز گردانده شده است))، و آیه ((و گناهش به او احاطه کرد)). و حال چنین کسى به مریضى ماند که در پرهیز و احتّى اط کوتاهى نموده و در نتیجه ، شهوت و نیروى حیوانى او بیمارى ها و امراض دردناکى را به سوى او کشانده است ، لذا این درد کشیدن از لوازم همان چیزى است که قدر از همان جهتى که موجب آن درد است به سوى او سوق داده است ، نه این که منتقمى از خارج از او انتقام گرفته است . و زاد بعضهم فِى تحقیق هَذَا المعنى فَقَالَ: اءنّ اَلْنَّار المعاقب بها لبست نارا خلقت من مادة خارجة عَن افعال المعذب بل هى بعینها نار، و منه قَوْله تعالى : اءِنَّمَا یاکلون فِى بطونهم نارا، و قَوْله صلى الله علیه و آله و سلم : اَلَّذِى نَ یشربون فِى آدیة الذهب و الفضة - الحدیث . و الاصل عدم المجاز، فکانت تِلْکَ الافعال ظاهرة بصورها الحقیقیة فکانت نارا فیعذب بها لَا بنار خارجة . و احتراقه بها تطهیرا له من دنس الخطایا و نجاسة الذنوب ، لیطهر فیصیر مستعد لافاضة الاکُمَْل اَلَّذِى لَا یصحّ قیامه بالجنس ‍ المتلوث بالقاذورات ، لان اَلْنَّار تحیله و یذهب اخباثه فیصیر عنصرا طاهرا خالیا من جمیع الخبائث مستعدا لفیض الاکُمَْلات الحسیة و العقلیة . و یرید ذَلِکَ و ینقص بحسب قوة النجاسة و ضعفها، و شدة ملازمتها و عدمه . فندبر هَذِهِ الاسرار فانها حقایق تحتاج الى فحص عَن معانى اسرار الشریعة و الجمع بینها و بین الحکمة . و یکى دیگر در تحقیق این معنى اضافه کرده است که : آتشى که بدان کیفر مى شود آتشى نیست که از ماده اى خارج از افعال شخص معذب آفریده شده باشد بلکه آن ها عینا همان آتش ‍ است . و از همین بابت است آیه ((جز این نیست که در شکمهاشان آتش مى خورند)) و حدیث ((آنان که در ظروف طلا و نقره مى آشامند))؛ و اصل این است که معنى مجازى در نظر نباشد، بنابراین آن افعال به صورت حقیقى خود هستند که به صورت آتشند و صاحب آن بدن ها معذب مى گردد نه این که آتشى خارجى در کار باشد. و علت آن که او به آن آتش مى سوزد آن است که از آلودگى خطایا و پلیدى گناهان پاک شود و مستعد کمالى گردد که نمى تواند در جنس آلوده به کثافات قرار گیرد؛ چه آتش آن را صیقل مى دهد و کثافات آن را برطرف مى سازد، پس ‍ عنصر پاکیزه اى مى شود که از تمام آلودگى ها و کثافات خالى بوده و مستعد فیض کمالات حسى و عقلى مى گردد. و این [عذاب] به حسب نیرو و ضعف نجاست و نیز شدت ملازمت و وابستگى آن ها با عدم آن کم و زیاد مى شود. پس در این اسرار بیندیش چه آن ها حقایقى است که براى درک آنها نیازمند پژوهش از اسرار شریعت و جمع میان شریعت و حکمت (عقل) است)). ثُمَّ قَالَ: اقول : هَذَا البحث مبنى على قاعدة کلیة مقررة عند اهل الحکمة الاشراقیة ، اءِذَا حققتها و کشفت اسرارها عرفت بها غوامض هَذِهِ المعانى ، بل و تطلع بها على غوامض کثیرة من اسرارهم و هى اءَنْ الحقیقة الکلیة تظهر فِى الصور المختلفة ، و تتداول تِلْکَ علیها احکامها باعتبار ظهورها فِى تِلْکَ الصور المتلبسة بها بحیث تکون تِلْکَ الصور مظاهر لتِلْکَ الحقیقة [فِى مواطن متعددة ، یظهر لتِلْکَ الحقیقة] فِى کل موطن من تِلْکَ المواطن [احکام خاصة و افعال خاصة و احوال خاصة بواسطة ظهورها فِى تِلْکَ المواطن] بواسطة تِلْکَ الصور على حسب اختلافها فِى تنزلاتها من العالم العقلى الى النفسى ، الى الحسى ، الى غیر ذَلِکَ من مواطنها المتعددة باعتبار قوة الکشف و المعاینة الحاصلتین عند النفس فِى مواطن تعقلاتها. فاءِذَا بسطت هَذَا الاصل و عرفت غوامضه عرفت به غوامض اسرار الحقیقة و کیفیة تنزلاتها فِى الملابس المختلفة و المواطن المتفاوتة ، و اطلعت لذلک على اسرار الحقیقة و کیفیة تنزلاتها فِى الملابس المختلفة ، و عرفت به الجمع بین الباطن و الظاهر [و اطلعت] على اسرار العوالم و انطباق بعضها على بعض ، فافهم ذَلِکَ فاءِنَّهُ بحث نفیس . سپس فرموده است : ((من گویم : این مبحث بر اساس قاعده کلى اى است که نزد حکماى اشراقى مقرر است ، و چون آن را به خوبى دریابى و اسرار آن را مکشوف دارى بدان وسیله غوامض و پیچیدگى هاى این معانى را باز خواهى شناخت و از غوامض ‍ بسیارى دیگر از اسرارشان آگاه خواهى شد و آن این که : حقیقت کلى در صور مختلفِى جلوه مى کند و به اعتبار ظهورش در آن صور، آن صور هر کدام با احکام خاص خودشان بر آن طارى مى شوند، به گونه اى که آن صورت ها هر کدام در جاهاى مختلف مظهرى از آن حقیقت مى باشند، که در هر جایى براى آن حقیقت به واسطه ظهورش در آن جا احکام و افعال و احوال خصاى پیدا مى شود به واسطه همان صور به حسب تفاوتى که در نزول خود از عالم عقلى به نفسى و به عالم حسى و مواطن متعدد دیگرى دارند و به اعتبار نیروى کشف و معاینه که در مواطن تعقلات گوناگون نفس براى آن حاصل مى شود. پس هرگاه این اصل را گسترش دهى و به غوامض آن آشنا شوى ، بدان سبب غوامض اسرار حقیقت و چگونگى نزول آن را در لباس هاى مختلف و مواطن گوناگون به خوبى مى شناسى و بدین سبب بر اسرار شریعت و ظهور آن در مبلابس و صور مختلف اطلاع خواهى یافت ، و به سبب آن راه جمع میان باطن و ظاهر و اسرار عوامل و تطبیق بعضى بر دیگرى را مى دانى . پس آن را خوب بفهم که بحث نفیسى است . فاءِذَا تطلع سرک على معرفة هَذِهِ القاعدة علمت اءَنْ الطاعة و المعصیة حقیقتان تظهران فِى العالم الحسى بالصور العقلیة ، و لَهُمَا فِى انفسهما حقایق اخرى یظهران بها فِى ملابسهما بالصور المعنویة فِى العالم المثالى و فِى العالم العقلى ، فیصیران جنة و نارا مثالیین و عقلیین ، و مظهرهما فِى العالم الحسى اَلْجَنَّة و اَلْنَّار الحسیین ، فیصیران بحقایقهما جنة و نارا. پس هرگاه نفس تو به شناخت این قواعد نائل آمد خواهى دانست که اطاعت و معصیت دو حقیقتى هستند که در عالم حسى به صورت هاى عقلى ظاهر مى شوند، و نیز در ذات خود حقایق دیگرى هستند که در ظرف و لباس خود به صور معنوى در عالم مثال و عقل ظهور مى یابند، پس دو نوع بهشت و دوزخ مثالى و عقلى مى گردند که مظهر آن دو در عالم حسى بهشت و دوزخ حسى مى باشد، بنابراین آن ها (طاعت و معصیت) به حقایق خود و در ذات خود بهشت و دوزخ مى گردند. و قد اشارت الاثار النبویة و اسرار الشرایع الالهیة الى ذَلِکَ، فِى احوال اهل الطاعة قَوْله صلى الله علیه و آله و سلم : اَلْجَنَّة قیعان ، غراسها سُبْحَانَ اللَّهِ وَ بِحَمْدِه ؛ و فِى احوال اهل المعصیة قَوْله صلى الله علیه و آله و سلم : اَلَّذِى نَ یشربون - الحدیث . و قد رویت عَن والدى - الى اءَنْ ساق الاسناد الى رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - اءِنَّهُ قَالَ: اءِذَا دخل وقت کل فریضة نادیملک من السماء: ایها النَّاس قوموا الى نیراءِنَّکَم اَلَّتِى اوقدتموها على ظهورکم فاطفؤ وها بصلاتکم .(1283) و در آثار نبوى و اسرار شرایع الهى نیز به این مطلب اشاره شده است ، در مورد اهل طاعت حدیث ((بهشت زمین خشک و هموارى است ، و نهال هاى آن سُبْحَانَ اللَّهِ وَ بِحَمْدِه است))، و در مورد اهل معصیت حدیث ((آنان در ظروف طلا و نقره مى نوشند...)). و من از پدرم - با ذکر سند - از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روایت دارم که فرمود: ((چون وقت هر نماز واجبى فرا رسد فرشته اى از آسمان ندا کند: اى مردم ، برخیزید به سوى آتش هایى که بر پشت خود افروخته اید، پس آن ها را با نماز خود خاموش سازید)). و نیز با همین سند از شیخ صدوق (ره) به سند مرفوع از امام باقر علیه السلام روایت مى کنم که فرمود: ((بنده اى نیست که چیزى از زکاتش را ندهد جز این که آن مقدار اژدهایى از آتش مى شود و بر گردن او حلقه خواهد زد، پس گوشت او را با ندان بکند تا مردم از حساب فارغ گردند)). و مثال هَذِهِ الاحادیث کثیرة فِى مواضعها فِى باب اعمال الخیر و فِى باب اعمال الشر، و اءنّ الاولى یتولد منها الجنان و الولدان و القصور و الدور و انواع المسرات الحسیة و اللذات البدنیة ، و اءنّ الثانیة یتولد منها النیران و الاهوال و الاغلال و انواع الالام الحسیة و الغموم البدینة ، و لکن لَا یظهر ذَلِکَ لفاعلهما حال و قوعهما منه ، بل اءِنَّمَا یظهران علیه بصورهما الظاهرة لَا نحجابه عَن الحقایق الکامنة تحت هَذِهِ الصور بالانغماس فِى الحجب البدنیة و الانغمار بالاحوال الطبیعیة و غفلة النفس عَن تِلْکَ الحقایق بمهام عالم الغربة ، فیَکوُن ذَلِکَ عایقا لها عَن ادراک تِلْکَ الحقایق و امثالها مما هو ثابت فِى عالم الغیب . و امثال این احادیث در جاى خود در باب اعمال خیر و اعمال شر بسیار است که از اولى بهشت و ولدان و قصور و خانه ها و انواع خوشى هاى حسى و لذات بدنى متولد مى شود، و از دومى آتش ‍ و هراس ها و زنجیرها و انواع آلام حسى و اندوه هاى بدنى . ولى این صور براى فاعل طاعت و معصیت در حال انجام آن ها جلوه نمى کند بلکه به همان صورت ظاهرى خود ظهور مى نمایند، زیرا صاحب آن به خاطر غوطه ور شدن در حجاب هاى بدنى و فرو رفتن در احوال طبیعى و غفلت نفس از این حقایق به جهت سرگرم بودن به مهمات عالم غربت ، از حقایقى که در زیر این صورت نهفته محجوب است ، و همین ها عایقى است براى نفس از ادراک این حقایق و امثال آن یها که در عالم غیب ثابت است . فاءِذَا زال الحجاب عنها بقطع العلاقة اما بالکلیة کما [فِى حالة الموت ، اولا بالکلیة کما] فِى جال الریاضات اءِنَّکَشفت لها تِلْکَ الحقایق بصورها الحقیقیة و ادرکتها على ما هى علیه فِى انفسها ادراکا تاما لعدم المانع لها عَن ذَلِکَ، اءِذَا المانع لیس الاحجاب العلاقة البدنیة ، و قد زال بزوالها، فیدرک صور تِلْکَ الاعمال الخیریة او الشریة فتلتذ بالاولى التذاءِذَا تاما، و تتالم بالثانیة کذلک ، فلا معاقب لها من خارج ، و لیس لمفیض الجود و الوجود علیها فِى ذَلِکَ اثر سوى الفیض بواسطة الاستعدادات الذاتیة ، فهى الحاصلة لعذابها معها و المحصلة لنفسها آلامها و عقابها، و کذا الکلام فِى بهجتها و سرورها. پس هرگاه به سبب قطع علاقه - حال یا قطع کلى چنان که [در حال مرگ یا نه کلى چناءِنَّکَه] در حال ریاضات چنین است - این حجاب زائل شد آن حقایق به صور حقیقى خود براى نفس ‍ مکشوف مى گردد، و آن ها را چنان که هستند به صورت ادراک کاملى ادراک مى نماید، چه مانعى از آن ها نیست ، زیرا مانع جز حجاب علاقیه بدنى نبود که آن هم با از بین رفتن بدن از بین رفته است ، بنابراین صور آن اعمال خیر یا شر را ادراک مى کند و از اولى لذت کامل مى برد و از دومى درد و رنج فراوان . ولى کیفر دهنده اى از بیرون وجود ندارد، و در این مورد اثرى از مفیض جود و وجود بر او نیست مگر فیضى که به سبب استعدادات ذاتى حاصل مى شود، پس همان هاست که براى عذاب نفس همراه آن حاصل است و نفس براى خود آلام و عذاب ها را تحصیل مى نماید. در مورد بهجت و سرور نفس نیز مطلب از همین قرار است . و اما بیان اءَنْ اهل الشکف یشاهدون الحقایق لَا بصورها الظاهرة لاهل الحجاب بل بصورها الحیقیة و ملابسها الذاتیة فظاهر لمن تدبر اسرار الشریعة فَاءِن فِیهَا ما یدل على ذَلِکَ، کما ورد عَن النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم اءِنَّهُ قَالَ: رایت اَلْجَنَّة و اَلْنَّار فِى [عرض] هَذَا الحایط.(1284) اما بیان این که اهل کشف ، حقایق را نه به صور ظاهرى که براى اهل حجاب نمودار است بلکه به صور حقیقى و ملابس ذاتى خود مشاهده مى کنند، براى کسى که در اسرار شریعت اندیشیده باشد ظاهر است ، چه در شریعت نمونه هاى زیادى براى آن وجود دارد، چنان که از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وارد است که : ((بهشت و دوزخ را در عرض همین دیوار دیدم)). و فِى کتاب الراوندى عَن الصادق علیه السلام قَالَ: قُلْتُ له : ما فضلنا على من خالفنا؟ فوالله انى لارى الرجل مِنْهُمْ ارخى بالا و اکثر مالا و انعم عیشا و احسن حالا و اطمع فِى اَلْجَنَّة ! قَالَ: فسکت عنى حتّى اءِذَا کنا بالابطح من مکة راینا النَّاس یضجون الى الله ، فَقَالَ: یا ابا محمد هل تسمع ما اسمع ؟ قُلْتُ: اسمع ضجیج النَّاس الى الله تعالى ، فَقَالَ: ما اکثر الضجیج و العجیج و اقل الحجیج ! و اَلَّذِى بعث بالنبوة محمدا صلى الله علیه و آله و سلم و عجل بروحه الى اَلْجَنَّة ما یتثبل الله الا منک و من اصحابک خاصة . قَالَ: ثم مسح یده على وجهى فنظرت فاءِذَا اکثر النَّاس خنازیر و حمر و قردة الا رجل بعد رجل .(1285) و در کتاب راوندى روایت است که : راوى گفت : ((به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم : ما چه فضل و برترى اى از مخالفان خود داریم ؟ به خدا سوگند من مردى از مخالفان را مى بینم که آسوده تر، داراتر، خوشگذران تر، نیکوحال تر و به بهشت امیدوارتر از ماست . حضرت پاسخ مرا نداد تا این که در مکه به سرزمین ابطح بودیم که دیدیم مردم به درگاه خدا ناله و فریاد سر مى دهند، پس فرمود: اى ابامحمد! آیا آن چه را من مى شنوم مى شنوى ؟ گفتم : فریاد ناله مردم را به سوى خداى متعال مى شنوم ، فرمود: فریاد و ناله سردهنده چه بسیار است ولى حاجى واقعى اندک ! سوگند به خدایى که محمد صلى الله علیه و آله و سلم را به پیامبرى برانگیخت و در بردن روح او به بهشت شتاب ورزید، خداوند جز از تو و یاران تو نخواهد پذیرفت . سپس دست خود را به چشم من مالید، پس دیدم که بیشتر مردم به صورت خوک و الاغ و میمون اند مگر چند مرد انگشت شمار)). و روى ایضا باسناده عَن ابى بصیر - رحمه الله - قَالَ: قُلْتُ لابى جعفر علیه السلام : انا مولاک و شیعتک ضعیف ضریر، اضمن لى اَلْجَنَّة ، فَقَالَ: او لَا اعطیک علامة الائمة ؟ قُلْتُ: و ما علیک اءَنْ تجمعها لى . قَالَ: و تحب ذَلِکَ؟ قُلْتُ: کیف لَا احب ؟ فما زاد اءَنْ مسح على بصرى بابصرت جمیع ما فِى السقیفة اَلَّتِى کان جالسا فِیهَا، ثُمَّ قَالَ: یا ابا محمد هَذَا بصرک فانظر ما ذاترى نفسک ؟ قَالَ: فوالله ما ابصرت الا کلبا او خنزیرا او قردا، فقُلْتُ: ما هَذَا الحق المسوخ ؟ قَالَ: هَذَا اَلَّذِى ترى هذ السواد الاعظم ، لو کشف الغطاء للناس ما نظر الشیعة الى من خالفهم الا فِى هَذِهِ الصور. ثُمَّ قَالَ: یا ابامحمد اءنْ احببت ترکت على حالک هکذا، و اءنْ احببت ضمنت لک اَلْجَنَّة و رددتک الى حالک الاول . قُلْتُ: لَا حاجة لى الى النظر الى هَذَا الخلق المنکوس ، ردّنى . فمسح على عینى فرجعت کما کنت .(1286) الى غیر ذَلِکَ من الاحادیث . و نیز به سندش از ابى بصیر (ره) روایت نموده که گفت : ((به امام باقر علیه السلام گفتم : من تحت سرپرستس شما و شیعه ضعیف و نابیناى شمایم ، بهشت را براى من ضامن شو. فرمود: آیا نشان امامان را به تو ندهیم ؟ گفتم : در جمع آوردن آن ها براى من زیانى متوجه شما نیست . فرمود: دوست دارى آن را؟ گفتم : چگونه دوست نداشته باشم ؟ بیش از این نبود که دست بر چشمم کشید و من تمام آن چه را که در آن ایوانى که حضرت نشسته بود قرار داشت دیدم ، سپس فرمود: اى ابامحمد این چشم توست خود نگاه کن چه مى بینى ؟ گوید: به خدا سوگند جز سگ و خوک و میمون چیزى ندیدم ، عرض کردم : این خلق مسخ شده چیست ؟ فرمود: آن چه را مى بینى همین اکثریت خلق است ، اگر پرده از دیدگان مردم برداشته مى شد شیعیان ، مخالفان خود را جز در این صورت ها نمى دیدند. سپس فرمود: اى ابامحمد! اگر دوست دارى تو را بر همین حال (بینایى) رها کنم ، و اگر دوست دارى بهشت را برایت ضامن شوم و به همان حالت اولت باز گردانم . گفتم : مرا نیازى به دیدن این خلق وارونه نیست ، مرا باز گردان . سپس دست بر چشمم کشید و به همان حالى که بودم بازگشتم)). و نظیر این احادیث . ثُمَّ قَالَ: سمعت عَن بعض حکایات المکاشفین ما یقارب ذَلِکَ او یمائله و هو اءِنَّهُ دخل رجل من العامة الى بعض اولیائه لیسلم علیه - و کان قد عرض له بعض الاحوال - قَالَ لخادمه : اخرج عنا هَذَا الحمار، فامر الخادم ذَلِکَ الرجل بالانصراف . فلما مضى ساعة و سُرى عنه قَالَ له الخادم : اءنّ فلانا دخل لیسلم علیک ، قَالَ: و الله ما رایت صورة انسان اءِنَّمَا رایت صورة حمار. سپس فرموده : از بعضى افراد، حکایات اهل کشف نظیر این ها را شنیده ام و آن این که : مردى از عامه براى عرض سلام خدمت یکى از اولیاى خود رسید، آن شخص که بعضى از احوال به او دست داده بود به خادمش گفت : این الاغ را از نزد من بیرون کن . خادم به او دستور داد باز گردد. چون ساعتى گذشت و حالش به جا آمد خادم به او گفت : فلانى بر شما وارد شد سلام کند، گفت : به خدا سوگند صورت انسان ندیدم بلکه صورت الاغى دیدم . و حکى عَن الشیخ الجنید اءِنَّهُ الزم بصلاة الجماعة ، فحضر لصلاة المغرب لیلة بالجامع فصلى خلف امامه ، فلما رکع للثانیة جلس الشیخ و ترک الصلاة . فلما اتم الجماعة صلاتهم قَالَ له بعض من حضر: ما بال الشیخ قطع الصلاة ؟ فَقَالَ: ایصح اءَنْ یصلى خلف امام فِى السوق ؟ اءِنَّمَا تصح الصلاة خلف امام فِى المحراب ، فَلِم اره فیه و اءِنَّمَا رایته فِى السوق یشترى بغلا. فسئل الامام عَن ذَلِکَ، فَقَالَ: صدق الشیخ ، انى لما رکعت فِى الثانیة خطر بقلبى انى اروح بعد الفراغ الى السوق فاشترى بغلا، فشاهد الشیخ حالى و اطلع على ضمیرى .(1287) و از شیخ جنید حکایت است که او را به اداى نماز جماعت ملزم ساختند، شبى براى اداى نماز مغرب در مسجد جامع حضور یافت و پشت سر امام جماعت آن جا به نماز ایستاد، چون امام به رکوع دوم رفت شیخ نشست و نماز را رها کرد. چون آن جماعت نماز خود را به پایان بردند یکى از حاضران به او گفت : چه شد که شیخ نماز را قطع کرد؟ جنید گفت : آیا صحیح است که پشت سر امامى که در بازار است نماز خواند؟ نماز پشت سر امامى که در محراب است صحیح است ، ولى او را در محراب ندیدم بلکه در بازار دیدم که مشغول خریدن استرى بود. در این باره از امام پرسیدند، گفت : شیخ درست فرموده ، چون به رکوع رکعت دوم رسیدم به قلبم گذشت که پس از فراغ از نماز به بازار بروم و استرى خریدارى نمایم ، پس شیخ حال مرا مشاهده کرد و از ضمیر و درون من آگاه شد. پس اى عزیز! از این بیانات معلوم شد که هر فردى از افراد انسان خودش قیامت خودش است ، پس خودش یا بهشت است و یا دوزخ ، و در این نشاءه در وى کمون دارد و در نشاءه دیگر بروز مى نماید. و هَذَا هو اَلَّذِى ذهب الیه فِى ((البحار)) عند ذکره من ((کنز الکراجکى))(1288) عَن سلام بن المستنیر قَالَن سالت ابا جعفر علیه السلام عَن قول الله تعالى : یوم یَقوُل المنافقون و المنافقات للذین آمنوا،(1289) قَالَ: فَقَالَ: اما انّها نزلت فینا و فِى شیعتنا و فِى المنافقین [و] الکفار. اما اءِنَّهُ اءِذَا کان یَوْم الْقِیَامَةِ و حبس الخلایق فِى طریق [المحشر] ضرب الله سورا من ظلمة فیه باب فیه الرحمة یعنى النور - و ظاهره من قبله العذاب - یعنى الظلمة - فیصیرنا الله و شیعتنا فِى باطن السور اَلَّذِى فیه الرحمة و النور، و عدونا و الکفار فِى ظاهر السور اَلَّذِى فیه الظلمة ، فینادیکم عدونا و عدوکم من الباب فِى ظاهر السور اَلَّذِى فیه الظلمة ، فینادیکم عدونا و عدوکم من الباب اَلَّذِى فِى السور من ظاهره : ((الم نکن معکم)) فِى الدنیا؟ نبینا و نبیکم واحد، و صلاتنا و صلاتکم و صومنا و صومکم و حجنا و حجکم واحد. قَالَ: فینادیهم الملک من عند الله تعالى : ((بلى و لکنکم فتنتم انفسکم)) بعد نبیکم ، ثُمَّ تولیتم و ترکتم اتباع من امرکم به نبیکم ، ((و تربصتم)) به الدوائر، ((و ارتبتم)) فیما قَالَ فیه نبیکم ، ((و غرتکم الامانى)) و ما اجتمعتم علیه من خلافکم على اهل الحق ، و غرکم حلم الله عنکم فِى تِلْکَ الحال حتّى جاء الحق - و یعنى بالحق ظهور على بن ابى طالب علیه السلام و من ظهر من الائمة علیهم السلام بعده بالحق . و قَوْله : ((و غرکم بالله الغرور)) یعنى الشیطان ((فالیوم لَا یؤ خذ منکم فدیة و لَا من اَلَّذِى نَ کَفَروُا)) اى لَا تؤ خذ لَکُمْ حسنة تفدون بها انفسکم ، و ((مَاءویکُم اَلْنَّار هى مولاکم و بئس المصیر)). ... و این همان نظریه اى است که در ((بحار)) بدان میل نموده آن جا که از ((کنز کراجکى)) از سلام بن مستنیر روایت نموده است که گفت : از امام باقر علیه السلام از قول خداى متعال که مى فرماید: ((روزى که مردان و زنان منافق به مؤ منان گویند...)) سؤ ال کردم ، فرمود: هان ، این آیه درباره ما و شیعیان ما و منافقان [و] کافران نازل شده است . چون روز قیامت شود و خلایق در راه محشر محبوس شوند، خداوند دیوارى از ظلمت قرار دهد که درى دارد و در آن رحمت - یعنى نور - است ، و بیرون آن از سوى خدا عذاب - یعنى ظلمت - است . خداوند ما و شیعیان ما را در داخل آن دیوار که رحمت و نور در آن است مى برد، و دشمن ما و کفار را در بیرون آن دیورا که تاریکى در آن است ؛ پس ‍ دشمنان ما و شما از بیرون همان درى که در آن دیوار قرار دارد شما را ندا مى دهند که آیا در دنیا با شما نبودیم ؟ پیامبر ما و شما یکى است ، نماز و روزه و حج ما و شما یکى است . پس فرشته اى از سوى خداى متعال به آنان ندا دهد که : آرى ، ولى شما پس از پیامبرتان خود را فریفتید، سپس پشت کردید و از پیروى آن کس ‍ که پیامبرتان شما را ماءمور بدان ساخته بود دست کشیدید و منتظر پیشامدهاى ناگورا براى او شدید، و درباره آن چه پیامبرتان فرموده بود تردید کردید، و آرزوها و تصمیمى که به اتفاق بر مخالفت اهل حق گرفته بودى شما را فریب داد، و بردبارى خدا در آن حال شما را گول زد تا این که حق - یعنى ظهور على بن ابى طالب علیه السلام و اولاد آن حضرت که پس از او به حق به امامت رسیدند -، و غرور - یعنى شیطان - شما را نسبت به خدا فریب داد، پس امروز هیچ فدیه اى از شما و نه از کسانى که کافر شده اند پذیرفته نیست ؛ یعنى از شما کار نیکى که بتوانید بدان وسیله خود را آزاد سازید دریافت نمى شود، و جایگاه شما آتش است ؛ آن جا به شما سزاوارتر است و بدبازگشت گاهى است . و روى ایضا تاءویل آخر عَن عطا، عَن ابن عباس قَالَ سالت رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عَن هَذِهِ الایة فَقَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : انا السرور، و على الباب .(1290) و نیز تاءویل دیگرى از ابن عباس روایت شده است که گفت : از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم درباره این آیه پرسیدم ، فرمود: من آن دیوارم ، و على آن در است . بیان : فالمراد على التفسیر الاخیر: من دخل الباب باطاعة على علیه السلام و موالاته فهو [فى] الرحمة ، و من لم یدخل فهو [فى] الحیرة فِى الدنیا و الظلمة و العذاب فِى الْاخِرَة . و لَا ینافِى التفسیر الاول ، لان السور المضروب و بابه هما ولایة محمد صلى الله علیه و آله و سلم و على علیه السلام و مثلا للناس ؛ و جمیع الاحوال و الافعال فِى الدنیا یتجسم فِى النَّشْاءَة اَلْاُخْرَى ، اما بالامثلة الشبیهة بها بازائها، او بتحول الاعراض هناک جواهر، و الاول اوفق لحکم العقل ، و لَا ینافیه صریح ما ورد فِى النقل . بیان : پس مراد از آیه بنابر تفسیر دوم این است که هر کس با اطاعت و دوستى على علیه السلام داخل آن در شود، در رحمت است ، و هر که داخل نشود در سرگردانى در دنیا، و تاریکى و عذاب در آخرت است . و با تفسیر اول منافات ندارد زیرا آن دیوار کشیده شده و در آن ، هر دو ولایت محمد صلى الله علیه و آله و سلم و على علیه السلام است ، و آن دو براى مردم ممثل مى شوند. و جمیع احوال و افعالى که در دنیا انجام شده در نشاءه دیگر مجسم و ممثل مى گردند، یا با مثالهایى که شبیه آن ها و به ازاى آن هاست ، یا این که در آن جا اعراض به جوهر تحول مى یابند؛ و ولى با حکم عقل موافقتر است و صریح آن چه در نقل رسیده نیز با آن منافات ندارد. قَالَ الشیخ البهایى - قدس الله روحه -: تجسم الاعمال فِى النَّشْاءَة الاخرویة قد ورد فِى احادیث متکثرة من طرق المخالف و الموالف ، و قد روى اصحابنا - رضى الله عنهم - عَن قیس بن عاصم اءِنَّهُ قَالَ: وفدت مع جماعة من بنى تمیم على النَّبِى صلى الله علیه و آله و سلم فدخلت علیه و عنده الصلصال بن الدلهمس ، فقُلْتُ: یا نبى الله عظنا موعظة ننتفع بها، فانا قوم نعبر فِى البریة . فَقَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : یا قیس اءنّ مع العز ذلا، و اءنّ مع الحیاة موتا، و اءنّ مع الدنیا آخرة ، و اءنّ لِکُلِّ شى ء حسیبا، و اءنّ لِکُلِّ اجل کتابا، و اءِنَّهُ لَا بد لک یا قیس من قرین یدفن معک و هو حى ، و تدفن معه و اءَنْتَ میت ؛ فَاءِن کان کریما اکرمک ، و اءن کان لئیما اساءک ، ثُمَّ لَا یحشر الا معک ، و لَا تحشر الا معه ، و لَا تسال الا عنه ، فلا تجعله الا صالحا، فاءِنَّهُ اءنْ صلح انست به ، و اءنْفسد لَا تستوحش الا منه ، و هو فعلک - الخبر.(1291) شیخ بهایى - قدس الله روحه - فرموده : تجسم اعمال در نشاءه آخرت در ضمن احادیث بسیارى از طریق مخالف و موافق رسیده است ، و اصحاب ما - رضى الله عنهم - از قیس بن عاصم روایت کرده اند که گفت : ((با گروهى از بنى تمیم حضور رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رسیده بر آن حضرت وارد شدم صلصال بن دلهمس نیز نزد آن حضرت بود، عرض کردم : اى پیامبر خدا، ما را موعظتى فرما که از آن استفاده کنیم ، چه ما قومى بادیه نشین هستیم [و کمتر حضور شما توانیم رسید]. رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: اى قیس ، همانا با عزت ذلتى ، و با زندگى مرگى ، و با دنیا آخرتى ، و هر چیزى را حسابگرى . و هر اجلى را نوشته اى است ؛ اى قیس ، تو ناگزیرى از همراهى که با تو به خاک سپرده مى شود در حالى که زنده است ، و تو با او به خاک سپرده مى شوى در حالى که مرده اى ؛ اگر کریم باشد تو را گرامى دارد، و اگر پشت باشد تو را بدى رساند، سپس جز با تو محشور نشود، و تو جز با او محشور نگردى ، و جز از او باز پرسى نشوى ؛ پس جز صالح قرارش مده . که اگر صالح بود به او انس یابى ، و اگر فاسد بود جز از او وحشت نخواهى داشت ، و آن عمل توست)). ثُمَّ قَالَ: قَالَ بعض اصحاب القلوب : اءنّ الحیات و العقارب ، بل و النیران اَلَّتِى تظهر فِى الْقِیَامَةِ هى بعینها الاعمال القبیحة و الاخلاق الذمیمة و العقاید الباطلة اَلَّتِى ظهرت فِى هَذِهِ النَّشْاءَة بهذه الصورة ، و تجلبت بهذه الجلابیب ، کما اءَنْ الروح و الریحان و الحور و الثمار هى الاخلاق الزکیة و الاعمال الصالحة و الاعتقادات الحقة اَلَّتِى برزت فِى هَذَا العالم بهَذَا الزى و تسمت بهَذَا الاسم ، اءِذَا الحقیقة الواحدة تختلف صورها باختلاف الاماکن فتحلى فِى کل موطن بحلیة و تنزیى فِى کل نشاة بزى . و قَالَوا: اسم الفاعل فِى قَوْله تعالى : یستعجلونک بالعذاب و اءن جهنم لمحیطة بالکافرین ،(1292) لیس بمعنى الاستقبال باءن یَکوُن المراد انّها ستحیط بهم فِى النَّشْاءَة اَلْاُخْرَى ، کما ذکره الظاهریون من المفسرین ، بل هو على حقیقته اى معنى الحال ، فَاءِن قابیحهم الخلقیة و العملیة و الاعتقادیة محیطة بهم فِى هَذِهِ النَّشْاءَة و هى بعینها جهنم اَلَّتِى ستظهر علیهم فِى النَّشْاءَة الاخرویة بصورة اَلْنَّار و عقاربها و حیاتها. و قس على ذَلِکَ قَوْله تعالى : اَلَّذِى نَ یاکلون اموال الیتامى ظلما - الایة ،(1293) و لَا تجزون الا ما کنتم تعملون (1294) کالصریح فِى ذَلِکَ، و مثله فِى القرآن العزیز کثیر، و ورد فِى الاحدیث النبویة منه ما لَا یحصى کقَوْله صلى الله علیه و آله و سلم : اَلَّذِى یشرب فِى آنیة الذهب و الفضة فَاءِنَّمَا یجرجر فِى جوفه نار جهنم ، و قَوْله صلى الله علیه و آله و سلم : الظلم ظلمات یَوْم الْقِیَامَةِ،(1295) و قَوْله صلى الله علیه و آله و سلم : اَلْجَنَّة قیعان و اءنّ غراسها سُبْحَانَ اللَّهِ وَ بِحَمْدِه ؛ الى غیر ذَلِکَ من الاحادیث المتکثرة . و الله الهادى الى الصواب (1296). انتهى کلامه رفع الله فِى الْجَنَّة مقامه . سپس فرموده : یکى از اصحاب قلوب گفته است : ((مارها و عقرب ها، بلکه آتشهایى که در قیامت ظاهر مى شوند عینا همان کارهاى زشت و خوى هاى نکوهیده و عقاید باطله اى است که در آن نشاءه به این صورت ها جلوه نموده و به این لباس ها و پوششها در آمده اند، همانطور که آسایش و گیاه هاى خوشبو و حور و میوه ها عینا همان خوى هاى پاک و پسندیده و کردارهاى شایسته و اعتقادات حقه اى است که در آن عالم به این شکل جلوه کرده و به این نام ها نامگذارى شده اند، چه یک حقیقت با اختلاف مکان ها صور مختلفِى به خود مى گیرد و در هر جا به زیورى آراسته شده و به شکل و هیئتى در مى آید. و گفته اند: اسم فاعل (محیطة = احاطه کننده) در این آیه : ((و از تو عجله در عذاب را مى خواهند، و همانا دوزخ هر آینه به کافران احاطه کننده است)) به معنى آینده نیست که معنى چنین باشد که دوزخ در آینده که قیامت است به آنان احاطه خواهد کرد، چنان که اهل ظاهر از مفسران گفته اند، بلکه بر معناى حقیقى خود که زمان حال است باقى است ، چه زشتى هاى اخلاقى و عملى واعتقادى آنان در همین نشاءه به آنان احاطه دارد و این ها عینا همان دوزخى ها هستند که در نشاءه آخرت به صورت آتش و عقرب ها و مارها در مى آیند. بر همین منوال مقایسه کن آیه ((آنان که اموال یتیمان را به ناحق مى خورند...)) را، و آیه ((و جزا داده نمى شوید مگر همان را که عمل مى کردید)) در این مطلب صراحت دارد، و مانند این ها در قرآن عزیز بسیار، و در احادیث نبوى بى شمار است ، مانند ((آنکس که در ظروف طلا و نقره مى آشامد جز این نیست که در شکمش دوزخ حرکت و صدا مى کند)) و ((ظلم تاریکى هاى روز قیامت است)) و ((بهشت سرزمین خشک و هموارى است ، نهالهاى آن سُبْحَانَ اللَّهِ وَ بِحَمْدِه است)) و احادیث بسیار دیگرى از این دست . و خداوند هدایت کننده به راه راست است . پایان کلام شیخ بهایى که خداوند مقام او را در بهشت بلند گرداند. اقول : القول باستحالة انقلاب الجوهر عرضا و العرض جوهرا فِى تِلْکَ النَّشْاءَة مع القول بامکانها فِى النَّشْاءَة الْاخِرَة قریب من السفسطة ، اءِذَا النَّشْاءَة الاخرویة لیس الا مثل تِلْکَ النَّشْاءَة ، و تخلل الموت و الاحیاء لَا یصلح اءَنْ یصیر منشاء لامثال لذلک ؛ و القیاس ‍ على حال النوم و الیقظة اشد سفسطة ، اءذْ ما یظهر فِى النوم اءِنَّمَا یظهر فِى الوجود العلمى ، و ما یظهر فِى الخارج فَاءِنَّمَا یظهر بالوجود العینى ؛ و لَا استعباد کَثِیرا فِى اختلاف الحقایق بحسب الوجودین ، و اما النشاءتان فهما من الوجود العینى و لَا اختلاف بینهما الا بما ذکرنا، و قد عرفت اءِنَّهُ لَا یصلح لاختلاف الحکم العقلى فِى ذَلِکَ. و اما الایات و الاخبار فهى غیر صریحة فِى ذَلِکَ، اءذْ یمکن حملها على اءَنْ الله تعالى بخلق هَذِهِ بازاء تِلْکَ او هى جزاؤ ها، و مثل هَذَا المجاز شایع . و بهَذَا الوجه وقع التصریح فِى کثیر من الاخبار و الایات . و الله یعلم و حججه علیهم السلام))،(1297) من (علامه مجلسى) گویم : قول به محال بودن تبدیل شدن جوهر به عرض و عرض به جوهر در این نشاءه ، با قول به امکان آن در نشاءه آخرت قریب به سفسطه و مغالطه است ، چه نشاءه اخروى با این نشاءه تفاوتى ندارد بو فاصله شدن مرگ و زنده شدن صلاحیت آن را ندارد که بدان سبب میان این دو نشاءه فرق نهاده شود؛ و مقایسه کردن آن (عالم آخرت) با حال خواب و بیدارى مغالطه شدیدترى است ، زیرا آن چه در خواب پیدا مى شود در وجود علمى است ، و آن چه در خارج ظهور مى کند با وجود عینى است ؛ البته در اختلاف حقایق به حسب دو نوع وجود استبعاد زیادى وجود ندارد، ولى نشاءه دنیا و آخرت هر دو از یک نوع وجود برخوردارند و آن وجود عینى است و اختلافِى میان آن دو نیست مگر آن چه که گفتیم (فاصله شدن مرگ و زنده شدن مجدد)، و دانستى که این مطلب صلاحیت آن را ندارد که حکم عقلى در مورد آن تفاوت پیدا کند. اما آیات و اخبار نیز در این مطلب (تجسم اعمال) صراحت ندارد، زیرا ممکن است خداى متعال آن صورت ها را به ازاى این اعمال بیافریند یا جزاى اینها باشند؛ و این گونه مجاز شایع است ، و به این وجه در بسیارى از اخبار و آیات تصریح به عمل آمده است . و البته خدا و حجت هاى الهى مى دانند)). پایان کلام مرحوم مجلسى . و لَا یخفِى اءَنْ کلامه فِى هَذَا الکتاب مغایر لما تقدم من ((عین الحیاة))، و فِى کلامه نظر غیر مخفِى على الناظر فیه . و عالم النوم کما ستقف علیه اءن شاء الله تعالى من عالم المثال ، و اکثر الاخبار الواردة فِى هَذَا الباب غیر قابل للتاویل ؛ و لَا داعى على التاویل ، اءذْ لَا تنافِى بین الاخبار و بینها و بین حکم العقل . پوشیده نیست که سخن ایشان در این کتاب (بحارالانوار) مغایر مطلبى است که از ((عین الحیاة)) ایشان نقل شد، و در سخن ایشان نظر است که بر بیننده پوشیده نیست . و عالم خواب - چنان که به خواست خدا خواهى دانست - از عالم مثال است [و وجودش ‍ عینى است نه علمى] و بیشتر اخبارى که در این باب وارد شده غیرقابل تاءویل است ، و انگیزه اى هم براى تاءویل وجود ندارد زیرا میان اخبار و این نظریه و حکم عقل منافاتى به چشم نمى خورد. سیزدهم : از شرایطى که معتبر است در شیخ آن است که باید در وى ایثار باشد تا مصالح مرید و حظ او را بر مصالح و حظ خود ترجیح مى دهد: و یوثرون على انفسهم و لو کان بهم خصاصة .(1298) و فِى ((مجالس ابن الشیخ)) (ره) عَن معلى بن خنیس قَالَ: قُلْتُ لابى عبدالله علیه السلام : ما حق المؤ من على المؤ من ؟ قَالَ: سبعة حقوق واجبات ، ما منها حق الا واجب علیه ، اءنْ خالفه خرج من ولایة الله و ترک طاعته و لم یکن لله فیه نصیب . قَالَ: قُلْتُ: حدثنى ما هن ؟ قَالَ: ویحک یا معلى انى علیک شفیق اخشى اءَنْ تضیع و لَا تحفظ، و اءَنْ تعلم و لَا تعمل . قَالَ: قُلْتُ: لَا حول و لَا قوة الا بالله العلى العظیم . قَالَ: ایسر حق منها اءَنْ تحب له ما تحب لنفسک ، [و تکره له ما تکره لنفسک]. و الحق الثناى اءَنْ تمشى الى حاجته و تبتغى رضاه و لَا تخالف قَوْله . و الحق الثالث اءَنْ تصله بنفسک و مالک و یدیک و رجالیک و لساءِنَّکَ. و الحق الرابع اءَنْ تکون عینه و دلیله و مرآته و قمیصه . و الحق الخامس اءَنْ لَا تشبع و یجوع ، و لَا تسکتسى و یعرى ، و لَا تروى و یظماء. و الحق السادس ‍ اءَنْ یَکوُن لک امراءة و خادم و لیس لاخیک امراءة و خادم فتبعث بخادمک فتغسل ثیابه ، و تصنع طعامه ، و تجیب دعوته ، و تشهد جنازته ، و تعود مریضه ، و تشخص ببدنک فِى قضاء حوایجه و لَا تلجئه الى اءَنْ یساءلک . فاءِذَا حفظت ذَلِکَ منه فقد وصلت ولایتک بولایته ، و ولایته بولایة الله تعالى .(1299) و در ((مجالس ابن شیخ)) از معلى بن خنیس روایت است که : به امام صادق علیه السلام گفتم : حق مؤ من بر مؤ من چیست ؟ فرمود: هفت حق واجب است ، هیچ یک از آن ها نیست مگر این که بر او واجب است که اگر از آن تخلف کند از تحت ولایت و سرپرستى خدا بیرون رفته و اطاعت خدا را ترک نموده و خدا را در او بهره اى نیست . گفتم : به من خبر ده که آن ها کدام است ؟ فرمود: واى بر تو اى معلى ، من به تو مهربانم مى ترسم تضییع کنى و محافظت ننمایى و بدانى و عمل نکنى . گفتم : هیچ حول و قوه اى نیست مگر به دست خداوند والاى بزرگ . فرمود: آسانترین آن حقوق آن است که براى او دوست بدارى آن چه را براى خود دوست مى دارى [و براى او ناخوش دارى آن چه را که براى خود ناخوش مى دارى]. حق دوم آن که : در بر آوردن حاجت او تلاش کنى ، خشنودى او را طلبى و با سخنش مخالفت نورزى . حق سوم آن که : با جان و مال و دست و پا و زبانت با او پیوند داشته باشى . حق چهارم آن که : چشم و راهنما و آینه و لباس او باشى . حق پنجم آن که : تو سیر و او گرسنه ، تو پوشیده و او عریان ، و تو سیراب و او تشنه نباشد. حق ششم آن که : اگر زن و خادمى دارى و برادرت زن و خادم ندارد، خادمت را نزد او فرستى ، تا لباسش را بشوید، غذا برایش ‍ بپزد و بسترش را آماده نماید. که همه این ها میان او و تو مشترک است . حق هفتم آن که : سوگندش را بپذیرى ، دعوتش را اجابت کنى ، بر جنازه مربوط به او حاضر شوى ، مریضش را عیادت کنى ، در بر آوردن حاجاتش شخصا تلاش کنى و او را مجبور به درخواست از خودت نسازى . پس هر گاه این امور را در مورد او حفظ کردى همانا دوستى خود را به دوستى او، و دوستى او را به دوستى خداوند پیوند داده اى . چهاردهم : کرم است . باید که در وى کرم باشد تا مرید را بخشش ‍ ولایت تواند کرد. اعلم اءَنْ الکریم لَا یبالى ما اعطاى و لمن اعطى ، و اءنْ رفع حاجة الى غیره لَا یرضى ، و اءِذَا اعطى زاد على منتهى الرجاء، و لَا یضیع من لاذ به و التجا، و اءِذَا وعد وفى ، و اءِذَا قدر عفا، و اءِذَا جفِى عاتب و ما استقصى و یغنیه عَن الوسایل و الشفعاء. بدان که شخص کریم باک ندارد چه مى بخشد و به که مى بخشد، اگر حاجتى به غیر او برده شود خشنود نمى شود، چون ببخشد نهایت چشمداشتى را که از او مى رود مى بخشد، کسى را که به او پناه آورده ضایع نمى گذارد، چون وعده کند وفا نماید، چون قدرت یابد صرف نظر کند، و چون به او جفا شود سرزنش مى کند ولى نه زیاد، و جفاکار را از آوردن واسطه و میانجى بى نیاز مى سازد. و فِى ((روح الاحباب)): و روى اءَنْ منشدا اءنشد بین یدى عبدالله بن جعفر قول القایل : اءنّ الصنیعة معروف لَا تکون صنیعة حتّى یصاب بها طریق المصنع (1300) فَقَالَ عبدالله بن جعفر: قبح الله قائله ، دعا النَّاس الى البخل ، و لکن اصنع المعروف الى من هو اهله و الى من لیس اهله ؛ فَاءِن اصبت اهله فهو اهله ، و اءنْ لم تصب اهله فانت من اهله . فهَذَا کما قُلْتُ: ید المعروف غیم حیث کانت تلقاها کفور او شکور فعند الشاکرین لها جزاء و عندالله ما کفر الکفور در کتاب ((روح الاحباب)) آمده است که : روایت است که شخصى نزد عبدالله بن جعفر [طیار که به سخاوت مشهور بود] این شعر را از شاعرى خواند: ((نیکى خوب است ، ولى نیکى واقعى نیست تا این که در راه نیکى کردن واقع شود)). عبدالله بن جعفر گفت : خداوند روى گوینده اش را زشت کناد، مردم را به بخل دعوت نموده است ، ولى تو نیکى کن ، به اهلش ‍ باش یا به نااهل ؛ اگر به اهلش کردى که آن شایسته نیکى بوده ، و اگر به نااهل کردى خودت که اهل نیکى هستى . و این آن گونه است که خودم گفته ام (شعر): ((دست نیکى بسان ابر است هر جا که باشد، که ناسپاس و سپاسگزار هر دو آن را دریافت مى دارند. نیکى را نزد سپاسگزاران پاداش است ، و نزد خدا ناسپاسى ناسپاس اثرى ندارد)). و یروى اءَنْ عبدالله بن جعفر - رضى الله عنه - نزل باعرابى فِى یوم مصیر(1301) و الاعرابى لم یعرفه ، فاضافه و ذبح له عنزا، فلما اراد الخروج قَالَ لغلامه مقسم : کم معک ؟ قَالَ: خمسمائة دینار. قَالَ: اعطها الاعرابى . فَقَالَ الغلام : تعطى اعرابیا خمسمائة دینار على عنز ذبحها لک و هو لَا یعرفک ؟ قَالَ: فَاءِن لم یعرفنى هو فانا اعرف بنفسى و اعطاه الخمسمائة ، فانشاء الاعرابى یَقوُل : توسمت فیه الخیر لما رایته و قُلْتُ لعرسى : المرء عَن آل هاشم و الا فمن آل المراد فانهم ملوک عظام من ملوک اعاظم فقمت الى عنز من بقیة اعنز لاذبحها فعل امرء غیر عالم فعوصنى منها غنایى و لم یکن یساوى لحوم العنز خمس ‍ دراهم بخمسمائة من دنانیر عوضت من العنز ما جارت به کف آدم فقُلْتُ لعرسى فِى الخلا و صبیتى احقا نرى ام هن احلام نائم (1302) و روایت است که عبدالله بن جعفر در روز سختى بر بیابانگردى وارد شد و آن شخص او را نشناخت ، پس وى را میهمانى کرد و بزیرا براى او سر برید. عبدالله به هنگام رفتن به غلامش مقسم گفت : چقدر پول همراه دارى ؟ گفت : پانصد دینار. گفت : همه را به این شخص بده . غلام گفت : به یک بیابانگردى که تو را نمى شناسد به خاطر بزى که برایت سر بریده پانصد دینار مى دهى ؟ عبدالله گفت : اگر او مرا [به سخاوت] نمى شناسد من خودم را [به سخاوت] مى شناسم . پانصد دینار را به او داد، آن شخص این اشعار بگفت : ((چون او را دیدم نشانه هاى خیر را در او مشاهده کردم ، و به همسرم گفتم که این مرد از آل هاشم است . و اگر نه از آل مراد است که آنان از بزرگترین پادشاهان بزرگند. پس به سوى بزى که از بزها مانده بود رفته تا آن را سر ببرم چون کسى که از چیزى با خبر نیست . او در عرض آن قدر به من بخشید که بى نیاز شدم ، و با این که گوشت یک بز پا پنج درهم هم برابر نیست ، ولى پانصد دینار به عوض آن بز به من داد، که این سخاوتى است که از دست انسانى مى چکد. پس در خلوت به همسر و کودکانم گفتم که آیا این حقیقت است که ما مى بینیم یا رویاى شخص خواب است))؟! قَالَ بعض الحکماء: الکرم خصلة جامعة لخصال الخیر. و قیل : الکرم مجمع المفاخر. و ساءل معاویة الحسن بن على علیهماالسلام عَن النجدة و الکرم و المروة ، فَقَالَ الحسن علیه السلام : اما الکرم فالتبرع بالمعروف ، و الاعطاء قبل السوال ، و الاطعام فِى المحل . و اما النجدة فالذب عَن الجار، و الصبر فِى المواطن ، و الاقدام عند الکریهة . و اما المروة فحفظ الرجل دینه ، و احرازه نفسه من الدنس ، و قیامه لضیفه ، و اداء الحقوق .(1303) یکى از حکما فرموده : کرم خصلتى است که سایر خصال نیک را در بر دارد. و گفته اند: کرم مجمع همه مفاخر است . معاویه از حسن بن على علیهماالسلام از شجاعت و کرم و جوانمردى پرسش کرد، حضرت فرمود: کرم نیکى کردن مجانى ، و بخشش ‍ پیش از درخواست ، و اطعام کردم در قحطى است . شجاعت و دلیرى دفاع از همسایه ، و پایدارى در جبهه ها، و اقدام به هنگام شدت جنگ است . و جوانمردى محافظت کردن مرد بر دین ، و خوددارى از پستى ، و برخاستن براى میهمان ، و اداى حقوق است . پانزدهم : توکل است . باید که در وى قوت توکل باشد، و بر کمال ، تا به سبب رزق مریدان متاسف نشود، و مرید را از خوف معیشت او رد نکند؛ اگر یکى باشد و اگر هزار، داند که هر که آید روزى او از پس او آید، بلکه بیشتر آید. زالکى کرد سر برون ز نهفت (1304) کشته خویش خشک دید و بگفت که اى هم آن نو و هم آن کهن رزق با توست هر چه خواهى کن آورده اند که زن حاتم اصم در صحبت او چنان پرداخته بود که یک روز زن را گفت : به سفر مى روم چقدر نفقه خواهى که بدهم ؟ گفت : چندان که زندگانى مرا خواهى . گفت : زندگانى تو در تصرف و قدرت من نیست . زن گفت : روزى هم به قدرت تو نیست . حاتم گفت : احسنت . اشاره به آیه شریفه : هو اَلَّذِى خلقکم ثُمَّ رزقکم (1305) است که خلق بدانند همچنان که در خلقت ایشان را اختیارى نیست ، در امر رزق هم اختیارى نیست . پس ‍ چون حاتم به سفر رفت زنى از زن او پرسید که حاتم براى تو چه نفقه بنهاد؟ گفت : حاتم روزى خواره بودا، روزى ده نبود، اما روزى ده اینجاست به سفر نرفته است . و دیگر آورده اند که شخصى ده هزار درهم به نزد ابراهیم ادهم آورد، او قبول نکرد و گفت : من سلطنت را دادم و فقر را خریدم تا نام مرا در دفتر فقراى حضرت خدا نوشته اند، و تو مى خواهى که نام مرا به این ده هزار درهم از میان دفتر خدا بیرون کنى ؟! آورده اند که شقیق بلخى در اول حال از توانگران بود، روزى بنده اى را دید که بازى و مزاح مى کند، و مردمان به قحط مبتلا بودند. خواجه شقیق او را گفت : نه شرط است در وقتى که مردان در قحط گرفتارند تو به مزاح مشغول باشى . گفت : مرا چه غم ؟ خواجه اى دارم یک ده خاصه اوست ، از آن ده او را چندان حاصل آید که ما را کافِى است . شقیق متنبه شد گفت : خواجه مخلوق است ، یک ده بیش ندارد و غلامش رزق ندارد، پس ‍ مسلمانان غم روزى چگونه مى خورند که خداوند ایشان توانگر و بى نیاز است و عوالم بسیار دارد؟! اما تفسیر توکل چنان چه در مرتبه دوم اءن شاء الله تعالى بیاید آن که : خلق را لَا یعطى و لَا یمنع ، و لَا یضر و لَا ینفع (1306) داند. و فِى ((الکافى)) عَن ابى عبدالله علیه السلام قَالَ: لیس شى ء الا و له حد. قَالَ: قُلْتُ: جعلت فداک فما حد التوکل ؟ قَالَ: الیقین . قُلْتُ: فما حد الیقین ؟ قَالَ: اءَنْ لَا تخاف مع الله شیئا.(1307) و در ((کافى)) از امام صادق علیه السلام روایت است که : ((چیزى نیست جز آن که حد و مرزى دارد. [راوى] گوید: گفتم : فدایت بشوم مرز توکل چیست ؟ فرمود: یقین . گفتم : مرز یقین چیست ؟ فرمود: این که با خدا از هیچ نهراسى)). و فِى ((الکافى)) عَن امیرالمؤ منین علیه السلام : لَا یجد عبد طعم الایمان حتّى یعلم اءَن ما اصابه لم یکن لیخطاءه ، و اءَنْ ما اخطاءه لم یکن لیصیبه ، و اءَنْ الضار [و] النافع هو الله عزّ و جل .(1308) و در همان کتاب از امیرمؤ منان علیه السلام روایت است که : ((هیچ بنده اى مزه ایمان را نمى چشد تا این که بداند آن چه که به او رسیده نمى بایست که خطا مى رفته ، و آن چه از او خطا رفته نمى بایست که به او مى رسیده ؛ و بداند که زیان رساننده و بخشنده خود خداى بزرگ است)). و فِى ((الکافى)) عَن ابى عبدالله علیه السلام ، عَن امیرالمؤ منین علیه السلام : الایمان لَهُ اَرکَان اربعة : التوکل على الله تعالى ، و تَفوِیضِ الاَمرِ اِلَى اللَّهِ، وَ الرِّضا بقضاء الله ، و التَّسلیم لامرِ اللهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى .(1309) و نیز در همان کتاب از امام صادق ، از امیرمؤ منان علیهماالسلام روایت است که : ((ایمان چهار پایه دارد: توکل بر خدا، واگذارى کار به خدا، خشنودى به قضاى خدا، و تسلیم فرمان خداى بزرگ بودن)). شانزدهم : تسلیم است . باید که تسلیم غیب باشد تا هر که را حق تعالى خواهد در این کار در آورد و هر که را خواهد ببرد؛ و به آمدن مریدان ، راغب و به رفتن ایشان سست نشود، بلکه در جمیع حالات در مقام تسلیم باشد، و هر که به صحبت او رسد او را آورده حق داند و خدمت او را خدمت حق داند، و هر که برود رفته حق داند. اءِنَّکَ لَا تهدى من احببت و لکن الله یهدى من یشاء.(1310) هفدهم : رضا به قدر است . باید که راضى به قضا و قدر حق تعالى باشد، ثابت قدم باشد، و به تربیت مریدان به شرایط شیخى کوشد، و آن چه حق تعالى بر مریدان تقدیر کرده و جارى ساخته است از وصول به مرتبه اى و عدم وصول ، راضى باشد و در اعتراض ‍ مسدود سازد، و نه به آمدن فربه ، و نه به رفتن لاغر باشد. و فِى ((الکافى)) عَن على بن الحسین علیهماالسلام : الزهد عشرة اجزاء، اعلى درجة الزهد ادنى درجة الورع ، و اعلى درجة الورع ادنى درجة الیقین ، و اعلى درجة الیقین ادنى درجة الرضا.(1311) و در ((کافى)) از امام سجاد علیه السلام روایت است که : ((زهد ده جزء است ، بالاترین درجه زهد پایین ترین درجه ورع ، و بالاترین درجه ورع پایین ترین درجه یقین ، و بالاترین درجه یقین پایین ترین درجه رضا است)). و فِى ((شرح الصحیفه)) فِى ترجمة : و اجعل یقینى افضل الیقین : عَن ابى الحسن علیه السلام : الایمان فوق الاسلام بدرجة ، و التقوى فوق الایمان بدرجة ، و الیقین فوق التقوى بدرجة ، و ما قسّم فِى النَّاس شى ء اقل من الیقین .(1312) و در ((شرح صحیفه)) در شرح جمله ((و یقین مرا برترین یقین قرار ده)) از امام رضا علیه السلام روایت است که : ((ایمان یک درجه بالاتر از ااسلام ، و تقوا یک درجه بالاتر از یمان ، و یقین یک درجه بالاتر از تقواست . و میان مردم چیزى کمتر از یقین تقسیم نشده است)). و اما حد الیقین فَقَالَ: هو اءَنْ لَا تخاف مع الله شیئا،(1313) یعنى نشان یقین دار آن بود که در آتش مى رود، چنان که گفته اند که یقین آن است که تو بر آن اعتقاد [داشته](1314) باشى که در هر چیز متصرف خداست ، و هر اثر بى تقدیر و تاءثیر او نیست ؛ و هر چه شده به تقدیر او شده است ، و هر چه بعد از این باشد به تقدیر او بشود. و چون بر این اعتقاد باشى اگر به آتش بروى باک ندارى . و عَن ابى عبدالله علیه السلام قیل له : باى شى ء یعلم المؤ من باءَنَّهُ مؤ من ؟ قَالَ علیه السلام : بالتسلیم لله ، و الرضا فیما ورد علیه من سرور او سخط.(1315) و اعلم اءَنَّ الزهد کله فِى آیة من کتاب الله تعالى : لکیلا تاسوا على ما فاتکم و لَا تفرحوا بما آتاکم .(1316) و روایت است که به امام صادق علیه السلام عرض شد: ((مومن به چه چیز بداند که مؤ من است ؟ فرمود: به این که تسلیم خدا بوده ، و به آن چه بر او وارد مى شود از شادى و خشم خشنود باشد)). و بدان که همه زهد در یک آیه از کتاب خدا جمع است و آن این است که : ((تا بر آن چه از دست شما رفت اندوه مدارید، و به آن چه به شما داده ، شاد مگردید)). و فِى ((الکافى)) عَن ابى عبدالله علیه السلام : اءنّ فِى ما اوحى الله عزّ و جل الى موسى بن عمران علیه السلام : ما خلقت خلقا احب الى من عبدى المؤ من ، فانى اءِنَّمَا ابتلیه بما هو خیر له ، و ازوى عنه ما هو ضر له ، و انا اعلم بما یصلح علیه عبدى ، فلیصبر على بلایى ، و لیشکر [على] نعمایى ، و لیرض بقضایى ، و اکتبه فِى الصدیقین عندى اءذْ[ا] عمل برایى و اطاع اعمرى .(1317) و در ((کافى)) از امام صادق علیه السلام روایت است که : ((از جمله چیزهایى که خداى بزرگ به موسى علیه السلام وحى کرد این بود که : من خلقى نیافریدم که از بنده مومنم نزد من محبوبتر باشد. چه او را مبتلا مى کنم به آن چه خیر اوست ، و از او باز مى دارم آن چه را که به زیان اوست ، و من داناترم به آن چه که صلاح بنده ام در آن است ، پس باید که بر بلاى من صبر کند، و نعمت هایم را شکر گوید، و به قضاى من راضى باشد تا نام او را نزد خود در دفتر صدیقان ثبت کنم آن گاه که مطابق خشنودى من عمل کند و فرمان را گردن نهد)). هجدهم : وقار است . باید که شیخ با وقار باشد تا مریدان گستاخ و دلیر نشوند که از مدد باطن ولایت شیخ محروم مانند. و هر چند عظم و وقع شیخ در دل ایشان بیشتر باشد مدد فیض بیشتر یابند. و این سرى است عظیم . از این جا گفته اند که تعظیم شیخ بیشتر از تعظیم پدر باید. و فِى ((نهج البلاغه)) فِى تعریف المؤ من : فِى الزلازل و قور، و فِى المکاره صبور.(1318) فینبغى اءَنْ یَکوُن قوة نفسه على قبول الواردات الالهیة یقوده بها، و بلوغ ریاضته حد السکینة عند ورود اکثرها. و در ((نهج البلاغه)) در تعریف مؤ من آمده است که : ((در امور اضطراب انگیز با وقار، و در مشکلات و سختى ها صبور است)). پس سزاوار است که نیروى خود را بر سر قبول واردات الهى بگذارد که او را به هر جا خواست بکشاند، و ریاضتش در وقت ورود اکثر آن ها به حد آرامش برسد. نوزدهم : فتوت است . و فتوت در لغت جوانمردى است نه جوان ، چه جوان را فتى گویند. و السماحة غیر الفتوة و هى کون الرجل سهل الخلق ؛ و استعمل بمعنى السخا ایضا.(1319) و فتوت از روى اصطلاح در ((فتوت نامه)) آورده است که در عرف عام عبارت است از اتصاف شخص به صفات حمیده و اخلاق پسندیده بر وجهى که بدان از ابناى جنس خویش ممتاز گردد. و به تعریف خاص عبارتست از ظهور نور فطرت انسانى و استیلاى آن بر ظلمت صفات نفسانى تا فضایل اخلاق باسرها(1320) مکمل گردد. و رذایل به کلى انتها پذیرد. و در تورات آمده است که ((حضرت موسى علیه السلام از حق - جل و علا - پرسید که مالفتوة ؟ خطاب آمد که : اءَنْ ترد النفس الىّ طاهرة کما قبلتها منى طاهرة .(1321) ... فتوت چیست ؟ خطاب آمد که : فتوت آن است که نفس را پاکیزه به من برگردانى همانطور که پاکیزه از من تحویل گرفتى . و فِى الحقیقة فتوت نورى است از عالم قدس که [از] پرتو فیض او صفات ملکى و سمات ملکوتى در باطن صاحبش ظاهر گردد، و اخلاق شیطانى و اطوار جوانى که [به] سبب تعلقات بدنى و انغماس در هواى هیولانى بر نفس انسانى عارض شده باشد به کلى مندفع شود. رجال صدقوا ما عاهدوا الله - الایة ،(1322) و رجال لَا تلهیهم تجارة و لَا بیع عَن ذکر الله و اقام الصلاة و ایتاء الزکوة .(1323) و مردى و جوانمردى صدق [و] وفا به عهد مولا، و عدم غفلت از اوست ؛ و نقض عهد و شکستن آن کار جوانمردان نیست . و موید آیه اول آن که : از سرور مردان على مرتضى پرسیدند: که فتوت چیست ؟ فرمودند که : ((هیچ کار نکند در نهانى که اگر آشکار شود منفعل گردد)).(1324) و هر آینه این وقتى باشد که خداى را حاضر داند و از او غافل نشود پس صدق آیه دوم نیز ظاهر شد. سرت همه داراى فلک مى داند کو موى به موى و رگ به رگ مى داند گیرم که به زرق خلق را بفریبى با او چه کنى که یک به یک مى داند امام محمد باقر علیه السلام مى فرماید که : ((فتوت آن است که همه کس را از خود بهتر دانى ، و خود را بر هیچ کس تفضیل ننهى)).(1325) هر که را ذره اى وجود بود پیش هر ذره در سجود بود یحیى قاضى از امام محمد تقى علیه السلام پرسید که : فتوت چیست ؟ و آن حضرت یازده ساله بودند، فرمودند که : ((فتوت را سه مرتبه هست : اول سخاست که هر چه دارد از هیچ کس وا ندارد. دوم صفاست که سینه را از کبر و کینه پاک و پاکیزه سازد. و مرتبه آخر وفاست)).(1326) و از بیانات مدح خداى عزّ و جل امیرالمؤ منین علیه السلام را به لَا فتى الا على ، لَا سیف الا ذوالفقار،(1327) معلوم مى شود که فتوت ختم به آن حضرت شد. و الجود بالنفس اقصى غایة الجود.(1328) هست جوانمرد درم صد هزار کار چو با جان فتد آن جاست کار و قیل : الفتوة رؤ یة اِعذَار الخَلق و تقصیرک ، و اِعتِقَاد تَمَامِهم و قُصوُرِک ، و الشَّفقة عَلى الخَلق کُلُّهم بِرّهم و فَاجِرهم . و قیل : الفتوة اءَنْ لَا یشغلک دنیاک عَن دینک ، و المروة اءَنْ لَا یشغلک احدهما عَن الْاخِرَة .(1329) و گفته اند: جوانمردى آن است که خلق را معذور و خود را مقصر بدانى ، و به کامل بودن آنان و به قصور خود معتقد باشى ، و بر نیکوکار و بدکار خلق مهربان باشى . و گفته اند: فتوت آن است که دنیایت تو را از دینت مشغول نسازد، و مروت آن است که هیچکدام (دین و دنیا) تو را از آخرت باز ندارد. و فِى ((منهاج السایرین)): ((خلاصة الفتوة اءَنْ لَا تشهد لک فضلا، و لَا ترى لک حقا تطالب به احدا، بل ترى الحقوق واجبة علیک للکل ، فَاءِن من خصوصیة الصفا شهود فضل النَّاس و محو انانیة الشیطنة و رعونة النفس و طولها. و در ((منهاج السایرین)) آمده است : خلاصه جوانمردى آن است که براى خود فضلى مشاهده نکنى ، و براى خود حقى نبینى تا آن را از کسى مطالبه نمایى ، بلکه براى همه کس بر خود حقوق را واجب شمارى ، چه از ویژگى هاى صفا، فضل مردم را دیدن ، و محو خود بینى شیطانى و نابخردى و سرکشى نفس است . و اعلم اءَنْ من احوج عدوه الى شفاعة ، و لم یخجل من المعذرة الیه لم یشم رایحة الفتوة . و من طلب نور الحقیقة على قدم الاستدلال لم یحل له دعوى الفتوة لان صاحب الفتوة بصفاء قلبه یشاهد الحق اجلى من الشمس ، فطلبه بنور العقل کمن یطلب الشمس بالسراج .(1330) و بدان که آن کس که دشمنش را نیازمند به میانجى تراشى کند، و از پوزشى که به درگاه او آورده مى شود شرمسار نگردد بوى جوانمردى به مشام او نرسیده است . و هر کس که نور حقیقت را با گام استدلال بجوید، او را دعوى جوانمردى کردن روا نیست ، چه جوانمرد با صفاى قلبش حق را روشنتر از خورشید مشاهده مى نماید، پس طلب کردن آن با نور عقل چون کسى است که با چراغ در جستجوى خورشید باشد. و قیل للحسن البلاذرى : اى شى ء تعلمت من ابى عبدالله فِى ثلاثین سنة ؟ قَالَ: الفتوة و الهمة . قیل : و ما معناهما؟ قَالَ: اما الفتوة اءَنْ لَا تساءل النَّاس شیئا. و اما الهمة اءَنْ لَا تسال شیئا دونه . به حسن بلاذرى گفتند: در طول این سى سال از ابى عبدالله (1331) چه آموخته اى ؟ گفت : جوانمردى و بلندهمتى . گفتند: معناى این ها چیست ؟ گفت : جوانمردى آن است که از کسى چیزى نخواهى . و همت آن است که جز او (یعنى خداوند) چیزى نخواهى)). بیستم : باید که در کارها ثابت قدم باشد و درست عزیمت ؛ با مرید، وفادار و نیکوعهد بود، تا به بى ثباتى و بدعهدى حقوق مرید را فرو نگذارد، و به هر حرکتى همت از او باز نگیرد و سعى او را باطل نکند. و فِى ((مجالس الصدوق)) عَن ابى عبدالله علیه السلام قَالَ: ینبغى للمومن اءَنْ یَکوُن فیه ثمانى خصال : و قور عند الهَزاهَز، صبَور عِندَ البَلاء، شَکور عِندَ الرَّخاء، قَانِع بِمَا رَزَقَهُ الله ، لَا یظلم الاعداء، و لَا یَتَحَامَل الاَصْدِقَاء،(1332) بَدنه مِنه فِى تَعب ، و النَّاس منه فِى راحة ، اءنّ العلم خَلِیل المؤ من ، و الحِلم وَزیرُه ، و الصَّبر امیر جُنوده ، و الرِّفق اخوه ، و اللِّین وَالِده .(1333) در ((مجالس صدوق)) از امام صادق علیه السلام روایت است که : زیبنده است که در مؤ من هشت خصلت باشد: در طوفان هاى زندگى سنگین و متین ، در بلاء بى نهایت صابر، در آسایش بى نهایت شاکر، به آن چه خدا روزى او نموده قانع باشد، به دشمنان ستم نکند، به دوستان جفا نورزد، بدنش از سوى خودش در رنج ، و مردم از او در آسایش باشند. همانا علم دوست مؤ من ، بردبارى وزیر او، صبر سردار لشکر او، مدارا برادر او، و نرمخویى پدر اوست . بیست و یکم : باید که با هیبت باشد و مرید را از او شکوهى و عظمتى در دل باشد تا در حضور و غیبت مودب باشد، و نفس ‍ مرید از هیبت ولایت شیخ شکستگى و آرامش یابد، و شیطان را از سایه هیبت ولایت شیخ یاراى تصرف در مرید نباشد. قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : یا اباذر اءنّ الله یصلح بصلاح العبد ولده و ولد ولده ، و یَحفظه فِى ذُرِّیَّته و الدّور حَولِهم مَادَام فِیهِم .(1334) رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: اى اباذر، خداوند به خاطر صلاح بنده فرزند و فرزند فرزند او را صالح مى کند، و شاءن او را در فرزندان و خانه هاى اطرافشان تا زمانى که وى در میان آن هاست حفظ مى نماید. پس چون شیخ بدین کمالات و مقامات و اخلاق حمیده موصوف و متحلى باشد مرید صادق و طالب به حق ، به اندک روزگار در پناه ولایت و دولت او به مقصد رسد. تنبیه : اى عزیز! گاه باشد که کاملى ناقصى را اجازه مى دهد که طالب را ارشاد و دستگیرى نماید، و این منافات با شرایط ارشاد ندارد، زیرا که این مرید من وجه ناقص است و من وجه کامل . و دیگر آن که هرگاه کامل اجازه داد، آن ناقص را نایب خود مى سازد و دست او را دست خود مى داند، ضرر نقص تعدى نمى نماید. و در ((مکاتیب)) نقشبندیه آورده است که : ((در اخذ فیوض و برکات از شیخ کامل مکمل ، کهول و صبیان و احیاء و اموات برابرند. ریاضت در این طریق عالى که متضمن اندراج نهایت است در بدایت ، اتباع سنت سنیه است و اجتناب از بدعت نامرضیه)).(1335) و در ((مبدا و معاد)) خواجه نقشبند است که ((گاه باشد که کاملى ناقصى را اجازه تعلیم طریقت دهد، و در ضمن اجتماع مریدان کار آن ناقص به اتمام مى رسد. حضرت خواجه نقشبند مولانا ((یعقوب چرخى)) را پیش از وصول به درجه کمال اجازه تعلیم طریقت فرموده بودند و گفته بودند که اى یعقوب آن چه از من به تو رسیده است به مردم برسان . و کار مولانا بعد از آن در خدمت خواجه علاء الدین عطار سرانجام یافت ، لهذا مولانا جامى در ((نفحات)) اول از مریدان خواجه علاء الدین عطار مى شمرد و ثانیا به خواجه نقشبند نسبت مى دهد. و بباید دانست که نقص هر چند منافى اجازت است ، اما چون کامل ناقص را نایب خود مى سازد و دست او را دست خود مى داند ضرر نقص تعدى نمى نماید))،انتهى .(1336) اى عزیز! بعضى گفته اند: که چون طالبى نزد شیخى بیاید باید که شیخ درباره او اول استخاره نماید از سه کره (1337) تا هفت کره ؛ بعد از استخاره اگر تزلزلى در طالب پیدا نشد شروع در امر او نماید. اما بدان که اقبال قلب عارف نیز قایم مقام استخاره است که المؤ من ینظر بنور الله .(1338) و انضمام او به استخاره نور على نور است . .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image